۱۳۹۱ مهر ۲۷, پنجشنبه

تیمارستان نوبل
دمیتری سدوف
ترجمه و متمم از: ا. م. شیری
۲۶ مهر- میزان ۱٣۹۱
یک خبر غیرمنتظره عجیب از کمیته نوبل: جایزه صلح نوبل به اتحادیه اروپا...، سازمانی که ۲۷ کشور اروپائی را در خود جمع کرده و، طبق اساسنامه، موظف به حل و فصل مناقشات نظامی- سیاسی بین المللی نیست، اعطاء گردید. اتحادیه اروپا حتی دارای یک نهاد، به سخن دیگر، یک سازمان نظامی خاص خود نمی باشد تا به امر «برقراری صلح» مشغول بشود. اتحادیه قوم و خویشی اروپا برای چنین منظوری به پیمان نظامی موجود، ناتو تکیه می کند.
اما بطوریکه رئیس کمیته نروژی نوبل، توربرن یاگلاند اعلام کرد، مبارزه موفقیت آمیز در راه برقراری صلح و حل صلح آمیز مناقشات، دموکراسی و حقوق بشر بزرگترین دستاورد اتحادیه اروپا بشمار می آید. در جمله بندی جایزه گفته می شود: «جایزه صلح سال ۲۰۱۲ بخاطر متحد ساختن اروپا و تبدیل آن از قاره جنگ به قاره صلح، به اتحادیه اروپا اعطاء می گردد».
حیرت انگیز است!
اروپا، زمانیکه فاشیسم آلمان در سال ۱۹۴۵ در هم کوبیده شد، «از قاره جنگ به قاره صلح» تبدیل گردید. آنوقت هیچ نشانی از اتحادیه اروپا وجود نداشت. جامعه کشورهای اروپائی، بعدها در دوره رویاروئی دو بلوک، در سند نهائی کنفراس سال ۱۹۷۵هلسینکی، در سند تا کنون معتبر، اگر چه غرب از مدتها پیش زیر پا گذاشته، مطرح گردید.
آشفتگی نظم بین المللی اروپائی پس از آنکه میخائیل گارباچوف، برنده آینده جایزه نوبل و تیم او پیمان ورشو و بدنبال آن، اتحاد شوروی را منحل کردند، شروع شد. و این آشفتگی بلافاصله پس از پاک کردن ابرقدرت شوروی از نقشه جهان آغاز گردید. هیچکس سهم بزرگ آلمان و دیگر کشورهای اروپائی در مثله کردن یوگسلاوی و برافروختن آتش جنگ در میان اجزاء آن را فراموش نکرده است. علاوه بر این، بمباران ۷۹ روزه یوگسلاوی به بهانه «مبارزه برای دمکراسی و حقوق بشر» در «قاره صلح» سازماندهی شد. این، اولین جنگ پس از جنگ جهانی دوم در اروپا بود و آن را ایالات متحده آمریکا و کشورهای عضو اتحادیه اروپا با برنامه قبلی، برای پاک کردن رژیم سلابادان میلوشوویچ از روی زمین که مانع اصلی در ترسیم نقشه موزائیکی بالکان بود، براه انداختند.
فراموش کردن تاریخ ماجراجوئی سال ۱۹۹۹ ناتو- اتحادیه اروپا در یوگسلاوی را، که در واقع تاریخ نظامیگری جدید آورو- آتلانتیک در پوشش حفاظت از صلح بود، به ما تلقین می کنند. در پی اعطای جایزه صلح نوبل به اتحادیه اروپا، بویژه در برلین شادمانی می کنند. زیرا، سازمان آدمکشان کوزوو، که منطقه باستانی صرب را در خون خود غرقه ساخت، دقیقا بدست آلمانی ها تشکیل گردید. چرا که اردوگاه «فراریان آلبانی» را دقیقا در قلمرو آلمان تشکیل داده و بمنظور اعزام به کوزوو از راه ایتالیا و آلبانی، به سلاحهای خریداری شده با پول آلمان تسلیح کردند.
سپس جنگی شروع شد که هزاران صرب را بکام خود کشید، و کشورهای عضو اتحادیه اروپا فعال ترین شرکت کنندگان این جنگ بودند. اینک انها دست آموز خود، هاشم تاچی را می چرانند. هم اکنون این شبه نظامی سابق «ارتش آزادیبخش کوزوو» فقط در پریشتین پناه نگرفته، بلکه قدم در راه بزرگی نهاده و باز هم راهزنی می کند اما، نه فقط در آمریکا، بلکه در اروپا هم.
هم اکنون سازمانهای امنیتی اروپائی از دست مافیای مواد مخدر کوزوو ناله می کنند، اما این، تازه آغاز کار است. رژیم هاشم تاچی بزرگترین «ارمغان» خود برای «قاره صلح» را در صربستان جنوبی و مقدونیه آماده می کند و سپس کار خود را در یونان و ایتالیا ادامه خواهد داد. چرا؟ برای اینکه کار دیگری از دستش بر نمی آید. همه سران این رژیم از میان متجاوزان به عنف و قاتلان برخاسته اند و چنین نیز خواهند ماند.
آیا ما هم همه اینها را امروز «مبارزه برای دمکراسی و حقوق بشر» می نامیم؟
کشورهای انگلیس و فرانسه، عضو اتحادیه اروپا نقش اصلی را در سرنگونی دولت قانونی لیبی ایفا کردند. این درست است که جمله بندی کمیته نوبل ظاهرا با این مسئله ارتباط ندارد. زیرا، لیبی در قاره دیگری واقع است و رویدادهای ناشی از قوانین ژئوپلیتیک در سواحل جنوبی دریای مدیترانه لزوما مخ ساکنان سواحل شمالی آن را از کار انداخته است.
در هر حال، مهم این است که هنگام تصمیم گیری برای اعطای جایزه صلح، در کمیته نوبل چه روی می دهد؟ آیا احتمال دارد که تمام رویدادهای آنجا با همه تمدن غربی رابطه مستقیم داشته باشد؟ این تمدن مرکب از دو نیمه (آمریکائی و اروپائی)، در سالهای اخیر به نوعی معتاد به مواد مخدر می ماند که در اثر خماری به حالت احتضار افتاده است. این معتاد ابتدا در نتیجه زیاده روی در تزریق مخدر (دلار)، دچار افسردگی شد و سپس قلب آن در آمریکا، و اندامش در اروپا دچار تشنج گردید و تمام اعضای بدن این بیمار بخاطر یک چیز، یک دوز جدید ناله می کند.
یکی از شبکه های اجتماعی اینترنتی پس از انتشار این خبر حیرت انگیز نوشته بود: «بیچاره نوبل، پس از شنیدن خبر تبدیل کردن کمیته او به تیمارستان، شاید از مزار خود فرار کرده باشد».
البته، این سخن گزنده، شاید بی تأمل گفته شده ولی، این واقعیت که کمیته نوبل از مدتها پیش به یک ابزار مطیع تحریفات سیاسی در دستان کسانی تبدیل شده که بی صبرانه در صدد بدل کردن همه جهان به تیمارستان هستند، صحیح است.
متمـم:
متاسفانه آقادی دمیتری سدوف بر خلاف تمام آثاری که از ایشان ترجمه کرده ام، در این مورد خاص بسیار خلاصه صحبت کرده و جنگهای اتحادیه اروپا در خارج از این قاره را در ردیف دستاوردهای «قاره صلح» برنشمرده است.
در حالیکه همه کشورهای اروپائی از بیش از ده سال پیش در جنگ علیه مردم و استقلال افغانستان فعالانه شرکت می کنند، زنان، کودکان، جوانان و پیران این کشور بی دفاع آن را بی وقفه می کشند؛ درحالیکه آمریکا و انگلیس (عضو اتحادیه اروپا) با حمایت و پشتیبانی قاره اروپا عراق را به ویرانه تبدیل کردند و پس از قتل عام و فراری دادن چندین میلیون نفر از جمعیت آن، دهها هزار نفر تروریست و مزدور مسلح را برای ادامه کار خود در این کشور بجا گذاشتند؛ وقتی که نیروهای فرانسوی دولت ساحل عاج را سرنگون ساخته، معاون بانک جهانی را بریاست جمهوری آن بر گماردند و یا در مدت همین یک سال و نیم گذشته، با حمایت مالی، تسلیحاتی، تبلیغاتی آموزشی و اطلاعاتی تروریسم بین المللی، سوریه را تا کنون بدتر از عراق و سومالی ویران کرده اند، چگونه می توان اروپا را «قاره صلح» نامید؟ مگر زمانیکه مسئله حل و فصل سیاسی بحران سوریه مطرح شد، هین مقامات اروپائی و آمریکائی نبودند که مخالفان مسلح دولت سوریه را به ادامه جنگ فراخواندند؛ چه کسی عربده کشیهای مداوم مقامات انگلیس، فرانسه، آلمان... اعضاء اتحادیه اروپا برای سرنگونی دولت سوریه را فراموش کرده است؟ مگر همین انگلیس عضو اتحادیه اروپا در اواسط ماه گذشته اعلام نکرد که ۵ میلیون پوند برای تجهیز تروریستهای در حال جنگ با سوریه به وسایل ارتباطی، کمک می کند؟ اروپا در کدام جنگ داخلی یا منطقه ای حضور مستقیم یا نیابتی نداشته و یا به حل و فصل صلح آمیز کدام مناقشه کمک کرده است؟
آیا همین ترکیه همسایه ما، با پشتیبانی و حمایتهای اروپا و آمریکا نیست که از موضع گردن کلفتانه با سوریه صحبت می کند؟ آیا اسرائیل در تمام دوره موجودیت خود، فلسطینیان را بدون حمایتهای همه جانبه آمریکا و اروپا قتل عام می کند؛ خانه هایشان بر سرشان خراب می سازد؛ هر روز آراضی بیشتری از خاک فلسطین را به اشغال خود درمی آورد؟...
نه! جنگ و جنایت و اشغالگری همزاد اروپاست و تا زمانی که درب جهان بر پاشنه کنونی می چرخد، هر نامی که نه فقط کمیته نوبل، حتی هر نهاد دیگری به اروپا بدهد، هر جایزه ای هم اعطاء نماید، در ماهیت اصلی آن تغییری ایجاد نمی شود. اروپا، مهد جنایت و جنگ و استعمار بود، هست و خواهد بود. اما تا کی؟... مترجم

۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

ترکیه- سوریه: احتمال تجاوز نظامی
یوری شگلووین(Yury Sheglovin)
ترجمه و تحلیل: ا. م. شیری
تا اطلاع ثانوی وبلاگ غیر فعال است
۱۹ مهر- میزان ۱۳۹۱
آخرین حوادث مرتبط با تبادل آتش توپخانه ای بین نیروهای مسلح ترکیه و سوریه، اغلب تحلیلگران را به اندیشیدن در باره احتمال حمله واحدهای ارتش ترکیه به سوریه بمنظور تأمین امنیت کشور از احتمال بمباران از طرف سوریه واداشته است. طبق برآورد ما، تهیه این سناریو، علل زیادی دارد.
جنبه اول عبارت از این است که ارتش ترکیه، که یقینا، در مجموع خود بسیار قدرتمندتر از ارتش وفادار به رئیس جمهور اسد است، مطقا خواستار تکرار سناریوی عراق نیست، و بخصوص اینکه سپر امنیتی هم در بخشی از قلمرو سوریه ایجاد کرده است. چنین اقدامی بدون قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد، صرفنظر از هر گونه حمایت سیاسی از سوی متحدان ناتوئی آنکارا، در همه حال، از سوی همان سازمان ملل متحد بعنوان تجاوز بین المللی شناخته خواهد شد. افتادن تک گلوله های خمپاره به قلمرو ترکیه، گذشته از هر علتی که داشته باشد، نمی تواند بمعنی تهدید امنیت ترکیه قلمداد شود. اثبات رابطه تشدید فعالیت شبه نظامیان کرد در خاک ترکیه با موضع دمشق، برای طرف ترکیه، حتی بیشتر از آن، ربط دادن انفجارهای ترکیه و وجود اردوگاههای حزب کارگران کردستان در خاک سوریه با یک گره، بسیار دشوار خواهد بود.
در این حال، البته می توان برای حل وظایف کوتاه مدت به حملاتی همانطور که به عراق صورت می گیرد، دست زد ولی در این حالت هم یک لحظه حساس فرامی رسد. چنین سیاستی قطعا موجب روی آوردن اکثریت بخش در نوسان جمعیت کرد ساکن مناطق شمالی سوریه به طرف حزب کارگران کردستان خواهد گردید که بدون آن هم نفوذ بسیار زیاد در همین منطقه دارد. در چنین حالتی، عملا همه اپوزیسیون درگیر جنگ علیه رژیم دمشق از نظر جمعیت کرد، بمثابه وابستگان ارتش ترکیه تلقی خواهد شد و این بمعنی پایان همه تلاشهای مخالفان اسد برای جلب کردها بسوی خود خواهد بود. علاوه بر این، بخش بسیار بزرگی از «سنی های» ارتش سوریه با احتیاط به چنین تجاوزی واکنش نشان می دهند. اولویت اصل «تمامیت ارضی کشور» دائما به شعور سربازان و افسران ارتش سوریه رسوخ داده شده، آنها و همچنین، اکثریت جمعیت سوریه علیرغم تفاوتها در تعلقات دینی- مذهبی، این اصل را یک موضوع پوشالی تصور نمی کنند. دقیقا به همین صورت هم، بخش قابل ملاحظه نخبگان روشنفکر کشور با هر گونه تجاوز نظامی خارجی قاطعانه مخالفند.
جنبه دوم، عدم آمادگی متحدان ناتوئی، و، پیش از همه واشینگتن، برای سناریوی دخالت آشکار نظامی در مناقشه سوریه می باشد. اما «سناریوی سپر» هم در واقع، یک پوشش برای تجاوز نظامی است، چرا که حضور دائمی ارتش ترکیه در قلمرو سوریه، موجب درگیری های دائمی، تلفات اجتناب ناپذیر و اتخاذ تدابیر متقابل خواهد بود. ایالات متحده آمریکا در شرایط کنونی شرکای ترک خود را از هر گونه دخالت آشکار نظامی علیه سوریه منع می کند. این مسئله بیشتر با احتمال استفاده از تسلیحات شیمیائی از سوی بشار اسد در صورت تهدید مستقیم رژیم او بواسطه تجاوز احتمالی وابستگی دارد. یقینا این هم آنکارا را از مداخله نظامی گسترده باز خواهد داشت.
علاوه بر این، واشینگتن اثرات منفی واکنش فوق الذکر کردها، باضافه واکنش قاطع رهبر کردهای عراق، مسعود بارزانی را در نظر می گیرد و یقین می داند که در صورت حمله نظامی ترکیه، بارزانی به پشتیبانی خود از برادران سوری که قبلا هم بعمل می آورد، شدت خواهد بخشید. واشینگتن که خط اتحاد با اربیل را در پیش گرفته و شرکای ترک خود را هم با تحویل هواپیماهای بی سرنشین و بالگردهای تهاجمی «آپاچی» «تسکین» داده است، مطلقا راضی به برانگیختن چنین عکس العمل کردهای عراق نیست. آنکارا در صورت حمله نظامی به سوریه، عملا به تمام تلاشهای خود برای توافق با رهبری کردستان عراق «در باره حسن همجواری» نقطه پایان می گذارد. و این، در مقابل تشدید فعالیت شبه نظامیان حزب کارگران کردستان، پیش از همه و در بهترین حالت به اتخاذ «موضع بی طرفی» از سوی اربیل منجر خواهد گردید. در چنین شرایطی، ترکیه باید بدون امیدواری به حمایت شرکای اروپائی خود در ناتو، به تنهائی بجنگد.
بدرستی همین تشدید فعالیت، یکی دیگر از آن جنبه هائی است که باید رهبری ترکیه را از دست زدن به حمله نظامی بازدارد. حمله نظامی به سوریه بطور عینی، باعث تضعیف قدرت نیروهای مسلح ترکیه در مبارزه با جدائی طلبان کرد، قبل از همه، در عراق خواهد گردید. در عین حال، همکاری با ایران، که از عملیات ضد تروریستی نیروهای مسلح ترکیه بشدت پشتیبانی می کند، در این عرصه نیز به حداقل خواهد رسید.
و البته، این اوضاع به نفع اپوزیسیون داخلی ترکیه است، که در همه حال از این موقعیت برای انتقاد از حاکمیت استفاده می کند. هر گونه بدتر شدن اوضاع که می تواند «طبق برنامه» پیش نرود، به تضعیف چشمگیر موقعیت شخص نخست وزیر و رهبر حزب حاکم عدالت و توسعه، رجب طیب اردوغان بیانجامد.
در چنین وضعیتی، بسنده کردن به گلوله باران اراضی سوریه با توپخانه سبک و غیرلازم شمردن مصوبه غیرالزام آور پارلمان ترکیه مبنی بر «اعطای مجور یک ساله برای عملیات برون مرزی به نیروهای مسلح»، محتمل ترین راه برای «حفظ چهره» می باشد...
تحلیل مترجم:
حادثه خمپاره اندازی ۳ اکتبر از خاک سوریه به ترکیه، به قتل پنج شهروند ترکیه منجر شد. همه شواهد و نشانه ها، اعم از وجود اردوگاههای آموزش تروریستهای ضدسوری در خاک ترکیه، تلاشهای مقامات درجه اول این کشور در همه نشستها و کنفرانسهای ضد سوریه، تأسیس ستاد ارتش باصطلاح آزاد سوریه در استانبول، ارسال گروههای تروریستی از مرز به سوریه، تلاش ۱۸ ماهه امریکا و متحدان غربی- عربی اش برای حمله نظامی به سوریه و بالاتر از همه تحریکات خصلتی کشورهای غربی برای شروع جنگها، مثلا، ترور ولیعد اطریش- مجار قبل از آغاز جنگ جهانی اول، حادثه به توپ بستن خاک آلمان از سوی لهستان قبل از جنگ جهانی دوم، حوادث خلیج تونکن پیش از شروع جنگ ویتنام و خلیج خوکها برای زمینه سازی لشکرکشی به کوبا، حوادث تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ واشینگتن و نیویورک برای شروع دور جدید جنگهای تروریستی- استعماری علیه افغانستان، عراق، لیبی، سوریه... و بسیاری حوادث مشابه دیگر نشان می دهند که این حادثه نیز باحتمال قریب به یقین، کار خود ترکیه بوده و هدف از آن، آماده سازی افکار عمومی برای حمله نظامی این کشور و متحدانش علیه سوریه می باشد. باضافه این، تحقیقات دولت سوریه نیز نشان می دهد که گلوله شلیک شده از جانب سوریه به خاک ترکیه، از نوع تسلیحات ناتو بوده، که سوریه نیز چنین سلاحهائی را در اختیار ندارد.
اما، این احتمال که سوریه با برنامه قبلی خاک ترکیه را هدف خمپاره قرار داده باشد، برابر صفر است. زیرا، چنین کاری صرفنظر از اینکه در چنین وضعیتهائی ممکن است واقعا هم اتفاق بیافتد، ولی امروز بهیچوجه به نفع سوریه نیست.
در چنین بستری، باید توجه داشت که دولت ترکیه حتی یک سال پیش امکان حمله نظامی به سوریه را مورد بررسی قرار داد و عملا، از مدتها پیش چنین حادثه ای را طراحی می کرد. سال گذشته زمانیکه ترکیه به اخراج جمعی مقامات عالیرتبه نیروهای مسلح دست زد و نخست وزیر کشور، رجب طیب اردوغان با فرماندهان ارشد نیروهای نظامی جلسه تشکیل داد، در برخی رسانه ها خبرهائی مبنی بر مخالفت رئیس ستاد اخراجی ارتش با حمله به سوریه انتشار یافت و بسیاری از تحلیلگران، مخالفت وی و همچنین، اغلب مقامات عالیرتبه نیروهای مسلح ترکیه با طرح نخست وزیر و وزیر خارجه، احمد داوود اوغلو برای حمله به سوریه را دلیل اخراج آنها دانستند.
این واقعیت که ترکیه از قبل برای حمله مسلحانه به سوریه آماده می شد، برای کمتر کسی ناروشن است. ترکیه از مدتها پیش، بخصوص، پس از ساقط شدن جنگنده ترکیه توسط پدافند هوائی سوریه در ماه ژوئیه گذشته، ارسال سلاحها و تجهیزات سنگین نظامی خود به مرزهای سوریه را آغاز کرده است.
همه اینها، باضافه حمله توپخانه ای به خاک سوریه بلافاصله پس از مصوبه ۴ اکتبر پارلمان ترکیه مبنی بر اعطای «مجوز یک ساله برای عملیات برون مرزی به نیروهای مسلح»، که به کشتار دهها پرسنل ارتش سوریه منجر گردید، حکایت از آن دارند که خود ترکیه با دستور و همکاری شرکای غربی اش، این عمل تحریک آمیز را برای توجیه حمله به سوریه طراحی و اجرا کرده است.

۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

جنگ نیابتی بعدی
روبرت هدیک(Robert Heddik)
ترجمه و پیشگفتار: ا. م. شیری
۱۷ مهر- میزان ۱۳۹۱
پیشگفتار مترجم:
هنگامی حوادث مختلف جهان از دید واقع بینانه مورد بحث و بررسی قرار داده می شود، تروریسم رسانه ای و غربگرایان، بی هیچ استدلال و منطقی، همه را به «دفاع از دیکتاتورها» (انگار فقط صدام، قذافی، اسد، خامنه ای، چاوز، ... دیکتاتورند و بوش، اوباما، کلینتون، بلر، براون، مرکل، اولاند، سارکوزی... دمکراتند و مردمی) متهم نموده و سعی می کنند ریشه، علل و عوامل فجایع بشدت اسف انگیز جنگهای استعماری قرن بیست و یکم را در پشت پرده اوهام و ابهام مخفی نمایند. مقاله حاضر: «جنگ نیابتی بعدی» را که از زاویه نگرش«غربی» به حوادث سوریه نگاشته شده و حاوی یکسری اطلاعات و همچنین، رهنمودها به دولت های غربی، بویژه آمریکا می باشد، تنها بعنوان یکی از هزاران پاسخ به سمپاشی های بی وقفه پیروان سیاستهای جهانگشایانه غرب، ترجمه و به علاقمندان کشف حقایق تقدیم می دارم. باشد که، با دقیق شدن بر سر یکی از حادترین مسئله امروز جهان: «لشکرکشی تروریستی غرب امپریالیستی علیه کشور، مردم و دولت سوریه»، بدون پیشداوری و با احتراز از توهم، به این واقعیت بیاندیشند که همانطور که فاجعه اشغال و ویرانی لیبی و کشتار جنون آمیز مردم این کشور در اثر بمباران هوائی و پشتیبانی همه جانبه استعمارگران غرب از گروههای تروریستی مسلح نیز نشان داد، امپریالیستهای آمریکا و اروپا پس از رسوائی لشکرکشی به کشورهای افغانستان و عراق، رویکرد جدیدی را در پیش گرفته و در جنگهای استعماری بعدی، به نیابت از ارتش منظم خود، ارتشهای خصوصی مثل «بلاک واتر»، سازمانهای ترریستی مثل، «القاعده»، «انصار توحید» و گروههای مزدور و همچنین، دولتهای وابسته و دست نشانده در منطقه را وارد جنگ خواهند کرد.
حملات بلاوقفه تروریستی علیه سوریه و مقاومت دلیرانه دولت و مردم این کشور در مدت یک و نیم سال گذشته نیز این واقعیت را بروشنی به اثبات رساند و نشان که بحران سوریه نه یک معضل داخلی، بلکه، یک بحران خارجی ناشی از کاربست مجموعه ابزارهای در دسترس امپریالیستهای غرب- ارتشهای خصوصی، سازمانها و گروههای تروریستی و مزدور، دولتهای وابسته و دست نشانده منطقه مثل ترکیه، عربستان سعودی، قطر- می باشد.
در روزهای اخیر شاهد آنیم که دولت صهیونیستهای اسلامی ترکیه (حزب اسلامی عدالت و توسعه) علاوه بر اینکه از همان ابتدای حمله تروریستی غرب به سوریه، کشور تحت اداره خود را به مرکز تجمع نیروهای ضد سوری و به یکی از مهمترین دروازه های اعزام تروریست به این کشور تبدیل کرد، با اخذ مجوز عملیات برون مرزی از پارلمان(۱)، علنا وارد جنگ با سوریه شده است. اگر دولت ترکیه پیشتر تروریستها(۲) را با آمبولانسها به خاک سوریه می فرستاد، پس از اخذ مجوز از پارلمان، در زیر حمایت آتش توپخانه دوربرد خود، به کمک گروههای تروریستی در داخل خاک سوریه برخاسته است.
وارد شدن علنی ترکیه به جنگ استعماری علیه سوریه، همانطور که در مقاله حاضر نیز گفته می شود، یکی از رویکردهای کثیف امپریالیسم غرب در جنگ علیه استقلال و آزادی این کشور است که بی شک، شاهد نمونه های دیگر آن در جنگ های استعماری آینده نیز خواهیم بود.
***
جنگ نیابتی بعدی
در مقاله ای که اخیرا در «واشینگتن پست» انتشار یافته، سناتورها جان مک کین، لیندزی گراهام و جوزف لیبرمن دلایل خود برای تشدید دخالت آمریکا در جنگ داخلی سوریه را برشمردند. آنها تحویل سلاح، دادن اطلاعات و آموزش به شورشیان سوریه را خواستار شدند. آنها همچنین از ایالات متحده خواستند از طرح برقراری منطقه امن تحت حفاظت قدرت نیروی هوائی آمریکا و دیگر کشورها در داخل سوریه (اما بدون حضور نیروی زمینی آمریکا) پشتیبانی کند. عدم کاربست این تدابیر، به گفته آنها، موجب ادامه جنگ خونین داخلی در سوریه، باعث افزایش محبوبیت اسلامگرایان افراطی مانند القاعده و تقویت احتمال افتادن تسلیحات شیمیائی سوریه به دستان خطرناک خواهد شد که در نهایت سبب خارج شدن این کشور از زیر نفوذ آمریکا در فردای سقوط رژیم اسد می گردد.
گام مهم فرمولبندی این استراتژی مؤثر، به اهداف واقع بینانه و قابل دستیابی محدود می شود. کاهش قابل ملاحظه مدت ادامه جنگ در سوریه، تشخیص اینکه کدامیک از گروهبندیها دست بالا را خواهند داشت، و به زیر کنترل درآوردن خود تسلیحات خطرناک سوریه در شرایط عملیات پر هرج و مرج جنگی، اهدافی هستند که، حداقل، به بهای معقول، برای استراتژیستهای آمریکایی دور از دسترس نیست. استدلال سناتورها به نفع حمله نظامی آمریکا، بر خلاف آنچه که بنظر می رسد، از توانائی تأثیرگذاری در حوادث سوریه حکایت می کند. اگر تجاوز امریکا نتواند به ختم سریع جنگ یا به زیر نظارت گرفتن سریع تسلیحات شیمیائی سوریه منجر شود، در این صورت ایالات متحده آمریکا در معرض خطر تشدید رو به تزاید وضعیت استفاده از نیروی هوائی و حتی زمینی در تلاش برای دستیابی به اهداف این کارزار قرار خواهد گرفت. هنگامی که ایالات متحده آمریکا خود را در چهار چوب تعهدات بزرگ و قابل ملاحظه محدود می سازد، اعتبار آمریکا برای واداشتن سیاستمداران آمریکائی به ادامه افزودن منابع بحساب دستیابی به اهداف فوق العاده بلند پروازانه به خطر می افتد.
اما این بدان معنی نیست که ایالات متحده آمریکا باید از درگیری اجتناب کند. در واقعیت امر، در سوریه اهداف مهم و قابل دسترسی وجود دارند، که با حداقل ریسک و به قیمت مناسب می توان به آنها دست یافت. علاوه بر این، در تلاش برای تأثیرگذاری به روند جنگ داخلی در سوریه، که عمدتا خارج از کنترل آمریکا، بهتر است استراتژیستهای آمریکائی بر روی مسئله تقویت موضع سیاسی آمریکا و فراهم آوردن زمینه انجام عملیات جنگی با استفاده از گروههای مسلح نامنظم، که در مناقشات بعدی در منطقه نیز اهمیت خواهند داشت، تمرکز نمایند. سازماندهی دقیق و موشکافانه تجاوز نظامی به سوریه، همآهنگی با متحدان سنی آمریکا که هم اینک نیز درگیر جنگ هستند، تحکیم مناسبات بسیار مهم و فراهم ساختن امکانات پیشبرد جنگ با بهره گیری از گروهبندیهای مسلح نامنظم، مهمترین وظیفه آنهاست که آمریکا و متحدانش در جنگهای آینده هم به آن نیاز دارند.
مناقشه سوریه تنها بعنوان یک جبهه در رقابت مداوم بین ایران و متحدان سنی آمریکا در غرب خلیج فارس محسوب می شود. این رقابت در گذشته همیشه در قالب عملیات نظامی باواسطه در لبنان و یمن نمود یافته، و احتمالا عراق، میدان جنگ غیرمتعارف بعدی خواهد بود. اگر ایران به یک کشور اتمی تبدیل شود، مطمئنا رقابتها شدت خواهد گرفت. متحدان آمریکا در خلیج فارس، صرفنظر از نتایج حوادث سوریه، باید خود را برای رقابتهای شدیدتر در عرصه امنیت با ایران آماده سازند.
کشورهای سنی شورای همکاری خلیج فارس نیروهای مسلح متعارف، بخصوص سیستم همآهنگ دفاع ضدموشکی خود را برای مقابله با خطر موشکهای بالستیک ایران افزایش می دهند. اما اقدام جنگی واقعی در سالهای اخیر از راه بکارگیری گروههای شورشی مسلح که معمولا توسط ایران و برخی کشورهای سنی تسلیح شده و تعلیم دیده اند، انجام گرفته است. مثلا، قطر که نیروهای ویژه آن نقش بزرگی در سرنگونی رژیم قذافی در لیبی ایفاء کردند، همراه با عربستان سعودی، بزرگترین حامیان شورشیان سوریه هستند. از سوی دیگر، دستگیری ۴۸ مشاور سپاه پاسداران انقلاب اسلامی توسط شورشیان سوریه، نقش ایران در این کشور را ترسیم می کند.
این نوع غیرمتعارف اقدامات نظامی بمثابه عادی ترین نمود رقابت در عرصه امنیتی بین ایران و کشورهای سنی مطمئنا ادامه خواهد یافت. «حزب الله» در لبنان، گروههای مختلف شبه نظامی شیعه در عراق و آموزش دادن و حمایتهای امروزی ایران از گروههای شبه نظامی وفادار به اسد در سوریه، تجارب ایران را در این شیوه عملیات نظامی به نمایش می گذارد. با توجه به اینکه کشورهای سنی خواهان عقب ماندن از ایران در رقابت مستمر در عرصه امنیت نیستند، به گسترش امکانات خود برای انجام عملیات جنگی بوسیله گروههای مسلح نامنظم بسیار علاقمندی نشان می دهند.
جنگ داخلی سوریه زمینه مساعد پیشبرد چنین عملیات جنگی را برای آمریکا و متحدان سنی آن فراهم می سازد. حمایت از شورشیان سوریه می تواند شرایط کارزار کلاسیک عملیات ویژه، عملیات استاندارد نیروهای ویژه را برای ایالات متحده آمریکا آماده کند. چنین عملیاتی را، بعنوان یک قاعده، مخفیانه انجام می دهند و معمولا با همکاری متقابل متحدان منطقه ای پیش می برند. مأموران امنیتی آمریکا و کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس، و همچنین نیروهای ویژه می توانند با استفاده از کارزار عملیات ویژه در سوریه بعنوان شرایط مساعد برای تبادل مهارت و دانش، همچنین برای استفاده مشترک از منابع، تحکیم اعتماد و سازماندهی عملیات مشترک استفاده کنند. چنین تجربه جنگی می تواند در شرایط اضطراری آینده بسیار سودمند باشد. مسئله مهم دیگر این است که، این کار می تواند کشورهای سنی را مطمئن سازد که ایالات متحده آمریکا متحد قابل اعتمادی در مبارزه علیه ایران خواهد بود.
دقیقا، هدف عملیات مشترک آمریکا و شورای همکاری خلیج فارس در سوریه، ساقط کردن رژیم اسد و به حاکمیت گماردن دولت طرفدار منافع آمریکا و کشورهای سنی حوزه خلیج فارس می باشد. ولی جنگ سالاران می دانند که کارزار عملیات مشترک جزء تفکیک ناپذیر پروژه های موفقیت بی تضمین است. رشد طبیعی آنها می تواند سالها طول بکشد که در آن مدت، فرصتهای زیادی برای شرمندگی بوجود خواهد آمد. چهره کثیف جنگ سوریه نیز مثل همه جنگهای نیابتی دوره حاضر بویژه زمانی آشکار می شود که هر دو طرف بطور یکسان به جنایت جنگی متهم می شوند. علاوه بر این، بجای اینکه آمریکا مسئولیت بسیار سنگین ساقط کردن رژیم اسد را که می تواند به تقویت خشونت منجر شود، بعهده بگیرد در پی آن است که دانش و تجارب حاصل از جنگ بکمک گروههای مسلح نامنظم را برای برافروختن آتش جنگهای نیابتی بعدی بکار گیرد.
اما برای بالا بردن احتمال دستیابی به این هدف محدود، استراتژیستها باید سهم آمریکا را افزایش داده و آن را از محدوده امروزی خارج سازند. آمریکا باید حمایتهای آن هلاکتبارتری را از شورشیان بعمل آورد که دیگر متحدانش توان ارائه آنها را ندارند. مشاوران و متخصصان نیروهای ویژه آمریکا باید امکان حضور در اردوگاههای شورشیان واقع در خاک ترکیه و سوریه را داشته باشند. بالاخره، استراتژیستهای آمریکا باید از قدرت نیروی هوائی، مثلا، از هواپیماهای بی سرنشین برای جمع آوری اطلاعات و جنگنده ها بطور محدود استفاده کنند. از آنجائی که هدف اصلی آمریکا افزایش توانائی کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس در پیشبرد جنگ با استفاده از گروههای مسلح می باشد، باید رهبری این گروهها به مأموران امنیتی و نیروهای مخصوص کشورهای شورای همکاری خلیج فارس سپرده شود و مأموران آمریکائی از آنها حمایت کنند. چنین رویکردی بهترین روش افزایش توان این ائتلاف برای انجام عملیات ویژه بحساب می آید که در عین حال، احتمال مخاطره و آسیب پذیری آمریکا را کاهش می دهد.
برخی ها، بی تردید، رویکرد بهره برداری از فاجعه انسانی در سوریه را بمثابه کاربست متدهای نامتعارف توسط آمریکا و متحدانش مورد انتقاد قرار خواهند داد و آن، فقط با نمونه های تاریخی آن، یعنی جنگ داخلی اسپانیا در سالهای ۱۹۳۰ و همچنین با یکی از کثیف ترین نمونه های جنگ های داخلی، که قدرتهای بزرگ اروپا بمنظور آماده سازی کامل دکترین جنگی خود در آستانه جنگ جهانی دوم براه انداختند، قابل قیاس است. بر اساس این دیدگاه، تجاوز نظامی فقط موجب آسیب دیدگی بیشتر سوریه شده و ایالات متحده آمریکا را به شریک جنگ کثیف بدل خواهد کرد.
و اما این فقط یک ادعاست که حمله نظامی آمریکا برای حمایت متحدان سنی اش زمان جنگ را کوتاه نموده و با شتاب بخشیدن به سقوط رژیم اسد، موجب حفظ زندگی و کاهش آسیبها در سوریه خواهد شد. هجوم نظامی آمریکا نمی تواند نمی تواند چنین نتیجه ای را تضمین نماید و اتراتژیست آمریکائی نباید اعتبار آمریکا را با چنین نتیجه ای پیوند بزنند. ولی صرفنظر از آنچه که ما در سالهای ۱۹۹۰ در بالکان دیدیم، هنگامی که طوفان جنگ داخلی کشوری را در می نوردد، معضلات اخلاقی را نیز همراه خود می آورد. در نقطه مقابل این، زمانیکه بالاخره، حمایت خارجی در قالب مشاوران از شورشیان کرواسی و بوسنی بعمل آمد، عملیات جنگی خیلی زود پایان یافت. هیچ کسی نمی تواند نتیجه مشابه در سوریه را تضمین نماید. از سوی دیگر، می بینیم که هم اینک سوریه لحظات دشواری را می گذراند. اگر چه پایان جنگ مورد بحث نباید هدف تجاوز محدود باشد، ولی احتمال پایان دادن به عملیات نظامی بر اساس شرایط مناسب، بنظر می رسد در مقایسه با تجاوز نظامی بیشتر است.
علاوه بر آن، جنگیدن در قالب گروههای مسلح نامنظم، کار آینده است که ایالات متحده آمریکا و متحدانش باید برای پیشبرد آن آماده شوند. هنگامی که سناتورها مک کین، گراهام و لیبرمن- تهاجمی ترین مقامات منتخب واشینگتن- استفاده از نیروی زمینی را جایز نمی دانند، استراتژیستها باید نتیجه بگیرند، که زرادخانه آنها برای مقابله با چالشهای امنیتی آینده خالی است. در حالی که تجربه عراق و افغانستان هنوز در حافظه ها زنده است، تدوین کنندگان استراتژی آمریکا چندان تمایلی به استفاده از نیروهای زمینی در مواقع اضطراری بعدی نشان نخواهند داد. در میان معدود ابزار باقیمانده، مأموران امنیتی و عملیات ویژه هستند، که همراه با متحدان، روش عملیات جنگ نامنظم را اداره می کنند. حمایت از متحدان سنی در سوریه مهارت جنگیدن با گروههای مسلح نامنظم و همکاری عملیاتی را بهبود می بخشد و آمریکا و متحدانش را برای موقع اضطراری آتی آماده می سازد. این هم می تواند حتی موجبات پایان جنگ و نجات جان انسانها را فراهم آورد.
­­­­­­­­­­­­­­­­________________________________________

۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

اخوان المسلمين بعنوان سازمانى مذهبى و حزبى سياسى مواضع خود را در جهان عرب٬ پس از آغاز بهار عربى٬ بشدت تقويت نموده و در بسيارى از کشورها قدرت را به تصاحب خود درآورده است.
آگوست الياسون٬ دبير امور بين المللى در RKU٬ سازمان جوانان حزب کمونيست سوئد (م.ل)٬ در مورد پيشينه اين سازمان و ارتباطات نيرومند آن با امپرياليسم مينويسد.
امپرياليسم و اخوان المسلمين
نويسنده: آگوست الياسون
مترجم: پيام پرتوى
منبع: کارگر(شماره ٣۸)٬ ارگان رسمى حزب کمونيست سوئد (م.ل)
وضعيت کاملا متعادل فعلى ادامه کوشش رو به افزايش امپرياليسم جهت کنترل٬ قبل از هر چيز٬ خاور ميانه است. در خلال بهار عربى زمين تا حدودى زير پاى امپرياليسم٬ زمانيکه متحدان نزديکش٬ مبارک در مصر و بن على در تونس سرنگون شدند و اوضاع ابدا قابل اطمينان به نظر نميامد٬ لرزيد. بهار عربى با اينحال انقلاب و يا حتى جنبش آگاهانه سياسى هم نبود. به همين دليل کنترل امور در منطقه براى امپرياليستها آسان بود٬ اگر چه ناچار شد که برخى از متحدان و سياستمداران خود را٬ مانند آقايانى که نامشان ذکر شد٬ قربانى نمايد.
يکى از گروههايى که بيشترين نفوذ را در بسيارى از کشورهاى عربى بدست آورد اخوان المسلمين است. آنها انتخابات را در مصر پيروز شدند٬ در٬ از جمله ليبى و تونس٬ وجود دارند و يکى از بزرگترين احزاب مخالف در سوريه هستند.
اخوان المسلمين در سال ١۹٢۸ در مصر بعنوان يک سازمان اسلامى سياسى و اجتماعى بين المللى تشکيل شد.ميتوان گفت که آنها بخش محافظه کار يا ارتجاعى طبقات فئودالى و خرده بورژوازى کشورهاى مسلمان را نمايندگى مينمودند. البته بسيارى از کشورهاى عربى در آنزمان تحت سلطه سيستم فئودالى٬ که در آنجا مذهب از اهميت عظيمى برخوردار بود٬ قرار داشتند. در آنجا آنها اغلب در تضاد با بخشهايى از طبقه سرمايه دار اين کشورها که خواهان مدرنيزه نمودن٬ سکولاريسم و توسعه بيشتر بودند قرار ميگرفتند. اخوان المسلمين٬ همزمان٬ در مبارزه بر عليه استعمار خالص نيز شرکت ميکرد. اين حزب و متحدانش خود را در سراسر جهان اسلام منتشر نمودند. شاخه مصرى اين سازمان بزرگترين بود و در آغاز از انقلاب پيشرو٬ بورژوازى ملى سال ١۹٥٢ در مصر٬ که استعمار را متوقف و جمال عبدالناصر را بر مسند قدرت نشاند٬ حمايت نمود. به عبارت ديگر آنها از شورش عليرغم اينکه آن انقلابى سکولار٬ ملى و الهام گرفته از سوسياليسم بود حمايت کردند.
در اين دوران موجى از انقلابات ضد استعمارى٬ ضد امپرياليستى٬ بورژواى ملى در خاور ميانه و ساير نقاط جهان رخ داد. در ضمن بسيارى از آنها تحت تاٽير و پشتيبانى اتحاد جماهير شوروى قرار داشتند. آمريکا و امپرياليستها با نگرانى بسيار روند اين توسعه را دنبال مينمودند.
به همين دليل آمريکا به يافتن يک نيروى مخالف در اين کشورها نياز داشت٬ نيرويى که ميتوانست از آنها جهت متوقف نمودن "کمونيسم" حمايت نمايد. البته در اين دوران نگرانى از انتشار کمونيسم بيش از هر زمان ديگر بود و در ضمن آمريکا و CIAبيشترين مبالغ و زمان را صرف مبارزه با کمونيسم مينمودند.
آمريکا دوستان بالقوه خود را در ميان اسلامگرايان پيدا کرد. يقينا آنها نيز با استعمار مبارزه نموده بودند و يقينا از حاميان سياستها و سيستم آمريکا نبودند٬ اما همزمان منافع مشترکى را دنبال مينمودند. اسلامگرايان دشمن سکولارها٬ ناسيوناليستهاى "بى کفايت" و سوسياليستها بودند. آنها بطور کامل منافع طبقات مخلتف٬ يا دستکم اقشار مختلف در ميان طبقه سرمايه دار٬ را نمايندگى مينمودند. زمانيکه بورژوازى ملى پيشرو ميخواست دولتى نيرومند٬ مدرن٬ سکولارى - ملى را با سيستم رفاهى الهام گرفته از سوسياليسم بسازد اسلامگرايان اساسا نه وطن پرست٬ بلکه خليفه نشينان اسلامى در سراسر منطقه بودند.
١۹٥٣ ٬ تنها يکسال پس از بدست گيرى قدرت توسط ناصر در مصر و در ميانه معرکه مک کارتيسم و بدترين دوران ضد کمونيسم آمريکا خواستار برگزارى کنفرانسى در دانشگاه پرينستون نيوجرسى شد. چند ده رهبر برجسته از ميان اسلام شناسان٬ کشيشان و معلمان٬ از جلمه نماينده اى از جانب اخوان المسلمين٬ سعيد رمضان٬ برادرزاده بنيانگذار و"مسئول امور بين المللى آنها" به اين کنفرانس دعوت شده بودند. کنفرانس در ظاهر يک کنفرانس علمى بود٬ اما برنامه مهم پنهان در دستور کار ياقتن جايگزينى ضد کمونيستى در خاور ميانه بود. آنها اميدوار بودند که بتوانند مسلمانان معتقد را بر عليه اتحاد جماهير شوروى و ديدگاه سکولارى سوسياليسم ترغيب نمايند. آمريکا و CIAبخوبى ميدانستند که چه کسانى را دعوت کنند. CIAدر سند محرمانه اى سعيد رمضان را بعنوان "فالانژيست و فاشيست" با علائق شخصى جهت کسب قدرت توصيف مينمايد. اما بعنوان متحد در مبارزه بر عليه کمونيسم اينچنين خصوصياتى چندان اهميتى نداشت.
بدين ترتيب همکارى ميان آمريکا با اسلامگرايان و اخوان المسلمين جهت مبارزه بر عليه دشمن مشترک٬ کمونيسم٬ آغاز شد. اين يک دوستى صميمانه نبود و بسيارى معتقدند که بر عکس اين اخوان المسلمين و٬ نه آمريکا٬ بود که از اين ائتلاف بهره ميبرد. و همانطور که شما ميدانيد اتحاد آمريکا با اسلامگرايان٬ از جمله طالبانها و القاعده٬ با ناسپاسى اسلامگرايان بپايان ميرسد.
يکسال بعد٬ ١۹٥٤ ٬ ناصر در مصر مورد حمله قرار گرفت. کسى که بجرم اين عمل دستگير شد يکى از اعضاى اخوان المسلمين بود که البته متهم به طرح اين ترور شد. به دنبال آن اين حزب ممنوع اعلام شد.
همکارى ميان آمريکا و اخوان المسلمين٬ و بخصوص با سعيد رمضان٬ ادامه يافت٬ رمضان در تبعيد جهت سازماندهى شبکه اى براى اخوان المسلمين کمک و پشتيبانى دريافت مينمود.
در ضمن همکارى ميان آمريکا و اسلامگرايان بصورتى آشکار در همنيشنى نزديک با عربستان سعودى و ديگر کشورهاى سلطنتى عربى ديده ميشد و ميشود. جنبشهاى وهابى و سلفيستها٬ ايدئولوژيهايى که اخوان المسلمين نيز به آن نزديکند٬ بر ژريمهاى اين کشورها مسلط هستند. آمريکا اگر چه ميگويد که با تروريسم اسلامى مبارزه نموده است٬ اما همواره از مرتعجعترين شاخه هاى اسلامگرايان حمايت مالى نموده و مينمايد. يک رياکارى که با تمام روشنى نشان ميدهد که مسئله نه بر سر تروريسم٬ بلکه بر سر منافع اقتصادى٬ نفت و سياست بوده است.
البته اين ائتلاف بى درد سر نبود و براى مٽال درخلال جنگ ويتنام آمريکا براى مبارزه با کمونيسم جبهه هاى به مراتب مهمترى را٬ در جمع٬ در مقايسه با اسلامگرايان داشت. اما اين ائتلاف آمريکا تا جنگ افغانستان ٬ زمانيکه آنها از طالبانها بر عليه شرکت اتحاد جماهير شوروى در مناقشات حمايت نمودند٬ دوام آورد.
حقيقت اينست که در واقع ابتدا با جرج بوش و حمله به World Trade Centerدر ١١ سپتامبر ٢٠٠١ بود که منقش نمودن اسلامگرايان بعنوان دشمن اصلى آغاز شد. امرى که چندان عجيب نيست٬ البته وقتى به اين مسئله فکر ميکنيم که سوسياليسم براى ده سال قبل از آن "سرنگون" شده بود. گروههاى مسلمان٬ بنابراين٬ فضاى بيشترى را٬ براى ايفاى نقش و هر چه بيشتر عمل نمودن بر اساس برنامه هاى کشورهاى خودشان٬ پيدا کردند.
اگر چه ١۹٥٣ مدتها پيش بود٬ اما با اينحال٬ به باور من٬ نشان ميدهد که آمريکا چگونه از اينچنين تجمعاتى استفاده ميکند. براى امپراطورى البته و بصورتى کامل اهميتى ندارد که يک گروه به چه مذهب و يا ايدئولوژى٬ تا زمانيکه بتوان از آن در جهت منافع امپرياليسم استفاده کرد٬ اعتقاد دارد.
سوريه کشورى بود که اخوان المسلمين در آنجا پايگاهى مستحکم داشت. حتى در اينجا نيز يک رژيم سرمايه دارى – ملى گراى پيشرو – ه الهام گرفته از سوسياليسم٬ تحت رهبرى خاندان اسد٬ وجود داشت. اخوان المسلمين در سوريه٬ در مقايسه با مصر٬ از نظر اسلامى در واقع بود و همچنان راديکالتر است و آنها طى مدت زمانى طولانى جنگى مسلحانه را بر عليه رژيم ادامه دادند٬ امرى که در خلال دهه هاى ١۹۸٠ منجر به اين شد که رژيم سازمان را٬ در چيزى که قتل عام در حمس و حما ناميده ميشود٬ بشدت سرکوب نمود.
بنابراين ارتباطى ميان اخوان المسلمين٬ اسلام ارتجاعى و آمريکا وجود دارد.ارتباطى که توسط آمريکا مورد استفاده قرار ميگيرد. البته ميتواند اينگونه باشد که اسلامگرايانى که در سوريه بر عليه رژيم ميجنگند به آمريکا و براى مٽال اسراييل بعنوان دشمنانى به بزرگى رژيم اسد نگاه ميکنند. اما براى آنها اينکه پول و اسلحه از کجا ميايد ابدا اهميتى ندارد. عقد ائتلافهاى مهم و سياسى بندرت نه دليل عشق و علاقه حقيقى بلکه بر اساس استراتژى پيوند ميخورد.
همانطور که گفته شد اخوان المسلمين سازمانيست که در گذشته مورد استفاده آمريکا قرار گرفته است٬ و در حال حاضر ما ميبينيم که پس از اين٬ احتمالا٬ چگونه مورد استفاده هر چه بيشتر قرار خواهد گرفت. اينکه آيا آنها ميتوانند به طالبانهاى جديدى مبدل شوند٬ و بنابراين بر عليه متحدان خود٬ آمريکا٬ عمل نمايند٬ امريست که بايد در انتظار ماند و ديد. خطر باقى ماندن افکار ضد آمريکايى در اين کشورها وجود دارد.
من در گذشته نام عربستان سعودى را ذکر کرده ام. همراه با قطر٬ امارات متحده عربى٬ بحرين و کويت اين کشورهاى پادشاهى به شبه جزيره عربستان تعلق دارند. آنها همگى کم و بيش متحدان نزديک آمريکا محسوب شده و نقش مهمى را در حمله ها به عراق در گذشته ايفا نموده و در حال حاضر در دخالت بر عليه سوريه ايفا مينمايند. اين کشورها در نزديکى ايران قرار دارند و آمريکا تعداد زيادى پايگاه نظامى در منطقه دارد. در آخر٬ البته و بخصوص٬ آنها داراى مخازن نفت فراوانى نيز هستند.
بيان چند کلامى در اين مورد ارزش دارد. اين کشورها به شنيعترين ديکتاتورهاى جهان٬ قبل از هر چيز٬ از ديدگاهى کارگرى٬ تعلق دارند. به عبارت ديگر بسيار ديکتاتورتر از رژيمهاى سوريه و ليبى.
در قطر٬ امارات متحده عربى و کويت بيش از نيمى از جمعيت کشور حتى داراى حقوق شهروندى٬ به اين دليل ساده که آنها کارگران مهمان هستند٬ نيستند.
سيستم کارگران مهمان را يقينا ميتوان کٽيفترين نوع سيستم سرمايه دارى بشمار آورد. سرمايه دارى در بى رحمترين و وحشيترين سطح خود. در اينجا٬ در اساس٬ از حقوقى انسانى خبرى نيست. آن کارگرى که شکايت و اعتراض ميکند به راحتى به کشورش بازگردانده ميشود. وضعيت کارگران خارجى٬ مانند٬ براى مٽال قطر که ۹۸ درصد از نيروى کار را تشکيل ميدهند٬ البته بسيار دشوار است٬ امرى که ميتوان از طريق مطالعه بسيارى از گزارشات ارائه شده از جانب سازمانهاى حقوق بشر بدان آگاه شد.
بر خلاف٬ براى مٽال٬ سوريه عربستان سعودى داراى حتى يک دمکراسى ظاهرى٬ هيچ نماينده انتخاب شده مردمى يا احزاب سياسى٬ هم نيست. در آنجا آزادى مذاهب مجاز نيستند و همجنس بازان تهديد به سنگباران ميشوند. به زنان فقط زمانى اجازه کار داده ميشود که از قيم خود٬ به عبارت ديگر شوهر خود٬ اجازه انجام کار را داشته باشد. تا همين اواخر آنها حتى اجازه نداشتند که رانندگى کنند.
بر اين اساس عربستان سعودى يک ديکتاتورى مذهبى و پادشاهى و پايگاهى براى به اصطلاح وهابيون است. نقاب و يا برقع ازاينجا آمد٬ سنتى که براى مٽال نه به اسلاميسم ايران و يا طالبانها بلکه به اسلاميسم عربستان سعودى تعلق دارد.
تکرار برخى مسائل جايزند. در حاليکه بسيارى ميدانند که ديکتاتورها يا رئيس جمهورهاى کشورهايى مانند سوريه٬ ايران و يا در گذشته ليبى – کشورهايى که از جانب آمريکا به عنوان کشورهايى سرکش محکوم شده اند - چه کسانى هستند٬ شمار اندکى ديکتاتورها و پادشاهان عربستان سعودى٬ قطر٬ بحرين و امارات متحده عربى را ميشناسند. وزير دفاع سوئد کارين انستروم تا همين اواخر مايل نبود که حتى اعتراف کند که عربستان سعودى يک ديکتاتورى است. همزمان سوريه با بى شرمى به عنوان يک رژيم تروريستى ديکتاتور محکوم ميشود. نام پادشاه عربستان سعودى چيست؟ پادشاه عبدالله٬ و چند سال پيش از شخص پادشاه جايزه پيشاهنگى دريافت کرد.
آگوست الياسون
صادرات دلار و جنگ- بنیان اقتصاد آمریکا
مارتین کوکشا(Martin Kouksha)
ترجمه: ا. م. شیری
۱۰ مهر- میزان۱۳۹۱
بنظر می رسد روز ۱۳ سپتامبر، هراس خرافاتی انسانها از نحسی رقم «۱۳» را تقویت کرده است. مسئله تزریق نوبتی دلارهای بی پشتوانه به اقتصاد آمریکا درست در همین تاریخ اتفاق افتاد. بنا به اظهارات رئیس هیئت مدیره سیستم فدرال رزرو آمریکا، بن شالوم برنانکه، ایالات متحده آمریکا موجودی اوراق بهادار بلند مدت خود را از طریق بازخرید آزاد بدهی های مسکن در طول ماه آینده به مبلغ ۴۰ میلیارد دلار، تحت عنوان باصطلاح «کاهش کمی سوم»، افزایش میدهد. حجم کل پولهائی که قرار است به چرخه بازار وارد شود، مشخص نشده است. رئیس هیئت مدیره فدرال رزرو همچنین گفت که دولت آمریکا برنامه عملیات گردشی مبادله اوراق بهادار برای پرداخت ۶۶۷ میلیارد دلار از تعهدات بلند مدت خود را در کوتاه مدت ادامه خواهد. تا این لحظه میزان موجودی صندوق ارزی در حدود ۴۰۰ میلیارد دلار بوده است. بدین ترتیب برنانکه عملا از افزایش آن بمیزان بیش از پنجاه درصد خبر داد. رئیس فدرال رزو با تأکید بر وعده پیشین مبنی بر اینکه پائین ترین نرخ بهره (۲۵/۰٪) تا پایان سال ۲۰۱۴، کماکان تغییر داده نخواهد شد، موجبات خرسندی بانکداران را فراهم آورد.
بدنبال این اظهارات ارزش سهام در بازارهای بورس بلافاصله افزایش یافت. شاخص استاندارداندپور-۵۰۰ در ساعت ۱۴ و ۲۴ دقیقه ۱۳ سپتامبر به وقت نیویورک با ۶/۱ درصد افزایش به ۹۲/۱۵۴۹ واحد رسید. درآمد حاصل از مبادله اوراق خزانه داری از ۷۱/۱٪ تا ۷۸/۱٪ افزایش یافت.
جغرافیای اقتصاد
پیامد اجرای طرح «کاهش کمی سوم» چه خواهد بود؟ کمی به عقب برگردیم و بیاد بیاوریم که صادرات اصلی آمریکا چیست.
دو «کاهش کمی» اول و دوم باعث «تزریق» ۲/۱ تریلیون دلار به اقتصاد جهانی و افزایش بدهی های دولتی آمریکا به ۱۶ تریلیون دلار تا سپتامبر سال ۲۰۱۲ گردید. بانک مرکزی اروپا در پاسخ به تزریق دلار، به اتخاذ تدابیر مشابه مجبور شد تا از تقویت شدید یورو جلوگیری نماید. این یکی از علل چنین ادامه حیات طولانی یونان بدون اعلام تعویق بدهی بود و امروز نیز گروه کشورهای تهدید کننده ثبات اتحادیه اروپا را (شامل کشورهای پرتقال، ایرلند، ایتالیا، یونان، اسپانیا. مترجم) از فروپاشی اقتصادی نجات می دهد. قیمت نفت و مواد خام «پاداش نوساناتی» اضافی گرفت. قیمت طلا بطور منظم افزایش می یابد.
پس از اعلام طرح «کاهش کمی سوم» همه یک به یک عملا تکرار می شود:
ــ قیمت دلار افزایش می یابد. در عرض یک شب ۱۳- ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۲ با ۳/٪۳ افزایش، از ۱۷۱۸دلار به ۱۷۷۸ دلار در هر اونس رسید؛
ــ قیمت نفت افزایش می یابد(۲ دلار در هر بشکه نفت برنت، فقط در ابتدای افزایش قیمتها)، و بدنبال نفت، قیمت گاز نیز بالا می رود؛
ــ ارزش برابری یورو در مقابل دلار بالا می رود و با عبور از سقف ۳/۱، تا صبح ۱۴ سپتامبر به ۳۰۲۰/۱ می رسد؛
ــ افزایش قیمتهای مواد اولیه و خواربار آغاز شد؛
ــ شاخص سهام در بازارهای بورس مسیر صعودی طی می کند، بعبارت دیگر، «حبابهای» جدید درست می شوند.
بانک مرکزی اروپا مجبور می شود در «مسابقه کاهش ارزش» شرکت کند، در غیر این صورت، تقویت پول واحد اروپا بحساب کاهش توان رقابتی کالاها و خدمات در اتحادیه اروپا دچار رکود خواهد شد. بکار انداختن ماشین چاپ بانک مرکزی اروپا به سقوط سطح زندگی در کشورهای اتحادیه اروپا منجر گردیده و احتمالا موجب افزایش محبوبیت سوسیالیستها و ناسیونالیستها خواهد شد که بدون آن هم عملا برنده همه انتخابات در اروپا هستند. و بالاخره، این سیاست شکاف بین کشورهای وام دهنده و کشورهای وام گیرنده در اتحادیه اروپا را تعمیق بخشیده و فروپاشی منطقه پولی یورو را تسریع خواهد کرد.
در این شرایط، روسیه و چین می توانند مواضع خود را بهبود بخشند. افزایش بهای نفت و مواد اولیه، افزایش مداخل حاصل از صادرات به بودجه روسیه را تضمین نموده، و کاهش ارزش دلار، اجازه می دهد کالاهای چینی هم صرفنظر از افزایش بهای کار در چین، قابلیت رقابتی خود در بازارهای جهانی را در آینده حفظ کنند. ایران هم که نفت خود را با یوان و روپیه به چین و هندوستان می فروشد، می تواند بطور تاکتیکی برنده شود. زیرا این کشورها از خرید نفت ایران امتناع نمی کنند، برعکس، حجم خرید آن افزایش می یابد.
جغرافیای سیاسی
اجرای هدفمند برنامه تزریق نقدینگی به جهان خارج توسط سیستم فدرال رزرو آمریکا (متشکل از اتحاد ۱۲ بانک خصوصی)، به یک نتیجه اجتناب ناپذیر- جنگهای منطقه ای منجر می گردد. بنا بر این، حوادث موسوم به «بهار عربی»، نتیجه قانونمند دو «کاهش کمی» اول بود. تغییر رژیم در تونس و مصر، جنگ داخلی و حمله نظامی به لیبی، تجاوز به سوریه، تدارک جنگ علیه ایران، برسمیت شناختن تقسیم سودان به دو کشور از سوی سازمان ملل متحد، بیش از آنکه پیامد بحران اقتصادی جهان باشد، نتیجه تلاشها برای عبور از بحران بحساب غارت آن کشورهائی است که هیچ نقشی در ایجاد بحران نداشتند ولی بخاطر در اختیار داشتن ذخایر هنگفت طبیعی، می توانند میدان مصرف پولهای نقد چاپ غرب باشند. با این حال، یکسری رژیمهای سیاسی در مقابل این «خریدها» ایستادند و ایستاده اند. آتش جنگ را برعلیه این رژیمها- هم جنگ اقتصادی (با اعمال تحریمهای گسترده) و هم جنگ تروریستی (بدست مزدوران و افراطیون مسلح) برافروختند.
واضح است که هدف از انتشار نوبتی دلار بوسیله سیستم فدرال رزرو، ایجاد مراکز تشنج جدید در جهان اسلام و «توجیه» مداخلات نظامی آمریکا علیه دیگر کشورها می باشد...
بیانیه بن برنانکه بلحاظ زمانی، دقیقا با آغاز امواج قدرتمند اعتراضات ضد آمریکائی ۱۳- ۱۴ سپتامبر در شمال آفریقا، خاورمیانه، هند، پاکستان و دیگر کشورها همزمان بود. البته، این همزمانی ممکن است یک امر کاملا اتفاقی باشد. بخصوص اینکه سال نو اقتصادی آمریکا از ماه اکتبر آغاز می شود و رئیس هیئت مدیره فدرال رزو با به تعویق انداختن بیانیه خود، هیچ مسئله ای را تغییر نمی داد. اما کارزار تبلیغاتی گسترده در رسانه جمعی غرب به بهانه پخش فیلم تحریک آمیز «بیگناهی مسلمانان» در یوتیوب به شک و تردیدها در باره خودانگیخته بودن چنین اقداماتی دامن می زند. خبرهای مربوط به وجود این فیلم، عملا در تمامی رسانه جمعی بطور همآهنگ انتشار یافت.
باور به اینکه خبرنگاران رسانه های مختلف به ابتکار شخصی فعالانه به جستجوی فیلمهای ضداسلامی می پردازند و بلافاصله در باره آنها می نویسند، مشکل است. علاوه بر آن، چنین توجه متمرکز رسانه ها به یک امر متداول، بطور کلی، یک اقدام تحریک آمیز است. لازم به یادآوریست که یدک کش فیلم «بیگناهی مسلمانان» در ماه ژوئیه سال جاری در یوتیوب قرار داده شده بود و هیچ واکنش خاصی هم در پی نداشت. اما، فقط پس از پخش چند آگهی بزبان عربی و شماره تلفن کارگردان آن در چند روز پیش، باعث واکنشهای گسترده گردید. در اینجا معلوم شد، که کارگردان مقیم آمریکا... یک مسیحی قبطی مصری تبار بنام ناکول باسیل می باشد! غیر از اینها، مدیریت یوتیوب نیز با اعلام اینکه قصد حذف فیلم جنجالی در مورد محمد پیغمبر را ندارد، ولی آماده است نمایش آن را در برخی کشورها محدود سازد، روغن به آتش پاشید.
البته، همه مسئله این نیست. خبرهائی در باره اطلاع سازمان جاسوسی آمریکا از قتل برنامه ریزی شده سفیر آمریکا در لیبی پخش شد. بلافاصله پس از وقوع قتل و آغاز حملات علیه سفارتخانه های کشورهای غربی، واحدهای بیشتری از نیروی دریائی آمریکا به مدیترانه فرستاده شدند. قبل از آن اعلام شده بود که کشتیهای جنگی ناتو بطرف سوریه حرکت می کنند. وزارت خارجه آمریکا از بستن سفارتخانه های کشورش در برخی کشورها خبر داد که خود این، از احتمال شروع حمله نظامی آمریکا برعلیه این کشورها حکایت می کند.
در همه حال مطابقت های زیادی وجود دارد. علاوه بر این، لازم به تصور نیست که سازماندهی اعتراضات توده ای در بیست کشور، کار ساده ای است. جمع کردن چند صد تا چندین هزار نفر انسان معترض در یکجا و در یک زمان و سازماندهی حمله به سفارتخانه ها و کنسولگریهای بشدت محفاظت شده آمریکا و همه اینها بویژه در یک روز حتی با کمک شبکه های اجتماعی ممکن نیست. تدارک چنین اقداماتی به زمان نیاز دارد. «شبکه موشها» بخاطر هیچ چیز به مقابل گلوله های تفنگداران دریائی آمریکا نمی روند. این کارها را انسانهائی از جنس دیگر انجام می دهند. سفیر آمریکا در لیبی را ولگردان خیابانی نکشتند. شبه نظامیان «گروه ۱۷ فوریه» (تاریخ آغاز حمله مسلحانه علیه معمر قذافی) و «گروه پیروان شریعت» او را به قتل رساندند.
پیش بسوی جنگ جهانی جدید؟
تلاشها برای از میان برداشتن عواقب سوداگری مالی از طریق بکار انداختن مکانیسم سودگرانه بسیار بزرگتر از آن، فقط موجب تشدید رویاروئی ها در جهان می گردد. افزایش حجم پولهای در گردش بی پشتوانه بمثابه ابزار مبارزه با بحران مالی، بی شباهت به خاموش کردن آتش با بنزین نیست.
پولهای اضافی بایستی با چیزی پیوند زده شوند، در غیر این صورت، تورم فوق العاده زیاد اقتصاد جهان را فلج می سازد. زیرا همه ارزهای ملی در جهان به دلار آمریکا گره زده شده است.
مکانیسم کاهش هزینه های خدمات اجتماعی و دیگر مخارج بودجه تحت عنوان ریاضت اقتصادی تا مدت معینی می تواند بمثابه «عامل ارتباطی» عمل کند، زیرا تأثیر آن کوتاه مدت است و میزان پولهای در گردش، چندین ده برابر بیشتر از کل میزان درآمد ناخالص ملی جهان است. قناعت زیاد، ممکن نیست. حجم «پوشش ها» بیش از حد بزرگ است (حجم «ابزارهای مالی» در سال ۲۰۰۸ به ۲۰ برابر درآمد ناخالص ملی رسید و در سال ۲۰۱۲ از این هم فراتر رفته است).
تاریخ، غیر از جنگ هیچ راه دیگری را در تلاش برای عبور از بحران مالی جهانی ناشی از ماهیت سرمایه داری بعنوان یک نظام اجتماعی بیاد ندارد. در صورت ادامه سیاست «کاهش کمی» جنگ اجتناب ناپذیر است. فقط نوع جنگ و زمان آن مشخص نیست.
افزوده مترجم
نرخ برابری دلار ساعت به ساعت در ایران افزایش می یابد و از ارزش ریال کاسته می شود. بر اساس آخرین خبرها، تا امروز (۱۰ مهر) قیمت هر دلار با ۱۵ درصد افزایش به ۳۴۵۰ تومن رسید. کارشناسان اقتصادی تحریمهای اقتصادی و کاهش ذخیره ارزی کشور را دلیل این رشد جهشی در نرخ برابری دلار و ریال می دانند. البته، این دلایل شاید چندان بی ربط نباشند و حتی می توان دلایل سیاسی را هم بر آنها افزود، ولی نباید این واقعیت را از نظر دور داشت که هیچکدام از آنها علت نیستند، بلکه معلولند و ناشی از بحران اقتصادی ساختاری سرمایه داری و نظام تک ارزی حاکم بر اقتصاد جهان هستند که به امپریالیسم آمریکا اجازه می دهد تا با چاپ بی حد و حساب دلارهای بی پشتوانه و تحمیل دلارهای آدمخوار به اقتصاد کشورها، ثروتهای جهان را به یغما ببرد، آتش جنگهای متعدد را برافروزد. آنچه که امروز در بازار ایران روی می دهد چیزی جز جنگ نام ندارد و نشان می دهد جنگی که علیه ایران، علیه استقلال و تمامیت ارضی آن، علیه توده های محروم و چپاول شده کشور از سی سال پیش آغاز شده، بسرعت به فاز نهائی خود وارد می شود. مجموعه جنگهای باصطلاح اقتصادی با مدیریت مافیای فراماسونی- صهیونیستی مسلط بر بازارهای مالی جهان، که بویژه از دهه هشتاد قرن گذشته میلادی ابعاد وسیعی بخود گرفته و بخش اعظم کشورهای جهان را بکام خود فرو برده است، اینک در ایران ادامه دارد.
امروزه دیگر واقعیات و ریشه حوادث گذشته و جاری جهان بقدری روشن است که برشمردن «دلایلی» از قبیل وجود رژیمهای «دیکتاتوری»، «نقض» حقوق بشر، «فقدان» دمکراسی و امثال آنهای چیزی جز ادعاهای پوچ و دلیل تراشیهای عمدی و آگاهانه برای تحریف علل و توجیه دور جدید جنگهای استعماری و تغییر جغرافیای سیاسی جهان نمی توان نام داد.
همانطور که شاهدیم، این جنگها تا کنون موجب اشغال، ویرانی و تجزیه رسمی و غیررسمی کشورهائی مانند یوگسلاوی، سودان، عراق، افغانستان، سومالی، لیبی، گردیده، در کشورهای از جمله، مالی، سوریه، ایران و برخی دیگر، با تاکتیکهای تروریستی، چه به صورت مسلحانه و چه در شکل اقتصادی ادامه دارد و قربانیان بعدی آن نیز از هم اکنون مشخص است. بنا بر این، ضرورت تغییر نظام مالی- اقتصادی مسلط بر جهان امروز بیش از هر زمان دیگر احساس می شود و هر روز تأخیر در انجام این مهم، موجب اشغال و ویرانی کشورهای بیشتر و ادامه فقر، فلاکت، گرسنگی و کشتارهای میلیونی انسان و انسانیت می گردد.