۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه


باز هم سخنی چند با آیت الله منتظری
اندر باب مفهوم استالین ستیزی
قسمت 1-2-3-4
باب اوّل
ا. م. شیری
روز ۱٢مرداد ۱٣٨٨، تلویزیون فارسی بی. بی. سی. انگلیس، عبارتی گزینشی از بیانیه آیت الله متنظری مبنی بر محکوم نمودن محاکمه یکصد نفر از دستگیر شدگان حوادث بعد از برگزاری انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری را پخش کرد که در آن گفته می شد: «آیت الله منتظری تشکیل این دادگاه را مشابه دادگاههای استالینی دانست». گزینش و بزرگنمائی چنین عباراتی از سوی رسانه های انگلیسی و همپالگی آنها در اقصا نقاط عالم، نه تنها تازگی ندارد حتی، دارای نزدیک به یک سده سابقه هم می باشد. ولذا، در جواب این عبارت، مطلبی با عنوان «از این سخنان گوش مان پر است. اگر حرف تازه ای دارید، بزنید!» تهیه کرده و با برخورد انتقادی به همین عبارت در بیانات آیت الله متنظری، با یادآوری نمونه هائی، عدالت ستیزی تاریخی زورمندان و مستبدان را مورد نکوهش قرار دادم.
دفتر آیت الله منتظری نیز با ارسال نامه ای حاوی سه بند، پاسخ اینجانب را دادند. ضمن اعلام سپاسگزاری خود از جوابیه ایشان، لازم به ذکر است که خود جوابیه دفتر آیت الله منتظری حاوی نکاتی است که بخودی خود محل انتقاد می باشد. بدین جهت، کوشش می کنم در حد امکان بدان بپردازم. اما، قبل از پرداختن به اصل موضوع، مقدمتا اشاره به چند مسئله را ضروری می دانم:
اول- انتقاد من از آیت الله منتظری، صرفا ناشی از احترام عمیقم به این شخصیت روحانی- سیاسی می باشد. تاریخ سی سال حاکمیت دینی ایران هم نشان داد که ایشان و روحانیونی مثل آیت الله طالقانی، گل شهری و... جزو آن عده معدودی از روحانیون هستند که در جامعه روحانیت، استثناهائی از قاعده کلی می باشند. به سخن دیگر، آیت الله منتظریها، حلاج ها و نسیمی های زمان ما هستند که با «انا الحق»خود، قربانی فتنه های روحانیون شدند.
دوم- در مورد عزت و بزرگواری شخصیت انسانی آیت الله منتظری همین بس که در مقابل سی سال کشتار مداوم مبارزان کشور بدست حاکمیت اسلامی ایران، جانانه ایستاده است و در اعتراض به قتل عام چندین هزار زندانی سیاسی به فرمان آیت الله خمینی، که خود سید و اولاد پیغمبر هم بود، از دایره حاکمیت سیاسی ایران بیرون رانده شدند.
سوّم- اگر چه در این نوشتار هم مثل نوشتار قبلی، آیت الله منتظری را مخاطب خود قرار می دهم ولی، طرف اصلی سخنم نه ایشان، بلکه، فرزندان بورژوا شده آن برده داران، خوانین و فئودالها، بعبارت صحیح تر، برده داران و فئودالان مدرن و متمدن و هواداران بی خبر و ناآگاه آنهاست که، در طول تاریخ، برای لحظه ای هم شمشیر حقیقت ستیزی و عدالت کشی خود را بر زمین ننهاده اند. به همین سبب هم من قویا مخالف آنم که صدای آیت الله منتظری را در میان صداهای آنها بشنوم.
چهارم- با توجه به اینکه متن جوابیه دفتر حضرت آیت الله منتظری انتشار بیرونی نیافته و به آدرسی شخصی بنده ارسال شده است، من هم، ابتدا در نظر داشتم همین مطلب را فقط به دفتر ایشان ارسال کنم. ولی، بعد از به پایان بردن آن، حیفم آمد که با دوستان دور و نزدیک و حتی دشمنان عدالت اجتماعی نیز در میان نگذارم.
در بند اول جوابیه دفتر آیت منتظری آمده است: «اولا – نقل داستان دادگاههای استالینی و اعتراف گیریهای وحشتناک او از دوستان و همفکران خود منحصر به نویسندگان غربی نمی باشد تا شما همه آنها را – همچو اتهام رایج روز- متهم به جاسوسی غرب و آمریکا بکنید. بلکه نویسندگان غیر غربی نیز همین مطلب را در نوشته های خود نقل کرده اند. از آن جمله ادوارد رازینسکی در کتاب خود به نام زندگینامه استالین، با ترجمه مهوش غلامی، انتشارات مؤسسه اطلاعات. مگر این که بگوئید: او و هر کسی این مطالب را می گوید همگی جاسوسهای غربی هستند». این بند حیرت انگیزترین جواب ایشان می باشد. اولا، من نمی خواهم بدانم آقای ادوارد رازینسکی اهل کدام کشور است و یا بکدام ملیت تعلق دارد. چرا که از نظر من، این مسئله کاملا فاقد اهمیت است. اما، آقای منتظری اگر نه بسیار بهتر از من، حداقل در حد من می دانند که امر جاسوسی، مأموریت و نمایندگی اطلاعاتی و غیره به نفع کشور دیگری، به تابعیت و یا ملیت فرد بستگی ندارد. در همین ایران خود ما، هزاران جاسوس آمریکا، انگلیس و دیگر کشورها فعالیت می کرده و می کنند و همه آنها، منهای موارد معدود و استثنائی، آنهم تحت پوششهای مختلف، تابعیت ایرانی داشته و دارند. جاسوسی، مأموریت اطلاعاتی و غیره، امری است که با منافع این و یا آن دولت، این و یا آن طبقه اجتماعی پیوند دارد و این مسئله، بخصوص در نمونه اتحاد شوروی با برجستگی غریبی مشهود است. در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی سابق، کمتر جاسوس و مأمور اطلاعاتی را می توان معرفی کرد که تابعیت غربی و یا آمریکائی داشته باشد. اما، تا دلت بخواهد این مسئله در سطوح بالای دولتی و حزبی رایج بود و در روسیه "مستقل" هم همینطور. خلاصه کنم: اینکه آقای رازینسکی غربی هست یا نیست، صورت مسئله را تغییر نمی دهد. مهم این نیست که ادوارد رازینسکی ها آسیائی یا آفریقائی، اروپائی و یا آمریکائی باشند. مهم این است که بر اساس کدام مبانی فکری، عقیدتی و جهان بینی، در خدمت منافع کدام طبقه اجتماعی بوده و در چه جهتی جاسوسی که جای خود دارد، حتی تبلیغ، ترویج و کار می کنند، مطلب می نویسند و چه بخشی از واقعیات را روشن می سازند و یا تحریف می کنند. وانگهی، آیا آیت الله منتظری می توانند حتی یک کتاب از انتشارات مؤسسه اطلاعات معرفی کنند که مبین، مبشر و منادی منطق و عقل انسانی باشد؟
