۱۳۸۶ آذر ۲۷, سه‌شنبه

شعر صلح

شعر صلح برای عاشقای صلح و نیک زیستی

ای که از نوشیدن خون سرخوشید
طفل را در بتن مادر می کشید

خون مردم ریختن را بس کنید
ترک نفس خاکی نا کس کنید

ای کشیده نام انسان را به گند
قیمت خون خلایق چند ؟ چند؟

صلح تنها واژه ای لای کتاب
اعتبار زیستن در یک حباب

صلح یعنی باج دادن خم شدن
آب رفتن برده بودن کم شدن

صلح معنای خود از کف داده است
حق مطلب از قلم افتاده است

کاش می شد مرز را بر می داشتیم
پادگانها را قلم می کا شتیم

کاش سربازان معلم می شدند
آن گدایان هم منعم می شدند

کودکان جنگ با دلهای پاک
نعش مادرهایشان بر روی خاک

گر مسلمان نیستی آزاده باش
گر بزرگی اندکی افتاده باش

دوره قابیلیان بر سر آمده
نهضت شمشیر آخر آمده

گر مسلمان گر مسیحی گر یهود
آدمی باشید مذهب هر چه بود

شعر از : دکتر شاهکار بینش پژوه

هیچ نظری موجود نیست: