۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

در بر همان پاشنه می چرخد و تغییری در کار نیست!




شکست تاکتیک مقدمه شکست استراتژی است

بسته شدن زندان گوانتانامویکی ازاقداماتی بودکه باپیروزی دموکرات هادرانتخابات دردستور کار رئیس جمهوری جدید آمریکاقرارگرفت
روز بیست ویکم ماه مه دوهزارونه میلادی آقای اوباما طی سخنانی
از آسیبی که گوانتانامو به حیثیت جهانی آمریکا زده است سخن بمیان آورد وگفت" گوانتاناموامنیت ملی آمریکاراتضعیف می کند" اوسپس اضافه کرد"وجوداین زندان بیش از زندانیان محبوس شده در درون آن درسراسرجهان تروریست بوجود خواهد آورد" این سخنان که اقرارصریح وروشن به نادرستی سیاست های جرج دبلیو بوش و شکاف برداشتن سکوی اعتبارجهانی آمریکا بود موجب افزایش محبوبیت اوباما دربین مردم آن کشورگردیدو موقعیت بین المللی اورا بعنوان یک سیاستمدار واقع بین ومسالمت جواستحکام بخشید تاجائی که جایزه صلح نوبل نصیب اوگردید.. اما گوئی اینهمه "دولت مستعجل"بود واقای اوباما درتحقق بخشیدن به وعده هایش توفیقی بدست نیاورد و کسانی که به او امید بسته بودند درمیان بهت وحیرت شنیدند که آقای گریگوری گریگ مشاورارشد حقوقی رئیس جمهوری بدلیل عدم توفیق کاخ سفید درتعطیل زندان گوانتاناموازسمت خود استعفاداده. این درحالی است که پیش تر نیز دومشاوررئیس جمهوری به همین دلیل ازمسئولیت خودکناره گیری کرده اندواینک اقای اوباما درتازه ترین اظهارنظر خود تعطیل زندان گوانتا ناموراتاژانویه 2010که وعده آنرا داده بود پس گرفت ودرمصاحبه باشبکه های تلویزیونی از مشکلات تعطیل این بازداشتگاه سخن گفت وتصریح کرد"گوانتانامو درموعد مقرربسته نمی شود"براین اساس باید گفت عقب نشینی آقای اوباما دراین مورد بمعنای شکست "تاکتیکی" است که بمنظور ادامه "استراتژی" تغییرناپذیر ایالات متحده که زیرپوشش حقوق بشروانسان دوستی بکارگرفته شده بود شکست خورده است بنابراین باید یاآورشد" شکست تاکتیک غالبا شکست استراتژی را بدنبال دارد"و این حقیقتی است که بازدارندگان آقای اوباما درادامه سیاست مسالمت جویانه وبرحذربودن از مداخله درامور داخلی دیگران از آن غافل مانده اند..

حسن کیوده

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

افغانستان، آئینه قدی دموکراسی سرمایه داری


ا. م. شیری
بالاخره سه ماه بعد از برگزاری انتخابات پر تقلب ریاست جمهوری در افغانستان، روز ٢٨ آبان ۱٣٨٨(۱٩ نوامبر ٢۰۰٩)، حامد کرزای تحت تدابیر شدید امنیتی مراسم تحلیف بجای آورد و دوره دوم ریاست جمهوری خود را آغاز کرد. وی در این مراسم، بنام ”خداوند بزرگ جل جلاله“ سوگند یاد کرد که به قانون اساسی افغانستان وفادار بماند و با فساد مبارزه کند. در این روز، تردد اتومبیلها در خیابانها مرکزی کابل ممنوع و آسمان این شهر، بمدت ٨ ساعت به روی همه پروازها بسته شد.
انتخابات ریاست جمهوری افغانستان که تاریخ در ٢٩ مردادماه ۱٣٨٨ (٢۰ ماه اوت ٢۰۰٩)، در شرایط نا امنی کامل و متشنج این کشور تحت اشغال آمریکا و ناتو برگزار شد، باعتراف همه آگاهان و حتی ناظران سازمان ملل متحد، با تقلبات گسترده همراه بود.
طبق گزارشهای منتشره، از ۱۷ میلیون رأی دهنده افغانی، فقط ۷ میلیون نفر، یعنی کمتر از ۵۰ درصد واجدان شرایط ، در این انتخابات شرکت کردند. اعلام نتایج انتخابات افغانستان بر خلاف کشورهای غربی که معمولا یکی- دو ساعت بعد از پایان رأی گیری اعلام می شود و حتی انتخابات خرداد ماه ایران که، آقای میرحسین موسوی رکورد را شکست و ٢٣ دقیقه بعد از بسته شدن درهای حوزه های رأی گیری، «اینجانب» را برنده انتخابات اعلام کرد، قریب دو ماه طول کشید و حامد کرازی ابتدا با کسب تقریبا ۵٤ درصد آراء پیروز دور اول اعلام گردید ولی، نتیجه تحقیقات بعدی، انجام تقلب گسترده و غیر واقعی بودن این ” پیروزی“ را ثابت کرد. به همین سبب، انتخابات ریاست جمهوری افغانستان به دور دوم کشیده شد. اما، دور دوم انتخابات، با انصراف عبدالله عبدالله، رقیب کرزای بخاطر نگرفتن تضمین برای انجام انتخابات سالم و بدون تقلب، برگزار نشد. بدین ترتیب، کمیسیون انتخابات افغانستان، بجای دادن تضمین لازم برای برگزاری انتخابات شفاف و بی تقلب دور دوم، بر تقلبات گسترده در دور اول نیز چشم پوشید و حامد کرزای را برنده انتخابات اعلام کرد.
قبل از هر صحبتی، ابتدا لازم است این مسئله مورد توجه قرار گیرد که مضمون و ماهیت تقلب در انتخابات چیست؟ تصور نمی کنم کسی با این تعریف مخالف باشد که تقلب در انتخابات، یکی از زشت ترین و نکوهیده ترین انواع دزدی و سرقت بحساب می آید. تقلب بلحاظ ماهوی، یعنی؛ سرقت اختیار مردم، سرقت اعتماد مردم، دزدیدن حق محدود چهار، پنج و یا شش سال یک بار مردم، دزدیدن خواستها و امیدهای هر چند بیجای مردم در جامعه سرمایه داری. این عمل بلحاظ ماهیت خود، جرم محسوب می شود و ارتکاب به جرم، چه بلحاظ موازین عرفی و فرهنگی همه خلقها و ملتها (توجه کنید: ملتها و خلقها، نه دولتها)، چه از دید عقلانیت و منطق و چه بر اساس قوانین جزائی، عقوبت کیفری دارد و در صورت کشف جرم، اموال و یا موضوع مسروقه، به صاحب یا صاحبان اصلی آنها مسترد می گردد و شخص مجرم، محاکمه و مجازات می شود. اما، دموکراسی سرمایه داری، علاوه بر کشتار سیستماتیک نیروهای مقاومت افغان تحت بهانه عضویت در گروه طالبان و قتل عامهای مستمر مردم غیر نظامی افغانستان، زنان، کودکان، با حضور مقامات عالی رتبه دولتهای آمریکا، اروپا و برخی کشورهای دیگر، از جمله، ایران در مراسم تحلیف دومین دوره ریاست جمهوری حامد کرزای، دزدی و تقلب در انتخابات افغانستان نیز را مورد حمایت و پشتیبانی قرار دادند.
البته، از نظر علم منطق، عقلانیت و قانون، این اقدام آمریکا و غرب اصلا عجیب و غیر منتظره نیست. زیرا، اولاــ کل نظام سرمایه داری بر دزدی، تقلب، غارت، شارلاتانیسم و کلاهبرداری مبتنی است و بدون آن، نه انباشت سرمایه ممکن می شد، نه شمار اندک میلیاردرها در مقابل انبوه عظیم فقیران، گرسنگان و بیکاران صف می کشیدند و نه، کسب قدرت سیاسی امکان پذیر می گردید. ثانیاــ واقعیت حضور نظامی چهل کشور در افغانستان، از گرجستان و مغولستان گرفته تا کشورهای اروپائی و آمریکا و اینکه، چگونه کرزایها که معلوم است کی ها هستند و به پشتوانه نیروی نظامی قدرتهای خارجی بر مردم یک کشور تحمیل می شوند، داستانی است که نیازی به شرح و توضیح مفصل ندارد. بیشتر از این چه می توان گفت وقتی که؛ دیوید میلیبند، وزیر خارجه انگلیس در همان افغانستان، در دیدار با کرزای می گوید: «در صورت عدم حضور نیروهای خارجی در افغانستان، شورشیان در مدت پنج (۵) دقیقه تا دو هفته، کار حکومت را یکسره می کنند»(تلویزیون بی. بی. سی فارسی). واقعا که عصر ما، چه در کشورهای متروپل و چه در مستعمرات، عصر حاکمیت کوتوله های سیاسی است. اما، عجیب و حیرت آور، دیدگاه و نقطه نظرات آن گروه از نیروهای سیاسی مدعی انساندوستی، ترقیخواهی و عدالت طلبی است که، بر تضادها و مبارزه طبقات متخاصم چشم پوشیده، مبارزه برای دموکراسی مردمی را کنار گذاشته و تمام امیدها و آرزوهای خود را در دموکراسی بورژوائی می جویند. آن را تبلیغ می نمایند، از آن طرفداری می کنند و در نهایت امر، با ایجاد توهم در جامعه، سد بزرگی در راه تحولات بنیادین و ترقی اجتماعی ایجاد می کنند.
اوضاع افغانستان و دیگر مستعمرات، جای هیچ تردیدی باقی نمی گذارد که، امپریالیسم بمثابه آخرین و ارتجاعی ترین مرحله سرمایه داری، هارترین و خطرناکترین پدیده در مقابل تحقق آزادیهای فردی و اجتماعی در جامعه جهانی محسوب می شود. طبیعتا، در شرایط سلطه اهریمنی این هیولای خطرناک و بدون افشای مستمر و طرد این نظام ارتجاعی مخوف، و در شرایط فعالیت صدها پایگاه نظامی آمریکا در اقصا نقاط عالم و وجود پیمان تجاوزگر ناتو و از همه مهمتر، بدون تعیین خط و مرز آزادیخواهی مردمی با دموکراسی امپریالیستی، صحبت از هرگونه توسعه و ترقی، آزادی و رهائی انسان در هر کشور دنیا، مفهومی جز سرگردانی در وادی اوهام و خیالات و رؤیاهای ”شیرین“ نخواهد داشت.
افغانستان بمثابه یک آئینه قدی در مقابل دیدگان هر انسان واقع بین، سیمای واقعی امپریالیسم، تمام کراهت، زشتیها و فجایع دموکراسی و حقوق بشر ادعائی آن را چنان با وضوح نشان می دهد که هیچ تماشاگر بی غرضی را یارای انکار و یا توجیه آن نیست و نشان می دهد که در زیر سیطره دموکراسی سرمایه داری:
ــ دولتهای ایالات متحده آمریکا و انگلیس، مجازند ببهانه ” تأمین امنیت“ کشور خود، هر کشوری را به اشغال نظامی در آورند و مستعمره سازند، حتی اگر هزاران کیلومتر با آن فاصله داشته باشند. تصور این مسئله مشکل نیست هر گاه چنین ”حقی“ را برای هرکشور دیگری پذیرفته تلقی کنیم، جامعه جهانی چه تصویری می تواند داشته باشد!
ــ دموکراسی سرمایه داری به آنها اجازه می دهد در افغانستان و یا هر نقطه دیگر دنیا، هر کسی را صرفا به ظن عضویت در طالبان و یا هر گروهی که آنها مطرود اعلام کنند، بکشند، به اسارت در آورند، شکنجه کنند و هر بلائی می خواهند بر سر هر انسانی بیاورند بدون اینکه خدشه ای بر دموکراسی و حقوق بشر مورد ادعای آنها وارد شود و یا از سوی سازمانهای هوادار دموکراسی و حقوق بشر مورد مؤاخذه قرار بگیرند.
ــ دموکراسی سرمایه داری به دول امپریالیستی آمریکا و غرب اجازه می دهد، هر نقطه ای از خاک افغانستان و یا هر کشور دیگری را، باز هم صرفا به ظن حضور طالبان و یا به هر مستمسک دیگری، بمباران کنند، ویران سازند. صرفنظر از اینکه خود طالبان و گروههای مشابه آن، ساخته و دست آموز همان آمریکا و غرب هستند، دموکراسی امپریالیستی کشتار آنها را نیز مجاز می شمارد.
بر اساس گزارشهای رسانه های مختلف جهان، افغانستان در زیر سلطه ٨ ساله دموکراسی سرمایه داری، از نظر فساد مالی و اداری، مقام دوم را بعد از سومالی که عملا دولتی ندارد، احراز می کند. البته، نباید از نظر دور داشت که هدف از انتشار اینگونه خبرها، القاء چنین توهمی در اذهان عمومی است که گویا، دولتهای ایالات متحده آمریکا و اروپا، پاک و مقدس اند.
دموکراسی سرمایه داری، افغانستان را بلحاظ رقم بیکاران نسبت به جمعیت کشور، به جایگاه اول در جهان رسانده است و بگفته مدیر منطقه آسیای جنوبی بنیاد کودکان سازمان ملل متحد، افغانستان یکی از خطرناکترین مناطق برای کودکان است. این کشور از لحاظ میزان مرگ و میر کودکان زیر ۵ سال نیز مقام اول را بخود اختصاص می دهد(تلویزیون بی. بی. سی فارسی). نا گفته پیداست که بخش اعظم این مرگ و میرها، محصول مستقیم کاربرد سلاحهای آلوده بمواد رادیوآکتیویته و میکروبی بوسیله نظامیان اشغالگر در این کشور می باشد. در سایه سلطه دموکراسی امپریالیستی بر افغانستان، ٣٨ درصد کودکان به کارهای سخت و سنگین مشغولند و ٢٦ درصد از رفتن به مدرسه محرومند (تلویزیون بی. بی. سی فارسی). نباید فراموش کرد که این آمار قطعا نمی توانند با واقعیات افغانستان مطابقت داشته باشند. زیرا، صرفنظر از اینکه، هیچگاه آمارهای رسمی منعکس کننده واقعیات نمی باشند، بویژه در مورد مشحص افغانستان، آنها فقط مربوط به مناطق محدودی از این کشور می باشند که در کنترل نیروهای اشغالگر قرار دارند.
یکی دیگر از دستاوردهای سلطه دموکراسی سرمایه داری در افغانستان این است که از زمان اشغال این کشور توسط آمریکا و شرکای ناتوئی آن، تولید مواد مخدر در این کشور، ٤ هزار درصد، یعنی ٤۰ برابر افزایش یافت است. با این حساب، اشغال افغانستان را می توان تلاش امپریالیسم برای انحصاری کردن تولید و توزیع مواد مخدر، بعنوان یکی از اولین و مهمترین منابع تأمین سود و ثروت برای مافیای قدرت در غرب بحساب آورد.
در این مورد، که چه تعداد آدم بر این ادعا باورمی کنند که حوادث ۱۱ سپتامبر واشینگتن و نیویورک، تخریب برجهای سه قلو(برج سوم را آمریکائیها عمدا فراموش می کنند)، کوبیدن هواپیما بر پنتاگون و کشتن بیش از ٨۰۰ نظامی آمریکائی در آن و انفجارهای ماه ژوئن در متروی لندن در زیر سر القاعده و طالبان بوده است، مشکل بتوان برآورد دقیق ارائه داد. اما، نکته حائز اهمیت این است که، دولتهای آمریکا و بریتانیا که از تمام امکانات و دستاوردهای علمی و تکنیکی بشری برای مقاصد نظامی و نظارت بر کره زمین استفاده می کنند، چگونه نمی توانند بجای صرف هزینه های نجومی برای لشکرکشی به هزاران کیلومتر دورتر، آفریدن این همه فاجعه در گوشه ــ گوشه دنیا و بر انگیختن کینه و نفرت همه بشریت برعلیه خود، مرزهای کشور خود را کنترل کنند، امنیت شهرهای خود را در داخل تأمین نمایند و با این همه صغری ــ کبری چیدن بی اساس و دور از منطق و نشان دادن رگهای گردن، عقل و استدلال خود و شرکاءشان را مضحکه مردم جهان نسازند.
انتخابات ریاست جمهوری افغانستان و مراسم تحلیف کرزای، نمونه کامل و آشکار دیگری از دموکراسی امپریالیستی است و نشان داد که، در دوران ما، امپریالیسم تنها مانع صلح و امنیت، رشد و ترقی، عدالت و عقلانیت، آزادی و حقوق انسانی در جهان است. با فراموش کردن این نظام غیرانسانی و با چشم بستن بر این واقعیتها که هیچ نیروئی نمی تواند زمان را متوقف سازد، نظام سرمایه داری پایان تکامل تاریخ نیست و دموکراسی امپریالیستی با انسانیت فاصله بسیار زیادی دارد، همه تلاشها برای استقلال ملی، رهائی و آزادی انسان، هیچ نتیجه ای نخواهد داد.
دوم آذرماه ۱٣٨٨

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

ویار اتمی رئیس جمهور


ا. م. شیری
بگزارش تلویزیون خبری بی. بی. سی. فارسی انگلیس، باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا در جریان سفر هشت روزه آسیائی خود، که برای شرکت در اجلاس سران ٢۱ کشور عضو «آپک» ــ سازمان همکاری اقتصادی کشورهای آسیا و حوزه اقیانوس آرام ــ به سنگاپور نیز سفر کرده است، در این کشور گفت: «آمریکا آماده است برای تأمین امنیت این منطقه آسیا، از قدرت بازدارندگی اتمی خود استفاده کند». وی، همچنین این موضوع را مورد تأکید قرار داد که، «آمریکا از تسلیحات اتمی ایران و کره شمالی نمی ترسد» (۱٤ نوامبر ٢۰۰٩).
این اظهارات بسیار خطرناک و خیره سرانه رئیس جمهور آمریکا، حاکی از وفاداری اوباما به این سنت دیرین کاخ سفید است که همه جنگهای استعماری ایالات متحده آمریکا را دموکراتها آغاز کرده اند، جمهوریخواهان ادامه داده اند و دوباره دموکراتها به پایان برده اند. کاخ سفید که متناوبا بین دموکراتها و جمهوریخواهان دست بدست می شود، از جنگهای شبه جزیره کره در سال ۱٩٤٨ گرفته تا جنگهای دو دهه اخیر که از حمله به یوگسلاوی و تکه- پاره کردن این کشور آغاز کرد و امروز از افغانستان و عراق تا پاکستان، یمن و عربستان سعودی ادامه دارد، همیشه به این سنت تجاوزکارانه پایبند بوده است.
نا گفته نماند که احتمالا بخاطر همین بی مبالاتی خطرناک رئیس جمهور آمریکا بود که کانال تلویزیونی فوق الذکر و همچنین خبرگزاریهای معتبر جهانی اصلا روی این بخش از گفته های اوباما توقف نکردند و همین فرمایشات اوباما در سنگاپور، نه تنها از سوی تقریبا همه کارشناسان و تحلیلگران مسائل بین المللی، ناشنیده گرفته شد، حتی، از طرف همه آنهائی که، به بهانه مبارزه برای دموکراسی، کلمه امپریالیسم را از ادبیات سیاسی خارج کرده اند نیز، مورد توجه قرار نگرفت. این دسته توجه ندارند که، مبارزه برای دموکراسی، جدای از مبارزه با امپریالیسم، چیزی جز بازی با کلمات و عبارات نمی تواند باشد.
باراک اوباما که با شعار «تغییر» در پایانه هفته سوم ماه اول سال جاری بعنوان چهل و چهارمین رئیس جمهور آمریکا سوگند یاد کرد و در کاخ سفید مستقر شد، طبیعی بود که توان انجام تغییرات مثبت، بویژه در سیاست خارجی آمریکا را ندارد. زیرا، هر گونه تغییر در سیاست آمریکا بمفهوم تغییر در ماهیت امپریالیستی این کشور است و چنین تغییری هم با تعویض ساکنان کاخ سفید و یا تغییر روش شخصیتها امکان پذیر نیست. فراموش کردن این موضوع که در شرایط سلطه امپریالیسم بر جهان، خطر گر گرفتن آتش جنگها هیچوقت منتـفی نیست، اشتباه بسیار بزرگ و خطرناک آن گروه از سیاستمداران و تحلیلگران مترقی بحساب می آید که به وعده ها و شعار «تغییر» اوباما دلخوش کرده و بدون توجه به سرشت طبقاتی امپریالیسم، ماهیت آن را با تغییر لحن درسخنان، رفتارها و روشهای شخصیتها، قابل تغییر می دانند. این دسته از سیاسیون، بدون اینکه ماهیت مطلقا ارتجاعی امپریالیسم را مورد توجه قرار دهند، کارگزاران این نظام غیرانسانی را به نیک و بد، به مهربان و خشن تقسیم می کنند و بر اساس این دید غیرعلمی، به نتایج بغایت ارتجاعی، غیرعقلانی و غیرمنطقی می رسند. دیدگاه سیاسی این جماعت، با اصل نظام سرمایه داری، بویژه، با مرحله امپریالیستی آن مخالفتی ندارد. آنها با تقسیم سرمایه داران به خوب و بد، از ”خوبان“ پشتیبانی می کنند. این دوستان برای اینکه توهمات و ساخته های ذهنی شان فرو نریزد، چشمان خود را بر واقعیات می بندند و بر گوشهایشان پنبه می چپانند تا، زحمت بازنگری به مواضع و نظرات خود را به خود ندهند.
دوره ده ماهه ریاست جمهوری باراک اوباما گواه آن است که، شعار «تغییر» وی چیزی نبود جز این که، میدان ”جنگ آمریکا با تروریسم“، از افغانستان تا پاکستان گسترش یافت و موضوع جنگ، از ”بنیادگرائی اسلامی“ به جنگ بین شیعه و سنی در شبه جزیره عربستان و یمن تبدیل شد. غیر از این دو ”تغییر محسوس“، فعلا هیچگونه چشم انداز خلاصی از «چنگال کابوسهای وحشتناک» در سیاست آمریکا مشاهده نمی شود.
خوابنما شدن، از هیچ و پوچ، دیو و هیولا ساختن و خود را به وحشتزدگی زدن، همیشه مهمترین شیوه و بهانه آمریکا برای لشکرکشی و مستعمره سازی کشورها بوده است. زیرا، تاراج ثروتهای مستعمرات، منبع اصلی تمام قدرت نظامی و اقتصادی آمریکاست و این کشور علی الظاهر بسیار قدرتمند، اولاــ بدون مکیدن شیره جان مردم دیگر کشورها و ثانیا ــ بدون چاپ و صدور اسکناس بی پشتوانه که تمام فجایع اقتصادی و گرسنگی مردم جهان از آن است، حتی یک سال، توان سرپا ایستادن را نخواهد داشت. سیاستگزاران امپریالیسم که تا ٢۰ سال پیش، مرتب از هراس شبح کمونیسم بخود می پیچیدند، بعد از یکسره کردن کار این «شبح»، بفکر تشکیل خاورمیانه بزرگ افتادند و برای رهائی از کابوس ”تروریسم اسلامی“ و ”بنیادگرائی اسلامی“، خاورمیانه را بخون کشیدند و امروز هم خیال دارند امنیت آسیا را باتکاء توان بازدارندگی اتمی خود تأمین کنند. عجیب اینکه، تنظیم کنندکان چنین بیانات رئیس جمهور طرفدار ”تغییر“، یا معنی امنیتی را که احتمالا باید به نیروی تسلیحات اتمی امریکا تأمین شود، نمی فهمند و یا خود را به نفهمی می زنند! و از آن عجیب تر اینکه، این بار کابوس تسلیحات اتمی ایران، که هنوز هیچ نشانه ای از وجود آن در دست نیست و کره شمالی که بر کسی روشن نیست اصلا کلاهک هسته ای دارد و یا صرفا برای امتیازگیری از باج خواهان بین المللی، بلوف می زند، خواب بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی ــ اتمی جهان را بر آشفته است. نکته بسیار ظریف و شایسته توجه این است که، بزرگترین قدرت جهان، یک روز برای مقابله با ”تروریسم“ به افغانستان تاراج شده و گرسنه لشکر کشی می کند، روز دیگر برای نابود کردن تسلیحات کشتار جمعی موهوم، عراق را تحت اشغال خود در می آورد و بدیگر روز، روستائیان گرسنه پاکستان را هدف حملات هوائی قرار می دهد، در عربستان و یمن، جنگ شیعه و سنی براه می اندازد و امروز مثل اینکه، بار دیگر ویار اتمی دارد و باز هم به هوس استفاده از تسلیحات اتمی در آسیا افتاده است.
اظهارات رئیس جمهور آمریکا در مورد امکان استفاده از قدرت بازدارندگی تسلیحات اتمی این کشور برای ”تأمین امنیت“ منطقه آسیا، نشان می دهد: ایالات متحده آمریکا که بعنوان اولین کشور در تاریخ با بمباران اتمی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی ژاپن در ماه اوت سال ۱٩٤۵، سلاح اتمی را برعلیه بشر بکار برده است، نه درسی از «گذشت روزگار» آموخته است و نه از هیچ «استادی» خواهد آموخت. چرا که، تاراج ثروتهای مردم جهان به هر وسیله ای، تنها ”هدف مقدس“ صاحبان امروزی اتازونی، سرزمین سرخپوستان است. از نظر کارگزاران امپریالیسم آمریکا، مهمترین مسئله، رسیدن به همین هدف است، حتی اگر به قیمت جان صدها میلیون انسان، آلوده و خالی از سکنه ساختن بخش اعظم کره زمین هم تمام شود. تا اینجا، مسئله روشن است. اما، در میانه این میدان، وظیفه نیروهای انساندوست، صلح طلب و عدالتخواه چیست؟ بنظر می رسد که فقط با تکیه بر خرد جمعی، می توان پاسخ دقیق این سؤال را داد!
٢۵ آبان ۱٣٨٨

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

از شکستها بیاموزیم، به آینده فکر کنیم


ا. م. شیری
روز نهم ماه نوامبر سال ٢۰۰٩، جهان ”پیروزمند“ سرمایه داری مراسم با شکوه جشن بیستمین سالگرد تخریب دیوار را با حضور سران و سیاستگزاران امپریالیسم، یهودایان، خائنان و منحرفان سیاسی و همچنین، با شرکت توده های انبوه مردم برگزار کرد. بیست سال پیش دیوار برلین، مرز بین مالکیت خصوصی و مالکیت اجتماعی، مرز بین آزادی و برابری انسانها با بند و زنجیرهای سرمایه داری، مظهر لغو استعمار و استثمار با تحکیم و استمرار استعمار و استثمار انسان بوسیله انسان، نماد متمایز کننده استقلال و حاکمیت خلق با حاکمیتهای دست نشانده و طرفدار سلطه گری امپریالیستی در هم کوبیده شد.
گیدو وستروله، وزیر خارجه آلمان در مراسم گشایش این ”جشن پیروزی“ بدرستی گفت: «دیوار برلین خود بخود فرو نریخت، دیوار برلین را میلیونها انسان تخریب کردند...». این گفته، پاسخ بسیار سختی و سنگینی بود برای همه آنهائی که در طول بیست سال گذشته، بدون توجه به معانی متفاوت تخریب و فروپاشی، جابجا از کلمه «فروپاشی» برای توجیه فاجعه عموم بشری دهه آخر قرن گذشته استفاده کرده اند.
بلی، بیست پیش دیوار برلین و سپس اردوگاه سوسیالیسم در هم کوبیده شد ولی، نه جهان امن تر شد و نه حقوق و آزادیهای ملی کشورها و ملتها عمق و گسترش یافت و نه شرایط زندگی فردی و اجتماعی انسانها بهتر گردید. اگر جنگهای جهانی اول و دوم، به تغییرات محدودی در نقشه سیاسی جهان منجر شدند، پیامدهای پایان جنگ به اصطلاح سرد، بمراتب وخیم تر از آنها بود. سیستم تیولداری، استعمار و استثمار، برده داری و فئودالیسم مدرن در کشورهای اروپای شرقی برقرار گردید. ارزشها و دستاوردهای مهم بشری در همه جوامع سرمایه داری مورد تعرض قرار گرفتند. بسیاری از تأمینات اجتماعی محدود و ساعات کار هفتگی و سن بازنشستگی زنان و مردان شاغل افزایش داده شد. ناسیونالیسم کور، اشکال نهان و آشکار فاشیسم، میلیتاریسم و جنگهای استعماری ابعاد وحشتناکتری بخود گرفتند و میلیونها انسان قربانی این جنگها شدند. اتحاد شوروی و یوگسلاوی باتکاء نیروی نظامی و غیر نظامی ناتو، به بهای خون قریب یک میلیون و سیصد هزار نفر، بطور کامل تجزیه گردیدند. چکوسلاواکی تقسیم شد، آلمان دموکراتیک چنان بلعیده شد که، طبق گزارش کانال تلویزیونی یورونیوز، شهروندان این کشور، هنوز هم بعنوان شهروندان درجه دوم در آلمان فدرال شناخته می شوند. تروریسم دولتی به سیاست اصلی دولت ایالات متحده آمریکا و همپیمانان ناتوئی اش تبدیل گردید. نظامیان پیمان تجاوزگر ناتو با اشغال علنی و غیر علنی افغانستان، عراق، پاکستان و غیره، در قلب آسیا، در مرزهای هند، چین و روسیه مستقر شدند. دهها میلیون انسان به اردوی عظیم بیکاران پیوستند. فقر، گرسنگی، خانه بدوشی، فساد، اعتیاد، فحشاء ابعاد جهانی بخود گرفت. با این همه، اگر چه جهان سرمایه داری با سازماندهی جنایات هولناک دهه ٩۰ قرن گذشته توانست به بازارهای بکر و منابع مواد خام جدید دست یابد و برای مدت تقریبا ٢۰ سال نظام سرمایه داری را سر پا نگه دارد ولی، نتوانست افق روشنی در برابر آن بگشاید. بحران عمیق و علاج ناپذیر اقتصاد و مالی باز هم دامن این نظام ارتجاعی و غیر انسانی را گرفت. بحرانی که رفته- رفته به فاجعه بسیار وسیعتری فرا می روید و زندگی اکثریت عظیم ساکنان کره زمین را تهدید می کند.
این اشتباه خواهد بود هرگاه ”پیروزی“ سرمایه داری فقط به همین موارد خلاصه گردد. سرمایه داری امپریالیستی، در مدت بیست سال گذشته، بلحاظ ایدئولوژیکی و بینشی نیز به چنان ”پیروزی بزرگی“ دست یافت که ابعاد آن، بسیار فاجعه بارتر از ”پیروزی“ در «جنگ سرد» است. تغییرات انحرافی در ادبیات سیاسی مترقی، بعنوان یکی از مهمترین عرصه های پیروزی امپریالیسم بشمار می رود. امپریالیسم جهانی توانست این دیدگاه را به اذهان بخش بزرگی از بشریت، بویژه، به شیوه تفکربخش عظیمی از نیروهای چپ القاء نماید که، عامل و دلیل اصلی بردگی، استثمار، فقر، گرسنگی و تیره بختی انسانها، خود همان افراد انسانها هستند. تبلیغات امپریالیسم توانست این فکر را در میان جوامع انسانی نهادینه سازد که، روابط و مناسبات تولیدی نظامهای اجتماعی- اقتصادی حاکم، در استعمار کشورها و ملتها، در استثمار انسان از انسان، در به بردگی در آوردن انسان بوسیله انسان نقشی ندارند. بلکه، مقصر اصلی خود آن انسانهائی هستند که به بردگی و استثمار تن در می دهند. این تفکر ارتجاعی، همچنانکه، مردم را عامل اصلی به زیر یوغ استعمار و بردگی در آمدن آفریقا، فقر و گرسنگی حاکم بر این قاره معرفی می کند، تخریب دیوار برلین و از میان برداشتن عدالت اجتماعی را نیز خارج از مناسبات و مبارزات طبقاتی توضیح می دهد. ماهیت و مضمون اصلی تلاشهای این دیدگاه، تبرئه متجاوزان، خائنان، سارقان اموال عمومی، مخالفان صلح و امنیت جهانی، آسایش و زندگی آرام و در رفاه بشریت را تشکیل می دهد.
سکوت و خاموشی طولانی و مستمر بخش عمده نیروهای چپ در مقابل تعرضات و تجاوزات نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی امپریالیسم، در مقابل تبرئه، تقدیر و نصب مجسمه ضد قهرمانانی همچون کلچاک و کلینتون در شهرهای اومسک روسیه و پریشتین کوزوو، بی تفاوتی نیروهای مترقی نسبت به تحریف تروریستی تاریخ بوسیله اتحادیه اروپا و در مقابل از بین بردن یادواره های قهرمانان خلق، نوابغ سیاسی و تاریخی، تألیف سیاه مشقهای متعدد بی پایه و اساس دایر بر ”ناکارآمدی“ و ”نقص“ نظام سوسیالیستی را می توان بمثابه بخشی از مهمترین مشخصه ها و نمودهای ”پیروزی“ امپریالیسم در زمینه بسط و گسترش دیدگاههای ارتجاعی و غیرعلمی در میان نیروهای سیاسی معرفی کرد. بالطبع، القاء دیدگاهها و تفکرات ارتجاعی بر شعور و افکار انسانها، بسیار خطرناک تر و فاجعه بارتر از ”پیروزی“ امپریالیسم در میدانهای جنگ رو در رو، در خرابکاری های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی می باشد. پیامدهای غلفت از این نوع تعرضات امپریالیسم، بشریت را به راه فنا، به راه غیرقابل بازگشت جهالت و نادانی، آشفته فکری و غلط اندیشی که خود، مهمترین هدف امپریالیسم است، سوق می دهد. امروز هر انسان عاقل و عادلی، خارج از سفسطه بازی و بازی با کلمات، با یک نگاه اجمالی به نتایج و پیامدهای تخریب سوسیالیسم و دیوار برلین، باید رک و صریح اعلام کند: در جبهه خروشچوف، والسا، گارباچف، ریگان، کیسینجر، گنشر، کوهل، بوزیک، باروزه، بوش، شارون، مبارک، خامنه ای، مرکل، اوباما، سارکوزی، مدوداف، پوتین، بلر، براون، برلسکونی، و هزاران مثل آنها جای می گیرد و یا در جبهه مارکس، انگلس، لنین، استالین، مائو، هوشی مین، چه گوارا، کاسترو، چاوز، لیگاچف، زیوگانوف، لوکزامبورگ، لومومبا، جزنی، ارانی، طبری، روزبه و میلیونها همفکر آنها؟ در اینجا، راه سومی نمانده است. راه سوم، چیزی جز همان لفاظی ها و عبارت پردازیهای سوسیال- دموکراسی مدافع منافع سرمایه داران نیست که، حقانیت سلطه گری امپریالیسم را تأئید می کند. بجای اسارت در دام تهاجمات و القائات فکری امپریالیسم، باید شکستهای گذشته را آموخت و برای آینده فکر کرد.
۱٨ آبان ۱٣٨٨

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

کار دنیا را ببین
ا. م. شیری
« بلبلان را همه کشتند به فتوای فقیه
حالیا، وقت نواخوانی زاغ و زغن است »
”.........“
بگزارش تلویزیون خبری «یورو نیوز»، روز یکشنبه، اول ماه نوامبر سال ٢۰۰٩، در مرکز شهر پریشتین مرکز استان کوزوو، طی مراسم باشکوهی، از مجسمه برنزی سه متری بیل کلینتون، رئیس جمهور دموکرات سابق ایالات متحده آمریکا با حضور دهها هزار نفر از آلبانی تباران و خود وی، پرده برداری شد. فراموش نکنیم که برگزاری چنین مراسم باشکوه و بر پا داشتن مجمسه پرهزینه کلینتون، پاسداشتی است بر کشتار ٢٢٨ هزار نفر از مردم یوگسلاوی، بمباران ۷٢ روزه و از میان بردن تمام زیر ساختهای این کشور بوسیله بمب افکنهای آمریکا و ناتو و تجزیه کامل آن، محاکمه میهن پرستان و مدافعان استقلال و تمامیت ارضی یوگسلاوی در دادگاه فرمایشی لاهه و قتل سه تن از آنها در زندان، بویژه میلوشویچ، یک هفته قبل از حضور همین کلینتون برای ادای توضیحات در دادگاه لاهه. بسیار گمان که در آینده نیز، شاهد پرده برداری از مجمسه های دیگر او و دیگر ” قهرمانان دموکراسی معاصر“ در گورستانهای جمعی مقتولین دخالتها و تجاوزات استعماری، در مقابل سفارت چین در بلگراد و روی پل راه آهن رود دانوب که در سال ۱٩٩٨ هنگام عبور قطار مسافری از روی آن، هدف بمب افکنهای آمریکائی قرار گرفتند، خواهیم بود.
ناگفته نماند که چنین مراسم با شکوهی همه ساله در بسیاری از جمهوریهای سابقا متحد اتحاد شوروی، بویژه در سه جمهوری حوزه دریای بالتیک، اوکرائین، گرجستان و کشورهای شرق اروپا، بنام روز ” استقلال“ و نیل به ” دموکراسی“ برگزار می شود و چنین مراسمی در جمهورهای حوزه دریای بالتیک، اوکرائین، گرجستان(این جمهوری اینک به آزمایشگاه و تولید سلاحهای میکروبی آمریکا و ناتو تبدیل شده است)، معمولا همراه با انهدام مجسمه ها، یادواره ها و آرامگاههای سربازان و پارتیزانها جنگ ضد فاشیستی در میان هلهله و شادی مردم برگزار می شود. دولت روسیه، بزرگترین و قدرتمندترین ترین کشوری که، در سالهای آغازین آخرین دهه قرن گذشته به ” استقلال“ و ” دموکراسی“ دست یافت، اقدامات مشابه زیادی برای بزرگداشت ”قهرمانانی“ از جنس بیل کلیتون انجام داده است. از جمله این اقدامات، می توان اختصاص ٤۰۰ هزار دلار برای تهیه فیلم زندگی کلچاک، یکی از فرماندهان گاردهای سفید که با برافروختن آتش جنگ داخلی، هفت سال اتحاد شوروی را به خاک و خون کشید و همچنین تخصیص ۱٦۰ هزار دلار بر ساخت و نصب مجمسه وی در مرکز شهر اومسک در سال ٢۰۰٦ از سوی این دولت را شاهد آورد.
بهر صورت، نمی دانم چه تعداد آدم، چنین روند حوادث را بمفهوم ترقی و رشد شعور، آگاهی اجتماعی، دموکراسی و حقوق بشر در سایه سلطه نظام سرمایه داری در جهان ارزیابی می کـند، اما، نمی توان انتظار نداشت که اگر جریان حوادث در چنین سمتی ادامه یابد، هیچ بعید هم نیست که فردا- پس فردا، شاهد پرده برداری از مجمسه هیتلر و موسولینی در اکثر شهرهای اتحاد شوروی شهید، از جمله در لنینگراد، استالینگراد، برست، کـی یف، تفلیس،... و مجمسه های ترومن در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی، دیگر رئیس جمهوران آمریکا در شهرهای شبه جزیره کره، ویتنام، کشورهای آمریکای لاتین، آفریقا، آسیا، ایران(مخصوصا بخاطر کودتای ٢٨ مرداد سال ۱٣٣٢)، مجمسه های امپراطوران ژاپن، در شهرهای چین، مجسمه های جناب جرج بوش، سران نظامی ناتو و ماکتهای بمبهای آمریکائی در شهرهای، افغانستان و در میدان مقابل زندانهای باگرام، ابوغریب، گوانتانامو و زندانهای مخفی آمریکا(البته، حسن این کار، این خواهد بود که زندانهای مخفی آمریکا، علنی خواهند شد)، تندیس طلائی آیت الله خمینی، در گلزار خاوران، سران گذشته و حال اسرائیل، در قتلگاههای صبرا، شتیلا، غزه و دیگر کشتارگاههای مردم فلسطین و بالاخره، مجسمه جناب باراک حسین اوباما و ماکت هواپیماهای بی سرنشین آمریکا در شهرهای پاکستان آشوب زده نباشیم.
نصب مجسمه کلینتون در کوزوو و بطور کلی، اوضاع امروزی جهان:
- هشداری است به آنها که، حملات و جنگهای استعماری آمریکا و ناتو به کشورهای مختلف را با تئوری ” جنگ برعلیه تروریسم“ توجیه و تعریف می کنند. این کار، توهین بسیار بزرگی است به افکار و ایده های استقلال طلبی، آزادیخواهی و مبارزان آزادی ملی!
- هشداری است به آنهائی که، اشکال نهان و آشکار استعمار کهنه و نوین در جمهوری های سابقا متحد شوروی، اروپای شرقی و دیگر مناطق جهان را کتمان و انکار می کنند!
- ضربه بیدار کننده ای است به آنهائی که، تحت تأثیر شعارهای دموکراسی و حقوق بشر امپریالیستی، در شرایط وجود یک میلیارد انسان گرسنه در جهان و در شرایطی که ایالات متحده آمریکا و ناتو در سه قاره از پنج قاره جهان درگیر جنگ استعماری اند، جوامع سرمایه داری، بویژه، جوامع آمریکا و اروپا را جوامع مدنی تعریف می کنند!
- تجمع دهها هزار نفری مردم کوزوو (بگزارش صوتی و تصویری کانال تلویزیونی یورونیوز) در مراسم پرده برداری از مجسمه کلینتون در پریشتین، خط بطلان پر رنگی است به تئوری های آن دسته از سیاسیون که، هر تجمع انسانی را بدون توجه به مواضع و منافع طبقاتی رهبری کنندگان آن، مردمی ارزیابی می کنند و مشارکت در آن را الزامی می شمارند!
- ضربه کشنده ای است به آنهائی که بمناسبت تخریب سیستم جهانی سوسیالیستی و تغییر نقشه سیاسی جهان جام باده بلند کردند و برای توجیه آن، سند و دلیل تراشیدند!
- صورت خشن اتحادیه اروپا و همه آنهائی است که، کمونیسم و فاشیسم را همسان و برابر یکدیگر قرار می دهند. این اقدام، خوارداشت تمام دستاوردها و ارزشهای انسانی است!
- زنگ خطر پر صدائی است به آنهائی که، کلمات و اصطلاحاتی مثل؛ طبقات، تضادها و مبارزه طبقاتی، پرولتاریا و انقلاب، استثمار، استعمار و امپریالیسم، نوکری، جاسوسی و دست نشاندگی را از گفتمان سیاسی حذف کرده اند!
- خبر تکاندهنده ای است که، مدعیان جنگ برای دموکراسی و حقوق بشر امپریالیستی در عراق، یوگسلاوی، افغانستان، کلمبیا، سومالی، فلسطین و دیگر نقاط جهان را شرمنده می کند!
- و بالاخره، خبر پرده برداری از مجسمه کلینتون در کوزوو، قبل از چیز، هشدار قرمز و زنگ بیدارباشی است برای همه بشریت که، به زندگی در شرایط سلطه نظم امپریالیستی بر جهان، تن در می دهند!
اما، صرفنظر از آنچه که در این باره گفته شد و می توان اضافه کرد، بنظرم، همان یک بیت فوق (عنوان همین مطلب. متاسفانه نام سراینده آن، بخاطرم نیامد) و بیت زیر از زنده یاد میرزاده عشقی (با یک تغییر لزوما انطباقی)، کامل ترین و صریح ترین پاسخ به طراحان و مجریان نصب مجسمه بیل کلینتون در مرکز کوزوو، به برگزار کنندگان مراسم رونمائی از این مجسمه و شرکت کنندگان آن است:
پدر ملت ”آلبان“ اگر این بی پدر است
بر چنین ملت و روح پدرش باید ...!

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

آمریکا، ایران و « تهدید موجود»

این بیانیه که تحت عنوان ” اصول بازدارندگی بعد از جنگ سرد” می باشد، هدف سیاست خارجی آمریکا را بر این محور می گذارد که ما باید در مخالفین ایجاد ترس و رعب نمائیم و اینگونه ادامه می دهد : ” آنها باید بر این تصور باشند که واکنش آمریکا غیر قابل پیش بینی است. اینکه آمریکا خیلی منطقی جلوه کند در نهایت به ضرر کلیت سیاست خارجی ما می باشد. این عنصر که رفتار آمریکا بالقوه ممکنست تحت کنترل نباشد، برای این لازم است که ترس ها و شک هایی را در ذهن سیاست مداران دیگر کشورها بوجود آورد.”
آنتونی دی ماژیو *
استاد دانشگاه ایالتی ایلی نویز
کانترپانچ
برگردان المیرا مرادی
دنیای ما
تائید ایران بر «غنی سازی» در دومین نیروگاه هسته ای این کشور، در محافل واشنگتن و منابع خبری آمریکا زنگ خطری را به صدا درآورده است.
اوباما مدتهاست که راجع به ” خطر بالقوه “ای که ایرانی ها برای آمریکا و متحدینش دارد، هشدار می دهد. احساس نگرانی در مورد ایران هسته ای برای آنهایی که برای نابودی سلاح های هسته ای فعالیت می کنند و همچنان برای آنهایی که تکثیر سلاح های هسته ای را خطری برای بشریت می دانند، قابل درک است. البته باید متذکر شد که دولت اوباما، این نگرانی بخصوص را ندارد . مقامات آمریکایی همیشه ذهنشان مشغول این بوده که چگونه مانع از دسترسی کشورهای “غیر دوست ” به سلاح های هسته ای شوند، تا در عین حال آمریکا و متحدینش بتوانند که با مانورهایی از این سلاح ها نگهداری کرده و به وقت لازم از آنها استفاده نمایند.
من بارها متذکر شده ام که کل دستگاههای اطلاعاتی آمریکا و دستگاههای اطلاعاتی جهان شواهدی مبنی بر اینکه ایران در کار تولید سلاح های هسته ای است، در دست ندارند. با اینکه هنوز بر این عقیده پایبند هستم، قابل ذکر است که بیانیه ایران در هفته جاری بر تولید سوخت هسته ای ( سوختی که به آژانس اتمی گزارش نشده است) تائید دارد. در حقیقت جای تعجب نخواهد بود که در مقطعی حکومت ایران تصمیم بگیرد که در واکنش به تهدیدات نظامی آمریکا و اسرائیل دست به تولید سلاح های هسته ای بزند. این فرضیه محتمل است که ایران برنامه سلاح های هسته ای را شروع کرده است ، حتی اگر غنی سازی این اورانیوم در مکان های کشف شده به اندازه کافی کفاایت نکند. تقریبا تمامی اورانیومی که در ایران استفاده می شود و آژانس از آن مطلع است، در سطح استفاده جهت تولید سلاح های هسته ای نیست. گزارش های “بی بی سی” اذعان دارد که ایران از نظر قانونی الزامی ندارد که وجود هر نیروگاهی را بلافاصله به آژانس اطلاع دهد، کافیست که تنها ۱۸۰ روز قبل از تزریق مواد رادیواکتیو به داخل تاسیسات هسته ای، بازرسان آژانس را از موجودیت هر گونه سایت جدید مطلع نمود. برای اطلاع متذکر می شود که دومین نیروگاه اتمی که در اخبار این هفته آمده بود هنوز بکار نیافتاده است. بر عکس ادعاهای دولت اوباما شواهدی هم در دست نیست که ایران بازرسی آزانس را نقض کرده باشد. بنابراین نکته ای را که باید متوجه باشیم اینست که تا امروز هیچ دلیلی مبنی بر توسعه سلاح های هسته ای ایران در دست نیست.
ایران می تواند دلایل خود را دااشته و نگران تهاجم و دخالت آمریکا باشد. گرچه دولت اوباما علائمی را بروز می دهد که قصد مذاکره با ایران را دارد ولی هیچگاه امکان حمله نظامی را تکذیب نکرده است. خطر یک حمله نظامی این منطقه بحرانی را می تواند بحرانی تر سازد. یک نگاه اجمالی به سوابق سیاست خارجی آمریکا باعث می شود که تهدیدات نظامی آمریکا علیه ایران را کاملا نگران کننده بیابیم. بررسی زیر می تواند مسئله را باز نماید:
تعداد تهاجمات بزرگ نظامی آمریکا به کشورهای دیگر از جنگ جهانی دوم به این طرف: ۱۳ بار
آمریکا در این ۶۵ سال گذشته بالغ بر ۱۲ حمله مداخله جویانه نظامی به کشورهای مستقلی چون : کره شمالی ( ۱۹۵۰ و ۱۹۵۱) ، کوبا ( ۱۹۶۱) ، ویتنام جنوبی ( ۱۹۶۲)، جمهوری دومنیکن ( ۱۹۶۵) ، کامبوج ( ۱۹۷۰)، لبنان (۱۹۸۳-۱۹۸۲ )، گراناد( ۱۹۸۳) ، پاناما ( ۱۹۸۹) ، عراق ( ۱۹۹۱) ، هائیتی ( ۱۹۹۴)، افغانستان ( ۲۰۰۱) و باردیگر عراق ( ۲۰۰۳) داشته است. عملیات سری ایالات متحده آمریکا که جهت سرنگونی دولت های خارجی طراحی و پشتیبانی شده است، سه برابر بیشتر از تهاجمات نظامی این کشور بوده است. آنگونه که ویلیام بلوم در کتاب کلاسیک خود « دولت یاغی» توضیح می دهد، از سال ۱۹۴۵ تا پایان قرن، ایالات متحده در سرنگونی بیش از ۴۰ حکومت خارجی و نابودی بیش از ۳۰ جنبش ملی و مردمی که علیه رژیم های دیکتاتوری مبارزه می کردند، دست داشته است . به این لیست از سال ۲۰۰۰ به بعد هم افزوده می شود. کشورهایی مانند ونزوئلا، عراق،هائیتی، افغانستان، فلسطین و ایران مواردی هستند که ما درموردشان اطلاع داریم.
تعداد سلاح های اتمی که آمریکا و متحدینش دارند در نقض روح قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای می باشد: ۲۲۹۶۵ سلاح اتمی
در حالیکه ایران ، یک کشور غیر اتمی است، کشورهایی که می خواهند تحریم را تحمیل نمایند ( روسیه، آمریکا، انگلیس، اسرائیل و فرانسه ) مقادیر زرادخانه شان فوق العاده چشمگیر است. آمریکا تنها کشوریست که سلاح اتمی را برعلیه غیرنظامیان بکار برده است، علیرغم این ادعا که می گوید عملیات بمباران هیروشیما و ناکازاکی عملی مسئولانه برای حفظ جان آمریکائیان در طول جنگ و برای پایان دادن به جنگ جهانی دوم بوده است.
تعداد دفعاتی که آژانس از زرداخانه آمریکا و متحدینش بازرسی بعمل آورده است : صفر
این نکته حساسی است. کشورهایی که سلاح های هسته ای دارند “حق ” خود می دانند که تا ابد هم شده است سلاح های خود را حفظ نمایند، این در حالیست که همین کشورها به دیگران، حتی شده با تهدید به تحریم و جنگ برای انجام بازرسی فشار وارد می آورند. بعنوان مثال می توان از دو مورد ایران و عراق نام برد، دو کشوری که شورای امنیت سازمان ملل جهت بازرسی از این کشورها قطعنامه صادر نمود، چرا که آمریکا از شورای امنیت سازمان ملل بعنوان حربه و وسیله ای بر علیه کشورهای ضعیف تر غیر هسته ای استفاده می کند. جالب تر آنکه، آمریکا حتی هیچگونه تلاشی جهت مخفی نمودن برنامه های تکثیر و گسترش نسل های جدید سلاح های اتمی خود انجام نمی دهد. رهبران آمریکا بر خلاف « قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای»، بشکل مستقیم وعلنی توسعه برنامه های خود را اعلام می کنند. برنامه ی «جایگزینی مطمئن سلاح های هسته ای» ” The Reliable Replacement Warhead” در این مورد مثال گویایی است که وزیر دفاع، رابرت گیتس، جهت مدرنیزه کردن زرداخانه آمریکا بدون رودربایستی آنرا مطرح کرده است. گرچه کنگره آمریکا سال گذشته بودجه این برنامه را قطع نمود، اما این قضییه باعث نشد که آمریکا از سلاح های دارای مواد اورانیومی در میدان های جنگ استفاده نکند. گرچه اورانیوم تضعیف شده یک سلاح اتمی به حساب نمی آید اما در مورد خطر اورانیوم باید متذکر شد که در قاموس مقامات آمریکایی، یکی از اتهامات سنگین به مظنونین اعمال تروریستی، مانند خوزه پادیلا که به بمب گذار کثیف معروف است، بهمراه داشتن مواد منفجره حامل اورانیوم ]تضعیف شده[ بوده است.
تعداد دفعاتی که ایران کشوری دیگری را به حمله هسته ای تهدید نموده است: صفر
در رسانه ها در مورد پرزیدنت محمود احمدی نژاد که می خواهد ” اسرائیل را از روی نقشه پاک نماید” بسیار گفته شده است. یک تحلیل علمی و بی غرضانه از این گفته نشان می دهد که تعبیر درستی از این بیان صورت نگرفته است. خوان کول، Juan Cole کارشناس مسائل خاورمیانه می نویسد: ” این همان نقل قول آیت الله خمینی است که گفته بود ” رژیم اشغالگر بیت المقدس می بایستی از صفحه روزگار محو شود.” آنانی که با مسئله فلسطین و اسرائیل آشنا هستند می دانند که فرق فاحشی میان درخواست پایان دادن به یک « اشغالگری غیر قانونی» با این تهدید که کشور اسرائیل باید بطور کلی محو شود، وجود دارد. و اینهم صحیح است که احمدی نژاد بدلیل ضد یهودی بودنش در جهان محکوم شده است، ولی نفی هولوکاست به معنی نابودی اسرائیل توسط سلاح هسته ای نیست. حتی اگر احمدی نزاد معتقد باشد که اسرائیل باید نابود شود، این مقامات آمریکایی و طبقه سیاسی جهت دار آمریکاست که باید توضیح دهند که ایران چگونه می خواهد این عمل را انجام دهد در حالیکه سلاح هسته ای ندارد و شخص احمدی نژاد هم قدرت و تصمیم گیرنده نهایی سیاست خارجی ایران نیست، بلکه این ولی فقیه، آیت الله خامنه ای است که تصمیم گیرنده نهایی سیاست خارجی است. مضافا بر اینکه رهبران ایران تا همین اواخر سال ۲۰۰۳ آماده بودند تا در عوض برسمیت شناختن مرزهای قبل از سال ۱۹۶۷ فلسطین و اسرائیل، توافق هایی را با آمریکا بعمل بیاورند. این اخبار و وقایع در منابع خبری آمریکا آنچنان منعکس نمی شود و همیشه ایران را بعنوان یک خطر جدی برای اسرائیل تصویر می کنند.
تعداد کشورهایی که مورد تهدید هسته ای آمریکا قرار گرفته اند: ۸ کشور
من شخصا ۸ مورد بخصوص را می دانم که آمریکا آنان را به حمله اتمی تهدید نموده است. همانطور که روزنامه لوس آنجلس تایمز در سال ۲۰۰۲ گرارش نمود، ” سیاست رسمی هسته ای دولت بوش ” حمله هسته ای برای ۷ کشور را در نظر داشت . این ۷ کشور نه تنها شامل محور شیطانی : ایران، عراق، کره شمالی بود بلکه شامل روسیه و حتی چین و لیبی و سوریه نیز می شد. در عین حال مقامات کاخ سفید به وزارت دفاع آمریکا یادآوری کرده اند که آمادگی لازم را برای استفاده از سلاح اتمی زمانیکه بحران اعراب و اسرائیل به اوج برسد، داشته باشد. و حتی برنامه های انتقامی در آن گنجانده شده که در برابر حملات شیمیایی و بیولوژیکی از سلاح های هسته ای استفاده شود. و یا ” عملیات استثنایی نظامی” در موارد غیر مشخصی که توضیحی داده نشده است. بیانیه ۱۷ شورای امنیت ملی بوش متذکر می شود که این کشور خود را متعهد کرده است که در برابر حمله توسط سلاحهای کشتار جمعی به آمریکا و متحدینش از سلاح اتمی استفاده نماید. برخی ممکن است مفاد بیانیه بوش را دست کم بگیرند و یا اینها را برنامه های آمادگی فرض کنند که آمریکا هیچگاه به آنها متوسل نخواهد شد، اما خوبست که لحظه ای تامل کنیم که در صورتیکه مشابه بیانیه تهدید آمیز فوق توسط ایران و یا هر دشمن ملی دیگری بیرون بیاید، چگونه دولتمردان آمریکایی عکس العمل نشان خواهند داد.
برنامه ها و نقشه های آمریکا برای بمباران اتمی دیگر کشورها، فقط خیالات نیست. همانطور که در تاریخ منعکس است، دولت نیکسون «تئوری دیوانگان» “madman theory” را وضع کرد، تئوری که بر مبنای آن آمریکا می تواند هر زمان که اراده نماید کشورهایی را که مخالف منافع سرمایه داری باشند را بمباران نماید. نیکسون در این رابطه به رئیس دفتر کاخ سفید، آقای هالدمن گفته بود :” من این را تئوری «مرد دیوانه» می نامم. من می خواهم ویتنام شمالی ها استنباط کنند که من به مرزی رسیده ام که ممکنست که هر کاری از دستم برآید انجام دهم تا جلوی پیروزی ویتنام شمالی را بگیرم. بنابراین این ایده را الغا می کنیم که نیکسون دچار جنون ضد کمونیستی شده است و ما در موقع عصبانیتش نمی توانیم جلودار او شویم و دستش روی دکمه اتمی است- و قول می دهم هوشی مین دو روز دیگر برای شرکت در کنفرانس صلح خواهش و تمنا کند.”
تصورات تهدیدآمیز نیکسون در مورد حملات هسته ای، اصلا جریان منحصر بفردی در حاکمیت ایالات متحده نیست. در سال ۱۹۹۵، در دولت کلینتون” مرکز استراتژیک و فرماندهی آمریکا” بیانیه ای صادر کرد مبنی بر اینکه بنا به ضرورت های استراتژیک می شود از زرادخانه هسته ای استفاده نمود. این بیانیه که تحت عنوان “ اصول بازدارندگی بعد از جنگ سرد” (Essentials of Post-Cold War Deterrence) می باشد، هدف سیاست خارجی آمریکا را بر این محور می گذارد که ما باید در مخالفین ایجاد ترس و رعب نمائیم و اینگونه ادامه می دهد : ” آنها باید بر این تصور باشند که واکنش آمریکا غیر قابل پیش بینی است. اینکه آمریکا خیلی منطقی جلوه کند در نهایت به ضرر کلیت سیاست خارجی ما می باشد. این عنصر که رفتار آمریکا بالقوه ممکنست تحت کنترل نباشد، برای این لازم است که ترس ها و شک هایی را در ذهن سیاست مداران دیگر کشورها بوجود آورد. این عنصر که رفتار آمریکا بالقوه ممکنست تحت کنترل نباشد، برای این لازم است که ترس ها و شک هایی را در ذهن سیاست مداران دیگر کشورها بوجود آورد. در حقیقت ایجاد فضای ترس و رعب ضامن عملکرد بازدارندگی است. این ایده که آمریکا در صورتیکه منافعش به خطر بیفتد، غیرمنطقی و کینه توزانه رفتار می کند، باید جزیی از سیمای آمریکا باشد که در میان مخالفینش ارائه می دهد. بدین مناسبت می بایستی سایه یک حمله اتمی در فضای هر بحران سیاسی که آمریکا در آن دخیل است، گسترده باشد. در این صورت بازدارندگی از طریق یک تهدید اتمی، رکن اول « استراتژی نظامی» ما خواهد بود. ” **
برخی ممکنست بگویند که این تهدیدات هسته ای فقط در صورت رودرویی خطرناک و در خطر قرار گرفتن منافع ملی، بکار گرفته خواهند شد. در پاسخ این عده باید از ایشان پرسید که اگر کشور دیگری غیر مسئولانه اسنادی با چنین محتوای تهدیدآمیز هسته ای صادر نماید، رهبران آمریکا چه عکس العملی نسبت به این تهدیدات نشان خواهند داد؟ ذکر این مثال خالی از لطف نخواهد بود که فقط در ذهنمان تصور کنیم که رهبران آمریکا سندی را از مقامات رسمی ایران و یا هر کشور متخاصم دیگری مطالعه کنند که در آن مشابه استراتژی فوق درباره موقعیت ” مسئولانه” رهبران کشورشان در بکار گیری سلاح های هسته ای در موقعیتی که منافع ملی شان در خطر است، ذکر شده است.
قابل پیش بینی خواهد بود که چگونه طبقه سیاسی حاکم بر آمریکا و سیستم رسانه ای آن مدعی می شوند که رژیم ایران خطری برای نظم جهانی است. آنهایی که به تاریخ و سیاست آمریکا آشنایی دارند، مشکل می توانند این ” برنامه های دفاعی” را هضم کنند. طبیعتا ما نمی بایستی خطر گسترش سلاح های هسته ای در جهان را دست کم بگیریم، اما در عین حال ما هرگز نمی بایستی در صورت نبود شواهد کافی، خطرهایی را اغراق آمیز جلوه دهیم. تلاش ها جهت ” منع گسترش سلاح های هسته ای” می بایستی منصفانه و حقیقت جویانه صورت پذیرد ، چه در مورد کشورهای کوچک و ضعیف و چه در مورد کشورهای بزرگ و زورمند.
** نظر مترجم: این طرز فکر استعماری و سلطه گر گویی از یک جزوه آموزشی “ضد شورشی” بیرون آمده است.
* Anthony DiMaggio teaches U.S. and Global Politics at Illinois State University. He is the author of: Mass Media, Mass Propaganda: Examining American News in the “War on Terror” (2008) and: When Media Goes to War: Hegemonic Discourse, Public Opinion, and the Limits of Dissent (February 2010. He can be reached at: adimagg@ilstu.edu