حضرت آیت الله! مسئله جاسوسی و یا مأموریت اطلاعاتی همیشه و لزوما بمعنی رفتن به اداره امنیتی این و یا آن کشور، پرکردن برگه استخدام و داشتن کارت شناسائی، تهیه و تقدیم گزارش و گرفتن حقوق در سرماه نیست. همین که چه کسی، با چه دیدگاهی از موقعیت و منافع به تعبیر شما روحانیون؛ طبقات مستکبر، در مقابل مستضعفان دفاع می کند، کافیست که گفته شود: چه کسی به کدام طبقه اجتماعی خدمت می کند. اصلا، چرا راه دوری برویم؟ همین چند سال پیش، یک ایرانی در همین زمینه ترهاتی را در یک شبه کتاب بنام «خانه دائی یوسف» (منظور از یوسف، استالین است) جمع آوری کرد و وزارت اطلاعات ایران، یقینا بدون اطلاع و اجازه نویسنده این ترهات، با هزینه خود، حداقل یک بار آن را تجدید چاپ نمود و در کشور پخش کرد. من در باره نویسنده این شبه کتاب(آقای اتابک)، کمترین تردیدی ندارم که وی جاسوس و یا مأمور اطلاعاتی آمریکا، غرب و یا جمهوری اسلامی ایران نیست و اما، کاملا مطمئنم که آن چرندیات را بر اساس دیدگاه و منافع طبقاتی خاصی، بر اساس ایدئولوژی و منافع نظام سرمایه داری و بر مبنای تبلیغات و فضاسازیهای خصمانه غرب(منظور غرب ایدئولوژیک است نه جغرافیائی) نوشته است. سؤال این است: وزارت اطلاعات ایران چه نفی از این کار می برد و چه هدفی را دنبال می کند؟ بنابراین، استالین ستیزی (عدالت کشی) لزوما بمعنی جاسوسی و یا تابعیت غربی داشتن(منظور غرب جغرافیائی است) نمی تواند باشد. همین خود اینجانب را می بینید که این همه مطلب می نویسم، از عمرم مایه می گذارم، فکر و ذهنم را مشغول می دارم، بر خلاف اتهام رایج روز در کشورهای سرمایه داری، از جمله انچنان که در کشور خود ما رایج بود و به همین بهانه هم صدها نفر از صادق ترین و دلاورترین فرزندان میهن ما در اسارتگاههای رژیم قبلی و فعلی کشته شدند، نه جاسوس و مأمور اطلاعاتی شوروی بوده ام و نه استالین در وصیتنامه اش مرا وکیل و وصی خود تعیین کرده است. من هم، از منظر اعتقاد طبقاتی، از دیدگاه منافع کارگران و زحمتکشان، در دفاع از حقوق و منافع استثمار شوندگان و اقشار محروم و ستمدیده جامعه، در حمایت از گرسنگان و فقیران و بی پناهان، سعی می کنم گوشه هائی از حقایق را روشن سازم. بنابراین، من بر این باورم و واقعیت این است که، امر جاسوسی به نفع بیگانه و یا حتی بسود کشور خویش، علاوه بر پیوستگی با تمایلات و دیدگاههای طبقاتی فرد مأمور، حتما با مسئل دیگری هم بستگی دارد که موضوع بحث من و شما نیست.
در بند دوم جوابیه دفتر آیت الله منتظری، در جواب اشاره اینجانب به دادگاههای تفتیش عقاید در قرون وسطی، گفته می شود: «ثانیا - دادگاههای تفتیش عقاید را ما نیز با شدت بیشتری محکوم کرده و از گردنندگان آنها اظهار برائت می کنیم، ولی آنها چه ربطی به اسلام و روحانیت دارند؟ اگر در یک صنفی عده ای کار خلاف عقل و منطق انسانی کردند نباید تمام آن صنف را به جرم آن عده محکوم نمود. این چه قضاوتی است که شما می کنید؟ ما نیز قبول داریم که در طول تاریخ از مقدسات مردم و از جمله، ادیان الهی عده ای سوء استفاده کرده و بدین وسیله مخالفان خود را سرکوب نموده اند. مگر این سوءاستفاده منحصر به متولیان ادیان است.» اولا؛ من مثل آیت الله منتظری فکر نمی کنم صرف محکوم کردن یک عمل خلاف، باید با فراموش کردن آن و روحانیت مجری دادگاههای تفتیش عقاید مترادف باشد. ثانیا؛ من با مضمون این نظر آیت الله منتظری که دادگاههای تفتیش عقاید را محکوم کرده اند و می گویند: «اگر در یک صنفی عده ای کار خلاف عقل و منطق انسانی کردند، نباید تمام آن صنف را بجرم آن عده محکوم کرد» و «سوءاستفاده فقط منحصر به متولیان ادیان الهی نیست»، کاملا موافقم. با این تفاوت که آیت الله منتظری با توجه به شخصیت و احساسات انسانی خویش، منهای عده کمی، همه روحانیت و متولیان ادیان الهی را مثل خود می پندارند. البته من هم آرزومند بوده و هستم که ای کاش چنین می بود. ولی، واقعیات تاریخی، از چیز دیگری حکایت می کنند. چگونه می توان نقش مخرب کنیسه ها، کلیساها، مساجد و دیگر نهادهای دینی در دفاع از صاحبان قدرت را، اعمال روحانیت مسیحی در قرون وسطی، کشتار حقیقت و عدالت بدست روحانیت واتیکان، بویژه در دوره رهبری پاپ ژان پل دوم را، فتواهای جنون آمیز خاخامهای صهیونیست در اشغال اراضی فلسطین و سلاخی مردم آن و دیگر کشورها را و از همه ملموس تر، اقدامات و مال اندوزیهای غاصبانه و غیرقانونی جمیع روحانیت شیعه تحت رهبری آیت الله خمینی در همین مدت سی سال حاکمیت در ایران را که همه شاهدیم، به پای عده اندکی نوشت و اکثریت را مثل خود پنداشت؟ نه، حضرت آیت الله ، اجازه بدهید این واقعیت را قبول کنیم که شما و عده اندکی مثل شما صرفا استثناء از کل هستید و شما بهتر از هر کسی، حداقل بهتر و بیشتر از من می دانید که روحانیت و متولیان ادیان الهی، ساخته و آفریده طبقات اجتماعی غالب، بویژه برده داران بوده و بلحاظ معیشتی به آنها و سپس به فئودالها و امروز به سرمایه داران وابسته بوده و هستند. بنابر این، کلیت آنها بعنوان یک قائده، مقدسات مردم را در جهت خدمت به صاحبات ثروت و قدرت مورد سوءاستفاده قرار داده و توجیه گر و مدافع اعمال غیرانسانی و جنایات بیشمار آنها بوده و هستند و درتمام حق کشی ها، جنایتها و خونریزیهای آنها چه بطور مستقیم و چه غیرمستقیم شرکت داشته و دارند. اما، به تحقیق و بدرستی می توان روحانیونی از قبیل خود شما، آیت الله طالقانی، شیخ محمد خیابانی، مارتین لوترکینک و عده کم شمار دیگری را فقط یک استثناء از کل قاعده در جامعه روحانیت بحساب آورد. شما بسیار خوب میدانید که هر روحانی به سهم خود یک سوداگر است و طرف معامله آن خداست. روحانی نماز می گذارد، روزه می گیرد، عبادت می کند، بمسجد و معبد می رود و در واقع، سر دنیای آخرت با خدای خود چانه زنی می کند تا در بهشت موعود، در کنار جویبار روان شراب با حوریان همیشه باکره، به عیش و عشرت مشغول شود. اگر این کار سوداگری نیست، پس چیست؟ آیا این هم قضاوت نادرستی است؟
بند سوم و پایانی جوابیه دفتر آیت الله منتظری چنین است: «ثالثا- شما دادگاههای رایج در جهت اعتراف گیری را با صدر اسلام پیوند مستقیم دادید. یادآوری می شود: یک نمونه از این دادگاهها که در صدر اسلام بوده است را* ذکر می کردید و به کلی گوئی بسنده نمی کردید. این در حالی است که درست در تاریخ ضد قضاوت شما وجود دارد و نمونه آن اقرار زن و نیز مردی است به زنا در حضور پیامبر (ص) و نیز حضرت امیر(ع) و انصراف آنان از شنیدن آن و اصرار آن شخص بر اقرار و ادامه روی گرداندن آن بزرگواران، تا بالاخره چهار مرتبه با اصرار، خود شخص اقرار می کند. و همچنین است روایاتی که صریحا اعتراف در زندان و در حال تهدید و تخویف را مردود دانسته و قضاوت و اجرای حدود بر اساس چنین اعترافهائی را باطل و غیر شرعی اعلام داشته است که در کتاب وسایل الشیعه، کتاب الحدود ذکر شده است.» کاش می توانستم باور کنم که نقل روایت کوتاه اقرار بر گناه آن مرد و زن به زنا و تقبیح اعتراف در زندان و باطل شمردن اقرار در حال تهدید و تخویف افسانه نبود و با تبلیغ و ترویج در میان مسلمانان نهادینه می شد. زیرا، اولا؛ روایات و احادیث چندان قابل اعتماد نیستند و ثانیا؛ قرآن و واقعیت تاریخ دین اسلام و همه ادیان، علیرغم خواست و آرزوی من و شما، خلاف آن را نشان می دهند. این قصّه بی شباهت با داستان آن کشیش آدمخور نیست که از فرط رحم دلی، زنگوله به پایش می بست تا مورچه ها به صدای زنگوله از سر راهش کنار روند و زیر پا نمانند. حتما خواهید پرسید؛ طبق کدام شواهد؟ همینجا، بطور مختصر و گذرا به برخی از آنها فقط اشاره می کنم:
حضرت آیت الله! اول شما بگوئید بنظر شما، آیت الله خمینی بر این شیوه قضاوت در صدر اسلام و بی اعتباری اقاریر و اعترافات در زندان و در زیر تهدید و تخویف آگاهی داشت؟ اگر جواب مثبت است، پس چرا هزاران انسان، از جمله بزرگان علمی و ادبی، سیاسی و دینی کشور را به توبه، ترک باور خود و اقرار به ناکرده وادار کرد؟ دوّم،؛ حکم قتل آن هفتصد نفر مردان قبیله بنی قریظه را که حضرت امیر در حضور پیغمر اسلام سر برید، کدام دادگاه صادر کرده بود؟ هر چند من امیدوارم این هم یکی از آن روایات افسانه ای باشد. اما، پرسیدنی است که آنها به چه جرمی کشته شدند؟ آیا اگر به "گناه خویش" اقرار می کردند و اسلام می آوردند، نجات می یافتند؟ اگر آره، پس، این تخویف و تهدید نیست، چیست؟ از این که بگذریم، تفسیر شما از مقوله تقسیم انسانها به مشرک و مرتد، ملحد و کافر، مسلمان و مؤمن چیست؟ آیا آن را تهدید، تخویف و فشار علنی به فرد و جمع ــ حتی در خارج از زندان و در محیط بازــ برای ترک باور خود و اقرار به مسلمانی و گفتن «اشهدوا انّ...» یعنی شهادت به ندیده ها معنی می کنید یا نه؟ شما در مورد حکم "فقاتلوا ائمة الکفر" چه نظری دارید؟ آیا آن را بعنوان تهدید و تخویف جمعی قبول نمی کنید؟ فرمان "اشدّوا علی الکفّار و رحما بینهم" را که آیت الله خمینی، یکی از خونخوارترین روحانیون تاریخ(فرض کنیم: فقط ایران)، با استناد به آن، در سال ۱٣٦۷ فرمان قتل عام هزاران اسیر در بند را صادر کرد و خود شما در اعتراض و مخالفت بحق و درست با آن، از قائم مقامی ولایت فقیه عزل شدید، چه معنی می کنید؟ آیا همه اینها به صدر اسلام مربوط می شوند یا نه؟آیا اینها هم قضاوت نادرستی هستند؟ تصور نمی کنم شما این قول رایج در میان مردم ایران و بسیاری از کشورهای مسلمان (حداقل غیرعرب) را که بنده نیز با بسیاری از آنها از نزدیک آشنائی دارم، نشنیده باشید که می گویند: «ما مسلمانان شمشیریم»! مگر معنی این گفته، که ملتی را، خلقی را، جمعی را بزور شمشیر وادار به ترک اعتقادات خود و اقرار به قبول اسلام کرده اند، برای شما روشن نیست؟ پس، حلال دانستن جان و مال و ناموس "اسیران حربی" برای "لشکریان اسلام" را چه معنی می کنید؟ نه، حضرت آیت الله! اجازه بدهید این بحث را در همینجا ختم کنم. بگذارید به ذهنیت و تصور و احترام من و بسیاری مثل من نسبت به شخص شما، خدشه و خللی وارد نشود. چرا که بقول معروف، این خمیر آب زیادی می برد.
حضرت آیت الله منتظری! اجازه می خواهم صحبت را با پرداختن به مسائل و واقعیات عینی تر، در ارتباط با همان مسئله استالین ستیزی ادامه داده و از شما بعنوان یک انسان سیاسی ــ مذهبی جامع الاطلاع سؤال کنم: بنظر شما، چرا بزرگترین و فجیع حوادث و جنایات تاریخ بشری، حتی فجایع روزمره، بعد از چند روز، چند هفته و بعضا بعد از چند ماه و چند سالی، بکلی فراموش می شوند ولی، "جنایات و محاکم استالینی" هیچ وقت از مد روز خارج نمی شود؟ من به نوبه خود جواب این سؤال را خواهم داد. اما، قبل از آن، اجازه می خواهم برخی فجایع دهشتناک تاریخ را فهرست وار و بصورت کلی بر شمارم.
توجه کنید! چرا و به چه علت، کشتار بربرمنشانه سیاهان آفریقا، منقرض کردن نسل نامیبیائیها، تاسمانیائیها، سرخپوستان سرزمینهای اتازونی، مردم بومی قاره استرالیا، به بردگی در آوردن دهها میلیون انسان، از جمله آفریقائیها در عصر امپراطوری اروپا، گرسنگی دادن و کشتار سی میلیون هندی، جمع آوری و کشتار هفتاد هزار نفر از کوچه و خیابانهای انگلیس و گردن زدن آنها در برج لندن، قلع و قمع مخالفان در کشورهای متروپل، از آن جمله، نابودکردن رهبری، اعضاء و حتی طرفداران حزب پلنگان سیاه تا آخرین نفر در زندانها و شهرهای آمریکا، از میان برداشتن رقیبان و مخالفان با استفاده از شیوه های ترور، تسویه حسابهای گروههای مافیائی، قتلهای زنجیره ای، ساقط کردن هواپیماها، تصادفات ساختگی رانندگی، غرق کردن کشتی ها، کشتار قریب یکصد میلیون نفر انسان در جریان دو جنگ امپریالیستی جهانی و ویرانی کشورها، کشتار و از میان بردن دهها میلیون نفر در جنگهای متعدد محلی و منطقه ای از جمله، پنج میلیون ویتنامی و همچنین در جریان کودتاهای ضدملی و استعماری، تاراجها و کشتارهای بیشمار در مستعمرات، بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی بوسیله دولت آمریکا، دفن زباله های اتمی و شیمیائی در مستعمرات، کشورهای اشغالی و کشورهای فقیر بویژه، آفریقائی که منجر به کشته شدن و آسیب وارد آمدن به صدها هزارن انسان بیگناه می گردد و ده ها سال دیگر نیز قربانی خواهد گرفت (یک نمونه: بگزارش تلویزیون یورو نیوز، اخیرا در اثر دفن ۵۰۰ هزار تن زباله های سمی بوسیله کشتی های هلندی در آبهای ساحلی کشور آفریقائی کوت ده لوار، ٣۱ هزار نفر از مردم این کشور آسیب دیده است و تاکنون، ۱۵ نفر از آنها جان باخته اند)، نود سال سلاخی مردم فلسطین و اشغال سرزمین آنها بدست مهاجران غربی و از همه فجیع تر، مدرنیزه کردن نظامهای برده داری، فئودالیسم و بازگزداندن عصر استعمار تحت بهانه غیر قابل توجیه و تفسیر صدور و گسترش دموکراسی و حقوق بشر و... و همین دیروز و امروز، بمباران شهرها و مناطق مسکونی، صنعتی، مدارس، بیمارستانها، آثار و ابنیه باستانی و حتی معابد و زیارتگاه دینداران و معتقدان در یوگسلاوی، افغانستان، عراق، پاکستان، لبنان، فلسطین و... محاصره مردم فلسطین از زمین و دریا و هوا، قطع غذا و خواربار، آب و برق، درمان و دارو به روی آنها، ویران کردن کامل زندان بزرگی بنام غزه و کشتار مردم محاصره شده آن و هزاران هزار مورد جنایات فجیع که امپریالیسم جهانی مرتکب شده و بطور روزمره نیز تکرار می کند، بسرعت بفراموشی سپرده می شوند؟ وانگهی، اگر حتی با یک نگاه بدبینانه و خصمانه، استالین و حاکمیت او را بعنوان جنایتکاران مطلق بپنداریم و توجه کنیم که حجم جنایت ٣٢ ساله حاکمیت تحت رهبری او (۵٦٦۷٩٩ نفر اعدام شده، کتاب خیانت به سوسیالیسم، صفحه، ٦٣)، ٩ برابر از کشتار ۵ میلیون ویتنامی بدست آمریکائیها، ٨۰ برابر از منقرض کردن سرخپوستان اتازونی بدست مهاجران نژادپرست سازنده کشور ایالات متحده آمریکا، هزاران برابر از قتل عام سیاهان و مردم مستعمرات در عصر امپراطوری اروپا، ۵ برابر از دو و نیم میلیون نفر کشته شدگان اشغال ٦ ساله عراق(بنا به گزارش وزارت بهداشت و پزشکی قانونی عراق)‏، چندین برابر از قلع و قمع مخالفان و رقیبان داخلی در اروپا، آمریکا و دیگر کشورهای سرمایه داری کمتر و کوچکتر است، مفهوم استالین ستیزی باز هم روشنتر می شود. به هرحال، هدف این نوشتار از برشماری این فهرست کوتاه و خلاصه شده، طرح این سؤال و یافتن پاسخ آن است که چرا بجای همه فجایع تاریخی، پرونده "جنایات استالین" همچنان باز نگه داشته می شود؟ شاید در رابط با این فهرست مختصر، بحق، کلی گوئی را بر من ایراد بگیرید. لاکن، باید توجه داشت که در اینجا، قصد برشماری علل و عوامل همه فجایع تاریخ را ندارم و علاوه بر آن، با اینکه در باره هر یک از این موارد و هزاران هزار مورد دیگر، تحقیق و بررسی هائی بعمل آمده است ولی، باز هم نیازمند بررسی کارشناسانه جامع تر و دقیق تر می باشند که آنهم هدف این نوشتار نیست.
این نوشتار ادامه دارد و اصل جوابیه دفتر حضرت آیت الله منتظری در پایان همین مطلب تقدیم خواهد شد.
_____________________
*- اینجا یک ایراد نگارشی منظور است. حرف «را» علامت مفعول صریح است. آوردن آن پس از فعل از نظر قواعد دستور زبان فارسی درست نیست. به جمله توجه کنید! « یک نمونه از این دادگاهها که در صدر اسلام بوده است را ذکر می کردید و به کلی گوئی بسنده نمی کردید.» آوردن «را» پس از «بوده است» نادرست و نوشتن آن پس از «دادگاهها»، هم درست است و هم، وزن و آهنگ جمله را ثقیل نمی کند. این شیوه نادرست نگارشی، در سالهای اخیر، از طرف مطبوعات و رسانه های فارسی زبان انگلیس، آمریکا و برخی نویسندگان مهاجر، وسعیا بکار گرفته می شود.
باز هم سخنی چند با آیت الله منتظری
اندر باب مفهوم استالین ستیزی
باب دوم
ا. م. شیری
٢ـ مفهوم واقعی استالین ستیزی

مخالفان عدالت اجتماعی چنان از "جنایات استالین" صحبت می کنند که گوئی، تمام حاکمان تاریخ، همه نظامهای اجتماعی- اقتصادی و سراسر تاریخ بشری قبل و بعد از دوره رهبری استالین پر از عدل و داد بوده است و فقط این یکی، تافته جدا از بافته از آب در آمد. و این برخوردی است خصمانه و متعصبانه. تعصب، دشمن منطق و عقلانیت است. چشم متعصب توان دیدن حقیقت را ندارد. عدل و انصاف کجاست؟ کدام کاخ، کاخ سفید و یا کرملین، کاخ الیزه و یا نیاوران... به عدل آباد شده است؟ اما، تداوم اوضاع ناگوار جهان امروزی و هر چه سخت تر شدن شرایط زندگی بشر و آنچه که فوقا اشاره شد، بعینه نشان می دهد: استالین ستیزی پدیده تازه ای نیست و صورت ظاهری و نام امروزی جنگ برای ممانعت از اجرای عدالت اجتماعی است. استالین ستیزی نام جعلی جنگ برده دار با بردگان و سرکوب قیام بردگان، جنگ فئودال با دهقانان بی حقوق و بالآخره، جنگ سرمایه دار است با کارگران تولید کننده نعمات مادی که با پیروزی انقلاب کبیر اکتبر، تغییر نام یافته است و هیچ ربطی به اعمال نیک و یا بد استالین ندارد. کما اینکه بعد از تخریب عدالت اجتماعی در اتحاد شوروی و شرق اروپا، این جنگ به مبارزه با بنیادگرائی اسلامی و تروریسم تغییر نام داده شد و ستیز با سوسیالیسم تحت نام استالین ستیزی، چاشنی همه این جنگها می باشد. این جنگ، تاریخی دیرینه دارد و با پیدایش طبقات و مالکیت، با جنگ ظلم برعلیه عدل، جنگ بیعدالتی و بی حقوقی برعلیه عدالت و حقوق انسانی، با جنگ تاریکی برعلیه نور، شرّ برعلیه خیر، بدی برعلیه نیکی همزاد است و بالآخره، در جنگ اضداد، طرف منفی آن است که متناسب با زمان و مکان و شرایط ، همیشه نام و شکل آن تغییر یافته است. این جنگ، جنگی است برای ممانعت از برقراری حاکمیت طبقات فقیر و پائینی جامعه و برعلیه اجرای عدالت اجتماعی در جوامع انسانی. استالین ستیزی، حربه برده داران و فئودالان "مدرن" و "متمدن" و بعبارت امروزی، سرمایه داران است. استالین ستیزی، مضمون و ماهیت اصلی مبارزه با افکار و اندیشه ها، آمال و آماجها، خواستها و آرزوهای عدالتخواهانه بشری، معنی ساده شده ستیز با جهان بینی و ایدئولوژی رهائی و آزادی انسان از قید و بندهای غیرانسانی اجتماعی است. رعایت عدل و انصاف در قضاوت، تنها موردی است که در برخورد به استالین و جامعه سوسیالیستی بفراموشی سپرده می شود. هر دیدگاهی که بخواهد خشونتهای دوره رهبری استالین در اتحاد شوروی را خارج از این چهارچوب و بدون پیکاوی ریشه ها و علل بروز آن، مورد بررسی قرار دهد، نه تنها هیچ کمکی در جهت روشن شدن حقایق و وقایع نخواهد کرد، حتی با چرخش بیهوده در دور باطل توهمات، سعی و کوشش خود را برعلیه برقراری عدالت اجتماعی درجامعه بکار خواهد گرفت. با این درک از موضوع و در حد گنجایش این نوشتار، به توضیح علل و پیامدهای استالین می پردازم.

٣ـ دستاورهای انقلاب اکتبر و نتیجه استالین ستیزی
غرب ایدئولوژیک و بطور کلی همه مخالفان عدالت اجتماعی، در برخورد به حوادث اتحاد شوروی در سالهای دهه ۱٩٣۰ چنان وانمود می کنند که گوئی یک گروه دیوانه آدم کش تحت رهبری استالین، بی هیچ دلیل و مدرکی مردمی را که راست- راست در کوچه و خیابان راه می رفتند و سرشان به کار و زندگی خود مشغول بود، می گرفتند و بعد از یک محاکمه فرمایشی، می کشتند. فراموش نکنیم که این شیوه، در انگلستان، در جریان قتل هفتاد هزار نفر در برج لندن به کار گرفته شد نه در شوروی. توجه داشته باشید که همه رهبران انقلاب اکتبر، از جمله استالین، نخبگان و فرهیختگان عالی رتبه علوم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فلسفی و انسانی بودند که هر کدام آثار و گنجیه های مکتوب گرانبهائی را به بشریت تقدیم کرده اند که هنوز هم از اهمیت و فعلیت آنها کاسته نشده است. حداکثر گفته مخالفان عدالت، یک کلی گوئی بوده و هست که گویا فقط به کشتار مخالفان مشغول بودند و دیگر هیچ. اما هیچوقت نمی گویند که؛ آیا آنها فقط مخالفان فکری بودند و یا جنایاتی را هم مرتکب می شدند. دشمنان و مخالفان عدالت اجتماعی هیچ وقت نگفتند و نمی گویند، انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبرــ بزرگترین انقلاب تاریخ بشری، به اعتراف دوست و دشمن ــ که در نوع خود مسالمت آمیز ترین انقلاب بود و فقط با کشته شدن ٨ نفر، آنهم در حوادث مختلف به پیروزی رسید، چرا و چگونه در سالهای دهه ٢۰ و ٣۰ قرن گذشت مجبور شد با شدت ضد انقلاب را دفع نماید.
هدف انقلاب کبیر اکتبر که با پیروزی خود راه جدیدی در پیش پای بشریت جهان گشود، برقراری حاکمیت طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستا و اقشار پائینی و تهیدست جامعه و اجرای عدالت اجتماعی بود و از همان ابتدای اجرای برنامه های انقلاب، با مخالفت و مقاومت مسلحانه شدید سرمایه داران و زمینداران بزرگ داخلی و جهانی مواجه شد. بازسازی آثار ویرانیهای ناشی از جنگ جهانی اول هنوز شروع نشده بود که گاردهای سفید جنگی شدید، جنگهای خونین داخلی را برعلیه دولت جوان کارگران و زحمتکشان و اجرای عدالت اجتماعی در کشور شروع کردند. جنگهای داخلی تا سال ۱٩٢۵ با حضور نظامیان ٨ کشور خارجی(آمریکا، ژاپن، فرانسه، انگلیس، آلمان، لهستان، چکوسلاواکی، ترکیه) و پشتیبانی تسلیحاتی، عملیاتی، اطلاعاتی، تشکیلاتی، مالی، تبلیغاتی آنها با شدت تمام درخاک اتحاد شوروی ادامه یافت. شدت این جنگها را با این گفته کلچاک، یکی از رهبران گاردهای سفید می توان درک کرد. وی می گفت:«یک آبادی سوخته و ویران، بهتر از آن است که یک ساکن آن عضو حزب بلشویک باشد». گاردهای سفید از هر تیر راه آهن سراسری سیبری یک بلشویک و یا طرفدار آنها را آویخته بودند. در جنگلهای سیبری، هزاران نفر از طرفداران دولت شوروی را به درختان جنگل بستند تا زنده- زنده از گرسنگی بمیرند و یا خوراک جانوران و حشرات شوند. غرب و ارتجاع این واقعیتها و هزاران مورد مثل اینها را نه تنها نادیده می گیرد، حتی فراموش هم کند. ابعاد جنایت گاردهای سفید و ارتشهای دولتهای دخالتگر خارجی در مناطق غربی و قفقاز، از این هم دهشتناکتر بود. مثله کردن و زنده- زنده سوزاندن انسانها به ظن طرفداری از دولت شوروی، ترور مقامات حزبی و دولتی، رایج ترین شیوه مجازات بود. کشتار ٢٦ نفر از رهبران حزبی و دولتی ــ مشهور به ٢٦ کمیسر باکوــ با همکاری و حمایت نظامیان انگلیس و ترکیه، فقط یک نمونه از این جنایات است. (در این مورد و موارد دیگر، به کتابهای «غبار روبی از حقایق شوروی»، نوشته ایگور لیگاچوف و «دولتمردی نابغه، سیاستمداری بی همتا»، بقلم گنادی زیوگانوف، هر دو ترجمه اینجانب نیز رجوع کنید).
علیرغم شدت و وسعت جنگهای داخلی، اجرای برنامه های عدالت اجتماعی در کشور متوقف نشد. سازندگی و بازسازی اقتصاد کشور که در جریان جنگ جهانی اول از هم پاشیده بود، ادامه داشت. در پی شکست سخت گاردهای سفید و بیرون کردن نیروهای خارجی از کشور، سازندگی با دقت و سرعت ادامه یافت. بطوریکه، دولت شوروی تا سال ۱٩٢۷ توانست اقتصاد کشور را به سطح سال ۱٩۱٣، یک سال قبل از شروع جنگ جهانی اول برساند. حل مسئله ارضی، تأمین نان مورد نیاز مردم و صنعتی کردن کشور، مهمترین وظیفه انقلاب بود. در سالهای جنگ داخلی و پس از آن، هزاران تعاونی کشاورزی تأسیس و راه اندازی شد. در دوره صنعتی کردن (سالهای ۱٩٣٩ـ ۱٩٢٩)، بیش از ٩ هزار موسسه و واحد تولیدی عظیم، از جمله مجتمع های خانه سازی، راه اندازی گردید و مورد بهره برداری قرار گرفت. در مورد پیشرفتگی و عظمت صنایع شوروی همین بس که بدانید در نتیجه زلزله ۷ درجه ریشتری باکو در اواخر پائیز سال ٢۰۰۰ میلادی و زلزله ٨ درجه ریشتری سه سال قبل در شرق روسیه، هیچ انسانی کشته نشد و به هیچ ساختمانی هم آسیب نرسد. دولت سوسیالیستی برای ریشه کن کردن بیکاری، بی سوادی، بی مسکنی مصمم بود. در سال ۱٩٢٩ بیکاری را برانداخت. لغو بیکاری بزرگترین معجزه اجتماعی در تاریخ بشری بود و تجارب تا کنونی تاریخ نظامها و دولتها نیز ثابت می کند که بدون برقراری عدالت اجتماعی(سوسیالیسم) در جامعه، تکرار نخواهد شد و تمام برنامه ها و طرحهای بورژوائی برای براندازی بیکاری، از حد حرف و ادعاهای خالی فراتر نخواهد رفت. بدین ترتیب، ریشه های تمام مفاسد اجتماعی، از قبیل فساد، فحشاء، اعتیاد و غیره خشکانده شد. کشفیات، اختراعات و نوآوریها، پیشرفتها و دستاوردهای خارق العاده و جهشی در عرصه های اجتماعی، اقتصادی، علمی، تکنولوژیکی، و حتی هنری و غیره در دوره سازندگی، باعث آن شد که دولت شوراها، تحت رهبری استالین، فقط در طول نزدیک به سه دهه، بر روی ویرانه های امپراطوری روسیه، در یک کشور بزرگ نیمه فئودالی ــ نیمه سرمایه داری، یکی از دو قدرت بزرگ اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان را بسازد و راز استالین ستیزی درست در همین نکته نهفته است.
پیشرفتها و دستاوردهای معجزه آسای دولت کارگران و زحمتکشان، کینه و خصومت دشمنان عدالت اجتماعی را هر چه بیشتر برانگیخت. آنها که علیرغم حمایتهای همه جانبه دولتهای امپریالیستی شکست سختی را در جنگهای داخلی تحمل کرده بودند، نمی توانستند نظاره گر اجرای عدالت در جامعه باشند. از این رو، تاکتیک و شیوه مقاومت خود را تغییر دادند. طبق یک دستور العمل اکید، برای عضویت درحزب و «مشارکت» در سازندگی صف کشیدند. و این آغاز فاجعه همه بشریت بود که در سالهای اول دهه آخر قرن بیستم به تخریب عدالت اجتماعی و تجزیه کشور شوراها، کشور خلقهای دوست، کشور انسانیت و عدالت، تکیه گاه صلح و امنیت جهانی و بر افتادن حاکمیت کارگران و زحمتکشان انجامید. چگونه و چطور؟ به توضیحات فشرده و مختصر زیر توجه فرمائید:
طبیعتا، روی آوردن بقایای گاردهای سفید به سوی حزب و "مشارکت" در امور سازندگی با استقبال روبرو شد. بتدریج، در داخل ارگانهای حزبی و دولتی برای خود جا باز کردند و قوام گرفتند. خرابکاری از داخل شروع شد. رایج ترین شیوه کار آنها، آتش زدن اموال و اماکن عمومی، انبار علوفه و غلات بود که حتی تا روزهای آخر موجودیت شوروی نیز تکرار می شد. بیش از نود درصد بذرها را قبل کشت می جوشانیدند و یکی از علل مهم قحطی بزرگ سالهای ۱٩٣۰ نیز همین بود. واکسنهای مورد نیاز دامها را نابود می کردند و بجای آنها، واکسنهای آلوده تزریق می کردند. هرگاه و در هر جا تصمیم به خرابکاری داشتند، با انواع حیله و ترفند، پای بلشویکهای صادق را به محل وقوع جرم می کشانید و در حضور وی، برنامه پلید خود را عملی می کردند. سپس، بطور جمعی همان شخص را مقصر معرفی کرده و برعلیه او شهادت می دادند. پدر ایگور لیگاچوف، یکی از رهبران شوروی و رقیب اصلی گارباچف در سال ۱٩٨۵، تنها یک نمونه از این پلید کاریهای ضد انقلاب است که با همین شیوه به پای چوبه دار فرستاده شد. در این باره، عیسی حسین اف، یکی از نویسندگان ضد شوروی آذربایجان، رمان مستندی در۵٤۰ صفحه بنام «ایده آل»نوشته و در این کتاب، فقط جای قهرمان و ضد قهرمان را عوض کرده، دسیسه چینان و توطئه گران را بلشویکهائی معرفی کرده است که با عدالت اجتماعی سر جنگ داشتند. بلشویک و جنگ با عدالت اجتماعی! مضحک است؟ نه؟ بلی، صدها نفر از رهبران و مسئولان برجسته حزبی و دولتی، مثل سرگئی کیروف را در محل کار خود ترور کردند...
حضرت آیت الله! حتما شما نه در کتاب جناب رازینسکی و نه در هیچ یک از نوشته ها و تبلیغات مخالفان عدالت اجتماعی، هیچ مطلبی در باره این اعمال و اقدامات نخوانده اید. این توطئه ضد انقلاب، بعد از قربانی کردن بی گناهان زیادی شناسائی و کشف شد. غرب و دیگر دشمنان انقلاب، مقابله با این اقدامات را خشونت نامیدند. در اتحاد شوروی تقریبا کمتر کسی تا زمانیکه به اعمال خرابکارانه دست نزده بود، بخاطر اظهار نظر و یا موقعیت طبقاتی قبلی خود، تحت تعقیب قرار گرفت. توجه کنید که همه کارگران و دهقانان اتحاد شوروی همنظر استالین نبودند و عملا هم چنین چیزی ممکن نیست. اما، می دانیم که در دوره رهبری استالین هیچ کارگری و یا برزگری محاکمه نشد. نیکولای یلتسین، پدر همین باریس یلتسین، که تخریب سوسیالیسم را رهبری کرد، فقط یک مورد از صدها نمونه از این مدعاست. او، یکی از زمینداران بزرگ و شناخته شده بود که بیست سال بعد از پیروزی انقلاب اکتبر در سال ۱٩٣۷ اعدام شد. یعنی تا آن تاریخ، دولت کاری به نظرات و موقعیت قبلی او نداشت. مواضع و نظرات بوخارین و گروه او از سال ۱٩٢٢ بر همه رهبری حزب کمونیست معلوم بود و تا زمانیکه ترور رهبران حزبی و دولتی، از جمله، سرگئی کیروف را طراحی و اجرا نکرده بودند به خاطر نظراتشان مورد مؤاخذه قرار نگرفتند.
شروع جنگ جهانی دوم یک فرصت طلائی بود برای ضد انقلاب داخلی و خارجی. فاشیسم سرمایه داری اروپا، جنگ جهانی دوم را در حمایت از ضد انقلاب شکست خورده داخلی، با هدف براندازی اتحاد شوروی و جلوگیری از رشد روزافزون عدالتخواهی درجهان آغاز کرد. همچنانکه اطلاع دارید، این جنگ با پیروزی اتحاد شوروی به رهبری استالین خاتمه یافت و برای مدتی نسبتا طولانی، اروپا و همه جهان را از خطر طاعون فاشیسم رهانید. این جنگ، خرابیهای بسیار عظیمی را در اتحاد شوروی ببار آورد و ٢۷ میلیون نفر از صادق ترین فرزندان و دوستان انقلاب را بکام خود فرو برد. پیروزی بزرگ اتحاد شوروی در جنگ جهانی دوم، درس بزرگ بود برای ضد انقلاب داخلی و بین المللی. دیگر هیچ کسی تردید نداشت که با قهر و نیروی نظامی نمی توان بر عدالت اجتماعی در شوروی غلبه کرد. در پایان جنگ، بقایای ضد انقلاب داخلی، انتقامجویان و فرصت طلبان نان به نرخ روز خور، که در جریان جنگ نه تنها آسیب ندیدند، حتی تجدید سازمان هم کردند، جای خالی ٢۷ میلیون نفر را در سازمانهای حزبی، دولتی و اجتماعی اتحاد شوروی پر کردند، بتدریج دست بالا را گرفتند. باریس یلتسین که پدر زمیندارش در سال ۱٩٣۷ اعدام شده بود و خود در سال ۱٩٤۵ بعضویت حزب کمونیست در آمد و الکساندر یاکولیوف، یکی دیگر از قسی ترین دشمنان عدالت اجتماعی که بهمراه میخائل گارباچف تخریب عدالت اجتماعی را رهبری کردند، تنها نمونه هائی از هزاران نفری هستند که بعد از جنگ بعضویت حزب کمونیست در آمدند و مثل خوره به جان مردم و مملکت افتادند. چه دلیلی مقنع تر از این برای اثبات این مدعا که، بعد از تخریب سوسیالیسم و اعطای "استقلال" به جمهوریهای پانزدگانه متحد، همه رهبران و مقامات قبلی، با لباس دموکراسی در سمتهای خود ابقا شدند. در جمهوریهائی مثل گرجستان و... که زمینه ذهنی آماده نبود، بعد از یک دوره کوتاه به حاکمیت باز گشتند. با این استثناء که در دو جمهوری مولداوی و بلاروس هم بقایای سالم مانده حاکمیت قبلی، قدرت دولتی را از چنگ دموکراتها بیرون کشیدند.
در سال ۱٩۵٣ نیکیتا خروشچوف، یکی از سرسخت ترین مخالفان سوسیالیسم بر سر کار آمد. با روی کار آمدن خروشچوف، سوسیالیسم زدائی با نام رمز «استالین زدائی» در داخل نیز شدت گرفت. حزب و دولت حاکم، کم- کم از مردم فاصله گرفتند. روند مثله کردن سوسیالیسم آغاز گردید تا جائی که تا سالهای تخریب کامل سوسیالیسم، فقط اسکلت بسیار قوی آن بجا مانده بود. بتدریج فرمالیسم جایگزین ضوابط و مقررات گردید. کارگران و دهقانان که در دوره رهبری استالین همه کاره کشور بودند و کمترین آسیبی ندیدند، به تدریج به پله های پائین تر رانده شدند. گروههای ضد انقلاب داخلی، جنگ با سوسیالیسم را در هماهنگی و مرتبط با دشمنان خارجی عدالت اجتماعی پیش بردند و همیشه به امکانات تبلیغاتی و پشتیبانی تشکیلاتی آنها وابسته بودند که این نیز در عرف سیاسی، خیانت به وطن و جاسوسی شمرده می شود. برکناری خروشچوف، نتوانست نفوذ ضد انقلاب را کاهش دهد. آنها بحضور خود ادامه دادند و مترصد فرصت بودند. این فرصت را در اواخر سالهای ٨۰ با روی کار آمدن گارباچف بدست آوردند. ضد انقلاب، تا درون کاخ کرملین، حساس ترین نقطه رهبری دولت شوروی نفوذ کرده بود. پزشکانی به بیمارستان کرمیلن راه یافته، رهبران شوروی را بخاطر یک سرماخوردگی معمولی می کشتند (بعدها معلوم شد که همه آنها یهودی الاصل و وابستگان صهیونیسم جهانی بوده اند). ژندانوف، شرباکوف و بسیاری دیگر از این قبیلند. استالین به این مسئله پی برده بود و به همین جهت هم، هیچ وقت به بیمارستان مراجعه نکرد و زمانیکه در سال ۱٩۵٣ موضوع را با بریا، رئیس سازمان امنیت اتحاد شوروی در میان گذاشت و خواستار پیگیری موضوع شد، بدست بریا، مسموم و بدون اینکه هیچ ثروت و پولی در بانکهای داخلی و خارجی از خود بجای بگذارد، کشته شد (بخوانید حدیث مفصل از این مجمل). حضرت آیت الله منتظری! احتمالا شما تا کنون نمی دانستید که خود استالین نیز بمرگ طبیعی نمرده، بلکه به قتل رسیده است. لازم به ذکر است که اولا، فعالیت سازمانهای بویژه، صهیونیستی و تشکلهای بهائی هیچوقت در اتحاد شوروی متوقف نشد. ثانیا؛ پرونده پزشکان قاتل بحدی رسوا شده بود که حتی بعد از قتل استالین، بالاجبار و تحت فشار افکار عمومی، مجبور شدند این پزشکان را محاکمه و مجازات کنند. باری، ضد انقلاب مطمئن از این که؛ نه با جنگ داخلی و نه با راه انداختن جنگ جهانی، غلبه بر اتحاد شوروی و محو روحیه عدالتخواهی در جهان ممکن نیست، خوره وار به خوردن ریشه های عدالت اجتماعی پرداخت. تنها به نمونه هائی از خرابکارهای بسیار علنی و پیش پا افتاده این گروهها و باندهای ضد انقلابی توجه کنید:
در سال ۱٣٦٤، یعنی هفت سال قبل از شهادت کشور شوراها، به اتحاد شوروی رفتم. صبح روز اول با صدای بوق ممتد یک اتوموبیل بیدار شدم. تکرار همه روزه این صدا و تجمع زنان محله در اطراف آن، توجه مرا بخود جلب کرد. در همین چند روز اول، معلوم شد که این صدای بوق یکی از دهها تانکر حمل شیر است که زنان محلات به آنها «گاوان شیرده ما» نام داده بودند که با بوق ممتد خود، به محوطه مجتمع های مسکونی وارد و شیری را که باید به شیرخوارگاهها، مهد کودکها و کارگران شاغل به کارهای مضر در کارخانه ها برسانند، در محلات می فروختند و بجای مقدار فروخته شده، آب اضافه می کردند.
یکی دیگر از اقدامات معجزه آسای دولت اتحاد شوروی تعیین و تثبیت قمیت کالاها، چه بومی چه وارداتی بود. هر کالائی در سراسر کشور، یعنی یک ششم کره زمین، سالهای سال، به قیمت واحد و ثابت توزیع می شد. این مسئله از چند لحاظ حائز اهمیت بود: اولا، روانشناسی دلالی و چانه زنی در خرید و فروش را حذف می کرد. ثانیا، آرامش و راحتی خیال همه را تأمین می کرد. چرا که هر کسی می دانست با چه مقدار پول، چه کالاهائی را می تواند بخرد و نگرا ن فردای خود و فرزندانش نبود. ثالثا؛ همه می دانستند که جامعه دچار بحران و تورم اقتصادی نخواهد شد و قیمتها بالا نخواهد رفت... پروفسور احمد شفائی که از شوروی قهر کرد و پس از بازگشت به ایران، از تنهائی و گرسنگی مرد، در کتاب ضد شوروی و ضدسوسیالیستی خود تحت عنوان«سی و هفت سال در شوروی» ناخواسته، در این مورد توضیحات خوبی داده است که هر انسان منصفی به حقانیت و درستی این کار دولت شوروی پی می برد.