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

اکبر اعتماد: غرب دروغ می گويد، ايران بايد هسته ای شود


عنايت فانی
بی بی سی فارسی

از اکبر اعتماد به عنوان پدر برنامه هسته ای ايران ياد می کنند. او نه تنها متخصص علوم هسته ای است، بلکه طراح و پايه گذار سازمان انرژی اتمی ايران است. هم او بود که طرح برنامه های اين سازمان را ريخت و با کشورهای غربی برای خريد راکتورهای اتمی و ساختمان نيروگاه های اتمی گفت و گو کرد. نظر او در باره برنامه های امروز اتمی ايران چيست؟

آقای اعتماد! رهبران انقلابی ايران در سال های اول انقلاب به اين نتيجه رسيده بودند که برنامه های اتمی ايران به درد نمی خورد و ايران نيازی به اين برنامه ها ندارد. حتی صحبت از آن بود که نيروگاه اتمی بوشهر به انبار گندم تبديل شود. بعضی از منتقدان برنامه های امروز ايران معتقدند که اگر اين اتفاقات افتاده بود، مشکلات امروز با غرب وجود نمی داشت. نظر شما چيست؟

اکبر اعتماد: خب درست است. بله اما اگر نمی خواستيم نان بخوريم، لازم نبود که برويم کشاورزی کنيم و گندم توليد کنيم

يعنی برنامه های اتمی به اندازه نان لازم است؟

نه منظورم اين است که از هر چيزی که صرف نظر کنيد راحت تر است. اول انقلاب، برنامه هسته ای ايران جنبه عجيب و غريبی در ذهن انقلابيون داشت. آنها فکر می کردند اين يکی از حقه های امپرياليسم جهانی است که می خواهد ما را درگير برنامه ای کند که کسی نمی دانست چيست. بنابراين برنامه هسته ای به عنوان عامل امپرياليستی ديده می شد.

علت دوم هم اين بود که هر چه از نظام سابق بود بايد ريخت دور چون حتما چيزی پشت سرش بوده. عامل سوم هم اين بود که اصلا سواد نداشتند و نمی دانستند اتم چيست. فريدون سحابی، اولين کسی که بعد از انقلاب رييس سازمان انرژی اتمی شد، اصلا سواد اين داستان را نداشت.

پول هم نداشتند که پرداخت بکنند به همين دلايل، همه چيز در هم ريخت و کسی در مملکت نبود که فکر کند اتم می خواهيم يا نه. بعد هم جنگ شد. اما پس از جنگ، کم کم مقامات جمهوری اسلامی کمی بر امور مسلط شدند و مجددا بحث اتم مطرح شد.

اما چرا مطرح شد؟

خيلی مشکل است علتش را توضيح داد زيرا من از ذهن زعمای قوم آگاهی ندارم، ولی خواه ناخواه همان طور که در زمان شاه هم مطرح بود، اين بحث مطرح شد. مملکتی مثل ايران که ممکلتی پر امکاناتی است، امکانات انسانی، زيرزمينی خيلی قوی دارد. تاريخ و فرهنگ دارد. مملکتی استثنايی است. اين مملکت نمی تواند خود را از يکی از عوامل مهم زندگی امروز که مساله انرژی است، منفک کند و بگويد که من چون نفت دارم، مساله ای ندارم.

مردم فراموش می کنند که مساله انرژی، مساله يک سال و پنج سال و ده سال نيست، بلکه مساله چند دهه است. شما نمی توانيد سی سال ديگر که نفت نداشتيد بگوييد حالا انرژی اتمی بياورم. انرژی اتمی يک شبه به دست نمی آيد.

بسياری از منتقدان ايرانی برنامه های هسته ای ايران می گويند که ايجاد برنامه هسته ای در ايران، زاييده فکر شخص شاه بود که خيلی هم علاقه به مشورت نداشت. او به اين نتيجه رسيد که داشتن برنامه هسته ای برای پرستيژ ايران خيلی خوب است و موقعيت ايران را بهتر می کند. به همين دليل بدون اينکه مسايل و منافع مملکت در نظر گرفته شود، اين برنامه راه اندازی شود و سرمايه عظيمی هم صرف آن شود. الان هم برنامه اتمی ايران با همين نگاه دنبال می شود.

شاه چند سال قبل از اينکه راجع به اتم صحبت کند، هميشه می گفت نفت نبايد برای توليد انرژی مصرف شود برای اينکه نفت چيز محدودی است و بايد آن را برای مصارف ديگر نگه داشت. هميشه هم می گفت. آن زمان نفت را برای توليد انرژی مصرف می کردند. شاه اولين کسی بود که اين موضوع را مطرح کرد و گفت بايد دنبال منابع ديگر انرژی رفت. اين منابع چه بودند؟ در آن زمان سد سازی بود، گاز بود و انرژی اتمی. الان از خورشيد و باد هم به عنوان منابع انرژی صحبت می کنند. و البته بايد در نظر داشت که هر کدام از اين منابع کاربرد مشخصی دارند.

به هر حال، فلسفه رفتن دنبال انرژی اتمی در زمان شاه مفهوم داشت و مفهومش هم اين بود که بايد انرژی اتمی بايد جايگزين انرژی حاصل از نفت شود. او به طور بلند مدت به اين موضوع فکر می کرد و نکته جالبی هم مطرح می کرد و می گفت که بخشی از پول ناشی از صادرات نفت بايد در بخش انرژی سرمايه گذاری شود و اين تداومی است برای نسل های آينده و به آنها اجازه می دهد که انرژی داشته باشند.

شاه می دانست که در عرض پنج سال يا ده سال نمی توان انرژی اتمی داشت. اين کار به چند دهه نياز داشت و آن زمان که کشور پول و امکانات داشت ما رفتيم به طرف انرژی اتمی و درست هم بود. در آن زمان همه کشورها به دنبال انرژی اتمی بودند، بعد که قيمت نفت کاهش پيدا کرد، مساله فرق کرد.

با اين توضيح شما، به اين نتيجه می توان رسيد که برنامه های هسته ای امروز ايران هم بر اين اساس درست است و بايد ادامه پيدا کند؟

من فکر می کنم موقعيت ايران عوض نشده است. جمعيت ايران در مقايسه با زمان شاه دو برابر شده است و مصرف سرانه هم نسبت به آن زمان چند برابر شده است، پس نياز به انرژی هم بيشتر شده است. ضمنا به هر دليلی که باشد، مصرف داخلی نفت هم بالا رفته و توليد نفت ما کاهش پيدا کرده، بنابراين ميزان صادرات نفت ما هم خيلی کاهش داشته و اين تا ده پانزده سال ديگر بيشتر نمی تواند ادامه پيدا کند، چون بيشتر نفت در داخل مصرف می شود. بنابراين بايد رفت دنبال انرژی های ديگر. انرژی هسته ای و انرژی های ديگر

خب پس چرا انرژی بادی يا خورشيدی نه؟

اولا هنوز در هيچ کجای دنيا، اين انرژی ها خيلی ارزان نيستند و قيمت رقابتی ندارد. در اين موارد بايد سرمايه گذاری کرد برای آينده، مثل اتم. مساله ديگر اين است باد و خورشيد پخش هستند و نمی توانند انرژی متمرکز ايجاد کنند، بعد اينها هميشگی نيستند. بنابراين شما بايد منابع ديگری که هميشگی و متمرکز داشته باشيد. همه اينها خوب هستند و بايد رفت دنبال آنها.

پس شما قبول داريد که صرف هزينه ای که الان در ايران يا جاهای ديگر می شود برای توليد انرژی اتمی اصولا در کوتاه مدت به صرفه نيست، ولی در دراز مدت به صرفه است؟

بله شما بايد سرمايه گذاری کنيد و زيربناها را بسازيد.

بسيار خوب، بخشی از اين سرمايه گذاری در زمينه غنی سازی اورانيوم است. در زمانی که شما با کشورهای غربی مذاکره می کرديد، صحبت بر سر اين بود که ايران در کشورهای غربی برای غنی سازی اورانيوم سرمايه گذاری کند و درصدی از اين سرمايه گذاری به عنوان اورانيوم غنی شده به ايران برگردد. درست است؟ آيا شما چنين قراردادی با بعضی از کشورهای غربی امضا کرديد؟

صحبت بر سر اين نبود. ما بايد غنی سازی اورانيوم را برای ايران تامين می کرديم. در آن زمان بزرگ ترين کارخانه غنی سازی اورانيوم جهان را در فرانسه می ساختند. زمانی که ژاک شيراک به تهران آمد، من به او گفتم که ما هم می خواهيم شريک شويم. چون آن کارخانه کنسرسيومی بود بين ايتاليا، فرانسه، بلژيک و اسپانيا. چون بين المللی بود من هم گفتم که ما هم می خواهيم شريک شويم و بالاخره هم شريک شديم و صاحب ده درصد سهام کارخانه شديم. اسم اين کارخانه يوروليف است. قرارداد ما هم اين طور بود که ما حق برداشت ده درصد محصول کارخانه را داشتيم. بنابراين ده درصد محصول کارخانه، منابع غنی سازی ما را تا سی سال آينده تامين می کرد.

يعنی سوخت اتمی تامين می شد؟

بله. ضمن اينکه ما در آزمايشگاه های خود، کارهای تحقيقاتی در اين زمينه را ادامه می داديم.

در برنامه امروز غنی سازی ايران اين همه حساسيت و ابهام در مورد آن وجود دارد و نکات ناروشنی برای آژانس بين المللی انرژی اتمی وجود دارد که به آنها جواب داده نشده. چرا روش و شيوه شما در زمان شاه، اتخاذ نشده؟ چون بعضی از کشورهای غربی هم در پيشنهادهای خود می گويند که حاضرند اورانيوم غنی سازی شده را به ايران بفروشند

دروغ می گويند

چرا؟

صد در صد دروغ می گويند. دليلش هم روشن است. مثلا ايران تا همين سال گذشته عضو کارخانه يوروليف بود. ولی وقتی فرانسوا ميتران بعد از انقلاب ايران رييس جمهوری فرانسه شد، اعلام کرد درست است که شما شريک اين کارخانه هستيد، ولی ما محصول اين کارخانه و اورانيوم غنی شده را به ايران نمی دهيم. تمام شد و رفت. يعنی غرب دروغ می گويد. ايران در آنجا سرمايه گذاری کرده بود و حق داشت برداشت کند، اما گفتند نمی دهيم.

آلمانی ها هم که داشتند نيروگاه اتمی بوشهر را می ساختند. ناگهان دولت آلمان اعلام کرد ما پروانه صدور تجهيزات به ايران را صادر نمی کنيم. بنابراين داستان نيروگاه بوشهر که تمامی شدنی هم نيست و حالا گير روس ها افتاده ايم، به ما تحميل شد.

چطور شده که حالا می گويند ما اورانيوم غنی شده و تکنولوژی می دهيم؟ دروغ می گويند. وقتی که بايد می دادند، ندادند. اين را می گويند تا ايران را در مسيری بيندازند تا دستش بسته شود. اين حرف چه اعتباری دارد. آن زمان گفتند می دهيم، شريک شديم، بعد ندادند. حالا هم اگر قرارداد بستيم و نيروگاه را هم ساختيم و پنج سال ديگر سوخت ندادند، ما چه می توانيم بکنيم؟ اين قرارداد چه اعتباری دارد؟

الان صحبت بر سر اين است که ايران بخشی از اورانيوم کم غنی سازی شده خود را به روسيه و فرانسه بدهد و سوخت هسته ای تحويل بگيرد

نخير. الان مساله اين شده که هر کشوری برای حفظ آبروی خود، به شکلی اين موضوع را مطرح می کند. اصلا اين مساله ارتباطی به غنی سازی اورانيوم و نيروگاه و آينده ندارد. مساله چيست؟ يک راکتور تحقيقاتی بسيار کوچک پنج مگاواتی از سوی آمريکا به ايران داده شده بود که در مرکز تحقيقات اتمی تهران فعال است . سوخت اين راکتور تمام شده است. يک بار هم نمی دانم برايش از کجا سوخت گرفته بودند. اين راکتور سوخت بيست درصد غنی شده می خواهد. ايران آمد اين را اعلام کرد. حالا سوال من اين است که چطور شده که می خواهند اين سوخت را تامين کنند. چطور در گذشته همان پنج درصد را نمی دادند، ولی الان بيست درصد را حاضر شده اند بدهند.

خب مواضع کشورها تغيير می کند و می تواند نتيجه مذاکرات باشد

نخير، مواضع به دليل قابليت ها تغيير می کند. چون می دانند ايران قابليت غنی سازی دارند، حاضر شده اند که يک روزه بپذيرند که اورانيوم بيست درصد غنی سازی شده بدهند. ولی آن وقت که ايران اين تکنولوژی را نداشت، حتی حاضر نبودند اورانيوم پنج درصد غنی شده را به ايران بدهند.

آقای اعتماد، ريشه بدبينی شما به اين مذاکرات و غرب فراتر از اين بحث است. شما سال پيش در گفت و گويی با يک نشريه آمريکايی گفتيد ايران نمی بايست در سال 1968 پيمان منع گسترش تسليحات هسته ای را امضا می کرد. چرا؟

بله. در آن زمان من سر کار نبودم، والا نمی گذاشتم. اين قرارداد دو مشکل اساسی دارد. يکی اينکه اصلا منصفانه نيست و دوم اينکه خارجی ها اصلا رعايتش نمی کنند. اين قرارداد، قراردادی است بين ضعيف ها و قوی ها. آن را قوی ها عليه ضعيف ها تنظيم کرده اند و خودشان هم آن را اجرا نمی کند.

بعد هم ديديم که از آن چگونه استفاده شد. آمدند يقه ايران را گرفتند که اين کار و آن کار را کرده ای که با قرارداد منافات دارد. اما خودشان نمی گويند که چهل سال پيش گفته بودند اقدام کنند برای خلع سلاح هسته ای، اما هيچ کاری نکرده اند.


نمی گويند که همان چهل سال پيش، تعهد کردند تمام تکنولوژی را در اختيار کشورهايی که آن را ندارند و تعهد داده اند سلاح هسته ای نسازند، بگذارند. ولی اين کار را نکردند. در عوض کشورهای صاحب تکنولوژی هسته ای در لندن تصميم گرفتند که تکنولوژی هسته ای را در اختيار ديگران قرار ندهند.

پس می بينيم که خودشان زير قرارداد منع گسترش تسليحات هسته ای زده اند و بعد به کشورهايی مثل ايران فشار می آورند.

شما معتقديد که همين الان هم ايران بايد از اين پيمان خارج شود؟

بله. اگر من بودم خارج می شدم. من نه تنها از اين پيمان، بلکه از آژانس بين المللی انرژی اتمی هم خارج می شدم. اين آژانس برای ما چه کرده و چه امتيازی داشته است؟

آقای اعتماد، شما ته دلتان بمب اتم می خواهيد؟

من؟ نه. من معتقدم که سياست هسته ای ربطی به بمب اتم ندارد.

شما تابستان گذشته در گفت و گويی با يک نشريه آمريکايی ديگر گفته ايد که آمريکا طوری افکار عمومی جهان را شکل داده که گويا ايران دارای سلاح هسته ای خطرناک است، در حالی که خطرناک نيست و اين فقط برای حفظ امنيت است.

خب اين دليل نمی شود که من بمب اتمی می خواهم.

در واقع توجيه می کنيد...

نه توجيه نمی کنم. الان 9 کشور دنيا بمب اتم دارند. ايران کشور خشنی نيست. 200 سال است که ايران به هيچ کشوری حمله نکرده، هرچند بارها مورد حمله واقع شده است. خب حالا چه شده که غرب ناگهان می گويد که اگر ايران سلاح هسته ای داشته باشد، امنيت آمريکا به خطر می افتد. دروغگويی چيست؟ رفتند لهستان و جمهوری چک طرح دفاع ضدهوايی راه بيندازند، گفتند برای دفاع در مقابل بمب اتمی ايران. ايران به لهستان و چک چه کار دارد؟ اينها دروغ می گويند. برای اجرای سياست های خود افسانه می سازند.

من طرفدار بمب اتم نيستم، ولی معتقدم که اگر بسازد هم طوری نمی شود. اسراييل ساخت طوری شد؟ پاکستان ساخت، طوری شد؟ پاکستان خيلی کشور با ثباتی است؟ خيلی دموکراتيک است؟ اسراييل با ثبات است؟ شصت سال است با تمام همسايه هايش می جنگد. پس اين بحث ها در باره ايران منصفانه نيست. بيخود می گويند. چرا آنها اين پيمان را امضا نکرده اند؟ خب ايران هم بايد برود هر کار دلش می خواهد بکند.

در مورد قضيه قم هم دروغگويی آنها معلوم شد. ايران خودش آن را اعلام کرد. اين حق ايران است که هرکجا که خواست کارخانه غنی سازی بسازد. بعد می بينيم در نشست سران گروه 20 که قرار بوده در مورد بحران اقتصادی و گرمايش زمين بحث کند، ناگهان رهبران انگليس و فرانسه می آيند به بحث قم می پردازند. خب چه ربطی بين اينها هست؟

آقای اعتماد شما در حال حاضر ارتباطی با برنامه های هسته ای ايران داريد؟

نه. من هيچ همکاری ندارم، ولی تعقيب می کنم.

شما دوبار در سال های 1985 و 1986 به ايران سفر کرديد و با برخی از مقامات سازمان انرژی اتمی ايران گفت و گو کرديد. گفت و گوهای شما در چه مورد بود؟

وقتی من رفتم ايران. مقامات انرژی اتمی فهميدند و خواستند مرا ببينند. اولش اظهار خوشحالی از سفر من به ايران بود. بعد از من نظرم را در باره مذاکراتشان با غربی ها پرسيدم. من از برنامه ايران دفاع کردم، ولی بايد بگويم که کار ايران هم يک اشکال دارد.

درست است که ايران می گويد که اتم می خواهد و بمب نمی خواهد، ولی هيچ برنامه مدونی برای بيست، سی سال و چهل سال آينده چيست. من به آنها گفتم که اين جوری نمی شود. شما بايد برنامه مستدل و مدونی داشته باشيد و اين را به همه دنيا هم بدهيد که همه آگاه باشند که چرا ايران به دنبال انرژی اتمی است.

بسيار خب. الان مذاکره با ايران در جريان است. شما به عنوان کسی که موسس سازمان انرژی اتمی ايران بوده ايد و در اين زمينه هم نظر قاطع داريد، شما به طرف های درگير در اين پرونده چه توصيه ای داريد و فکر می کنيد مذاکره بايد به شکلی ادامه پيدا کند و به چه نتيجه ای برسد؟

من فکر می کنم اين اشتباه است که مذاکرات ايران و غرب را فقط در اطراف اتم بچييند. ايران و غرب و مخصوصا ايران و آمريکا مسايل مختلفی دارند.

یک لحظه شما نگاه کنید: از کنار سواحل مدیترانه در لبنان تا کوههای هندوکش در پاکستان، تمام اين منطقه در حال جنگ است و همه در هم ريخته اند. ایران مهم ترین مملکت اين قسمت است و سرنوشت ما به آن منطقه وابسته است. ما باید با آمریکا بنشینیم و مساله خاورمیانه را مطرح کنیم. مساله مهم تری مطرح است. من معتقدم که مساله اتمی این قدر اهمیتی ندارد که بزرگش کرده ایم و اگر به بحث اصلی پرداخته شود، خواه ناخواه بحث اتمی هم در درون آن حل می شود.

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

آمریکا با کمک گرجستان طرح « مسموم کردن » میکروبی ایران را بررسی می کند؟


الکساندر واسیلیف
Aleksander Vasilyev
برگردان: ا. م. شیزلی
مهمترین موضوع کنفرانسهای بین المللی سالهای ٨۰-٩۰ قرن گذشته، مسئله «خطرناکترین، حیله گرانه ترین و خشن ترین » سلاحها، سلاحهای میکروبی بود. مدافعان حقوق بشر، طرح نابود کردن کامل انواع سلاحهای کشتار جمعی مطرح می سازند. صدای سیاستمداران آمریکائی بلندتر از همه در مورد امکان کاربرد تسلیحات میکروبی بیماری زا در جنگها بگوش می رسد. ایالات متحده آمریکا در برابر چشمان جامعه جهانی، از «متدهای جنگی متمدن» بطور حرفه ای استفاده می کند. وقتی که واقعیت احداث آزمایشگاههای نظامی آمریکا و نه صرفا آزمایشگاهها، بلکه، آزمایشگاههای تولید ویروسهای قابل کاربرد در عملیات نظامی بعنوان اسلحه باکتریلوژی در اراضی کشورهای جهان سوم، نه در جائی از آمریکای لاتین، بلکه در همسایگی روسیه، در گرجستان افشاء شد، چگونه باعث تعجب همین جامعه جهانی گردید!
اولین «زنگ»، چند سال پیش، زمانیکه نمایندگان دفتر اطلاع رسانی بیماریهای واگیر اعلام کردند که همکاران گرجی آنها از سال ٢۰۰٢ از ارائه گزارش سالانه آزمایشگاههای ویروس شناسی خود در مورد مطالعه ویروسهائی که طبق کنوانسیون بین المللی استفاده از آنها در سلاحهای بیولوژیکی و مسموم کننده ممنوعه اعلام شده است، خودداری می کنند، به صدا در آمد. البته بموقع خود، میخائیل سآکاشویلی، برای جلب «اعتماد خاص» اربابان ماورای اقیانوسی خود، برای تصویب طرح ویژه همکاری مشترک با وزارت دفاع ایالات متحده آمریکا مبنی بر گسترش فعالیتهای تحقیقاتی در زمینه ساخت سلاحهای بیولوژیکی سعی بسیار کرد.
همانطور که برخی از دانشمندان گرجی تأئید می کنند، آمریکائیها، با آگاهی از اینکه آزمایشگاه اصلی مرکز هماهنگی اجرای برنامه های بازدارنده تولید سلاحهای بیولوژیکی در اراضی گرجستان واقع است، از آن برای اهداف خود استفاده می کنند. طبق ارزیابی کارشناسان بین المللی، اتفاقا، همه کشورهای شرکت کننده در برنامه تحقیقات بیولوژیک، تحقیقات خود را بر اساس اطلاعات همان آزمایشگاه، تنظیم و سپس به آزمایشگاه بیولوژیکی نظامی آمریکا تقدیم می کنند. دانشمندان میکروبیولوژی گرجستان که بدلایل خاصی نمی خواهند نام خود را فاش کنند، اظهار می دارند که آنها از سال ٢۰۰٣ دوره های آموزش تکمیلی سالانه خود را در مراکز نظامی ایالات متحده آمریکا می گذرانند.
بیولوگهای خود گرجستان، در ماه اوت سال گذشته، زمانیکه خطر افتادن مراکز سری آمریکائی- گرجی بدست ارتش روسیه وجود داشت، « چکش بر ناقوس» کوبیدند. در تلاش برای جلوگیری از تکرار چنین حوادثی، آنها «کارتها را رو کردند». از جمله، این موضوع را اعلام کردند که، امریکا در سال ٢۰۰٦، گونه ای از ویروسها و دستورالعمل کاربرد آن را که آنها قبلا هیچوقت در اتحاد شوروی مشاهده نکرده بودند، در اختیار واحدهای ویژه وزارت کشور گرجستان قرار داد. این واقعیت که واکسن های تولید شده قبلی در مقابل نمونه این ویروسها مؤثر نیستند، موجبات نگرانی جامعه دانشمندان را فراهم آورده است. علاوه بر آن، در جریان تحقیقات مشترک آمریکا- گرجستان، بانک محرک بیماریهای واگیر سریع و خطرناک که هیچوقت در اراضی گرجستان مشاهده نشده است، تأسیس گردیده است. بگفته مصاحبان ما، در جریان سازماندهی این بانک، بیماریهائی که در مرزهای آبخازیای جدائی خواه شایع شده بود، بیش از هرکسی، توجه آمریکائیها را بخود جلب کرد.
در شبکه جهانی اینترنت، مطلبی با امضای گوچی توپوریا، لودویک بولا و یئنس بورتکو منتشر شده است که نویسندگان آن، در مورد خطر اپیدمیلوژیک برخاسته از تفلیس به جهان هشدار می دهند. نویسندگان مقاله با اشاره به اینکه، اقدامات غیر قابل پیش بینی سآکاشویلی و رؤسای آمریکائی او، می تواند به فاجعه اپیدمیلوژیک، با پیامدهای بسیار جدی منجر شود، جهان را می ترسانند. بنا به تعبیر آنها، گرجستان با سفارش و کمک آمریکا، در مورد تولید سلاحهای اپیدمیلوژیک، بطور مخفیانه تحقیقات می کند. متخصصان آمریکائی ساز و برگ لابراتوارهای گرجستان را تجهیز کرده و در تحقیقات از ویروسهائی که استفاده از آنها در سلاحهای بیولوژیک و مسموم کننده طبق کنوانسیون بین المللی قدغن شده است، استفاده می کنند. این پروژه تحت نظارت و اداره نهاد مدنی تحقیقات و توسعه ایالات متحده آمریکا با اخذ مجوز کار از دولت آمریکا، انجام می گیرد.
انتظار می رفت که، اوضاع بی ثبات کنونی در گرجستان، سیاست نا متعارف میخائیل سآکاشویلی و احتمال تکرار مناقشه جنگی- باید آمریکائیها را برای متوقف ساختن آزمایشهای دو منظوره خود در منطقه متقاعد کرده باشد. ولی، طبق گزارشهای مختلف، کار در مراکز موازی نه تنها متوقف نشد، حتی، از تأمینات مالی بیشتری نیز برخورداد گردیدند. بر اساس اطلاعات موجود، آمریکائیها تحت پوشش برنامه های مختلف، سعی می کنند از تمام امکانات مالی و سیاسی خود برای جلب متخصصان و دانشمندان موسسات مبارزه با آفات گرجستان، ارمنستان، قزاقستان و اوکرائین به توسعه این اقدام مخالف با نرمهای حقوق بین المللی، استفاده کنند.
طبیعتا این سؤال پیش می آید که، همه این کارها با چه منظوری انجام می شود؟ مگر چه رشته های ارتباطی ظریفی تفلیس و واشینگتن را به هم پیوند می دهد که ایالات متحده آمریکا بخاطر اتحاد با سآکاشویلی حاضر است چنین برنامه باکتریولوژیکی پر مخاطره را در منطقه پر جمعیت قفقاز به اجرا در آورد؟ در هفته های اخیر، در محافل روزنامه نگاری موضوعی مورد بحث قرار گرفته است که مشکل بتوان امکانپذیری آن را انکار کرد. گرجستان، واقعا هم یک سکوی پرش ساده برای ماجراجوئیهای بین المللی بعدی آمریکا محسوب می شود. به تاریخ اخیر توجه کنید. وجود انبارهای سلاحهای شیمیائی که گویا صدام حسین تولید کرده بود، بهانه اصلی آمریکا برای حمله نظامی به عراق بود. نتیجه معلوم است. ایالات متحده عراق را به اشغال خود درآورد، صدام به دار آویخته شد، نفت عراق زیز کنترل آمریکا در آمد ولی، سلاحهای شیمیائی یافت نشد...
به نقشه جهان نگاه کنید تا ببینید که ایران، نزدیکترین کشور مخالف نخبگان نظامی و سیاسی آمریکا به گرجستان است. بلحاظ فنی، رها کردن باکتری های بیماری زا به اراضی این کشور و سپس متهم ساختن جمهوری اسلامی به استفاده از سلاحهای بیولوژیکی و تخلف از کنوانسیون بین المللی ممنوعیت کاربرد سلاحهای بیولوژیکی و مسموم کننده، چندان مشکل نیست. چنین احتمالی وجود ندارد؟ مگر امریکائیها این سناریو را در عراق به اجرا در نیاوردند؟ چرا در ایران این کار را نکنند؟
در هر صورت، چشم انداز چنین روند حوادث بین دو همسایه نزدیک ایران و گرجستان، بیش از حد، واقعی است. این مسئله، مقامات آذربایجان را بیش از هر کسی نگران ساخته است. ایلقار ولی زاده، مفسر سیاسی، تأکید می کند که، نزدیکی اراضی گرجستان و ایران امکان استفاده از ویروسهای تولیدی آزمایشگاههای تحقیقاتی آمریکائی- گرجی بر علیه ایران را ممکن ساخته است. و در رابطه با سازمانهای جاسوسی و تروریستی فعال در منطقه و از جمله، در قفقاز شمالی، هیچ کسی نمی تواند تضمین کند که بخشی از حاصل این تحقیقات، بدست گروههای تروریستی نخواهد افتاد. به عقیده ولی زاده، بلی و در صورت بروز هر اتفاق غیر منتظره در شرایط بی ثباتی- و بخاطر اوضاع سیاسی داخلی، وجود چنین آزمایشگاههائی در اراضی گرجستان، یک ریسک عیر قابل پیش بینی است.
اکتای صادق زاده هم می گوید که، آذربایجان باید با در مورد مسئله وجود پروژه های اقدام مشترک آمریکا و گرجستان مبنی بر ساخت تسلیحات اپیدمیلوژیک، به کنگره آمریکا مراجعه نموده و جواب دقیق بخواهد. صادق زاده معتقد است که، اگر چنین پروژه ای واقعا وجود داشت باشد، تهدیدی جدی برای امنیت مردم ما و امنیت ملی آذربایجان بحساب می آید.
اقدامات «نظامی- پزشکی» گرجستان و آمریکا، ثبات منطقه قفقاز را تهدید می کند- و «تحریک ایران» هم از تبدیل شدن به خطرناکترین حادثه جهانی فاصله چندانی ندارد. در صورت اجرای این طرح، «فقط» خود ایران و همسایه های آن آسیب خواهند دید. اما، اگر این «محصول» محققان آمریکائی بدست تروریسم بین المللی بیافتد، در آن صورت، خود ایالات متحده آمریکا هم آسیب خواهد دید. برای یافتن نمونه ها، رفتن به جاهای دیگرلازم نیست. آمریکائیها، بن لادن را با پول و اسلحه تأمین و تجهیز کردند و او هم، انتهاری های خود را به شهرهای آمریکا فرستاد.
لازم به تأکید است که، خود آمریکائیها خشمگینانه همه اتهامات بر علیه متخصصان و تهدیدات ناشی از آزمایشات نظامی- بیولوژیک را رد می کنند و متذکر می شوند که، همه اینها، تحریکات مخالفان آنها در سطح جهان است. در چنین شرایطی، تنها بازرسی سازمان بین المللی گروه متخصصان سازمان ملل متحد از آزمایشگاههای آمریکائی موجود در خاک گرجستان منطقی بنظر می رسد. حتی، در حالیکه ایران و کره شمالی متخصصان خارجی را به مراکز هسته ای خود راه می دهند، خود آمریکائیها بشدت از این کار امتناع می کنند. در همه حال، یعنی، چیزی برای پنهان کردن دارند. و این هم بمفهوم آن است که امیدواری جامعه جهانی به تغییر در روشهای خارجی خشن خط واشینگتن با بقدرت رسیدن اوباما هم بی مورد است.
منبع: روزنامه عصر سیبری
www.vn.ru/index.php?id=99394