اما، چه شیوه هائی مقابله برای مقابله با قیمت ثابت بکار بسته می شد؟ توجه کنید! فروشنده، کالاهای توزینی را در ورقهای کاغذی ضخیم می پیچید و عملا بجای یک گیلوگرم، هفتصد گرم به خریدار تحویل می داد و قیمت را هم "روند" می کرد. مثلا، قیمت یک کیلو برنج اگر ٨٨ کوپک بود، باقیمانده یک روبل را پس نمی داد. بموازات این کارها، یک نوع جو مسمومی ساخته بودند که، هر فرد معترض به حق خود را، انگشت نما نموده و منفور معرفی می کردند.
با اینکه اتحاد شوروی، کشور وفور نعمت و فراوانی بود ولی، مردم برای خرید اغلب کالاها صف می کشیدند. مثلا، خریدن نان که «طرفداران اصلاحات»، وفور و ارزانی آن را بهانه ای برای افزایش قیمت نان اعلام کردند، هیچوقت بدون ایستادن در صف ممکن نبود. دلیلش خیلی ساده بود. با ساعتها تأخیر نان را به مراکز فروش می رسانیدند. بسیار اتفاق می افتاد که با احتکار کردن مخفیانه، کمبود برخی کالاها را شایع می کردند و سپس آنها را "زیرمیزی" به قیمت گرانتر می فروختند. بدین ترتیب و به هزاران اشکال دیگر، این شیوه را تعمیم داده و یک اقتصاد سایه ای نیز براه انداختند. حیف و میل اموال عمومی، آتش زدن انبارها، مغازه ها و فروشگاهها، رایج ترین شیوه طرفداران سرمایه داری در کشور سوسیالیستی بود که از سالهای ۱٩٣۰ تا آخرین روزهای موجودیت اتحاد شوروی ادامه داشت. این موارد، تنها بخشی از حیله گریهای علنی ضد انقلاب بود که هر تازه واردی می توانست در عرض چند روز به کنه مسئله پی ببرد. برای من همیشه این سؤال مطرح بود: مقامات و مسئولین دولتی و حزبی، چگونه این مسائلی را که من در عرض چند روز می بینم و می فهمم، نمی بینند و چاره ای برای آن نمی اندیشند؟ اصل موضوع روشن بود. ایجاد نارضایتی عمومی، زمینه سازی برای اجرای اهداف خود. هر چند که این نارضایتی ها هیچوقت جنبه ضد سوسیالیستی بخود نگرفت.
مخالفان سوسیالیسم، مغرضان و نا آگاهان سیاسی، بدون ریشه یابی چنین معایب و مشکلاتی و بدون دیدن سازماندهندگان و بازیگران پشت پرده، بی هیچ دلیل مقنعی، آنها را ناشی از نا کارآمدی و نقص نظام سوسیالیستی معرفی کرده، به تقدیس مالکیت خصوصی پرداختند و همانطور که عیسی حسین اوفها ضدیت با سوسیالیسم را به بلشویکها نسبت می دادند، اینها نیز با کمونیستها مرتبط می دانند. اما، واقعیت غیر از آن بود. دستان خرابکار ضدانقلاب داخلی در هماهنگی با مخالفان خارجی عدالت اجتماعی، در پشت همه این مسائل، قابل کتمان نیست.
ستیزه گران با عدالت اجتماعی، ابتدا "نا کارآمدی سوسیالیسم، عقب ماندگی و ضعف اقتصادی شوروی" را بعنوان عامل شکست سوسیالیسم معرفی کردند ولی، وقتی که در مقابل دستاوردهای سوسیالیسم و زندگی مرفه انسان شوروی، توان مباحثه با زبان آمار و ارقام را از دست دادند، "اشتباهات دوره رهبری استالین" و سپس، نبود آزادیها و حقوق انسانی را عامل آن عنوان کردند. اما، هم آن و هم این ادعای آنها کاملا واهی و بی اساس است. چرا؟ به این دلایل ساده. اولا؛ تعریف آنها از آزادی و حقوق انسانی چیزی جز شعارها پوچ نیست و علاوه برآن، آن کدام آزادی و حقوق انسانی است که با کار، مسکن، تحصیل، بهداشت و درمان و حتی استراحت رایگان برای همه، که در جامعه سوسیالیستی جامه عمل پوشیده بود، مخالف است! ثانیا؛ کدامیک از نظامهای تاریخ، از جمله سامانه غیرانسانی و سارقانه سرمایه داری کارآمدتر از نظام سوسیالیستی بوده و توانسته است بر مصایب و مشکلات اجتماعی به اندازه سوسیالیسم غلبه کند که قرنها دوام آوردند. ثالثا؛ اگر بفرض واقع، ادعای نبود آزادیهای فردی و اجتماعی در جوامع سوسیالیستی را، واقعی تلقی کرده و آن را علت شکست اتحاد شوروی معرفی کنیم، در این صورت، باید به این سؤال پاسخ داده شود: مگر نظامهای برده داری، فئودالی و بویژه سرمایه داری بر اساس رعایت آزادی های فردی و اجتماعی توانستند و می توانند قرنهای طولانی به موجودیت خود ادامه دهند؟ مگر همین نظام سرمایه داری، بخصوص در آمریکا و اروپا با کشتار میلیونی انسانها قوام و دوام نیافته است؟ چنین حکمی هیچ پایه منطقی ندارد. وانگهی، در این صورت، کشور ایالات متحده آمریکا که با کشتار و منقرض کردن بومیان اتازونی بدست مهاجران سفید پوست و نژادپرستان اروپائی در سرزمینهای آنها تشکیل شد، نمی توانست اصلا موجودیت یابد. این گونه استدلالهای «من درآوردی» و دور از منطق سیاستگزاران سرمایه داری فاقد ارزش توجه است. مسئله تخریب عدالت اجتماعی در جامعه، علل خالص طبقاتی داشت و ستیز با آن تحت عنوان "جنایات استالین" هم نقش کاتالیزاتور آن را بازی کرد و در آینده هم چنین خواهد شد.
در چنین شرایطی، در وسط دهه ٨۰ میخائیل گارباچف درست با طرح چنین معایب و نواقصی در جامعه شوروی و اصلاح آنها بر سر کار آمد. هنوز دوسالی نگذشته بود که مردم به وراجی های دائمی، سفرهای خارجی متعدد و امتیاز دادنهای او به غرب بدگمان شدند. مردم مخالفتی با نظام سوسیالیستی نداشتند. ساختار شکنی تدریجی و همنشینی دائمی وی با جرج سورس را که آن سالها در مسکو رحل اقامت افکنده بود، درک می کردند و می دیدند. بتدریج امید مردم به اصلاحات گارباچف، به یأس مبدل شد و آرام- آرام پشت او را خالی کردند. در چنین وضعیتی، با یک صحنه سازی محیلانه، گارباچف استعفا کرد و یلتسین بمیدان آمد و امید مردم مبنی بر رفع معایب و نواقص جامعه، به وی بسته شد و...و در نهایت یلتسین هم مرتکب آن جنایتی شد که همه بشریت شاهد است. در این دوره، نه رهبران تخریب و نه مردم، هیچوقت برعلیه سوسیالیسم حرفی نزدند. هیچ کس برعلیه سوسیالیسم شعار نداد. اما، هر روز شوکهای جدیدی به جامعه وارد می شد. درست در نیمه شب، قیمتها را ۵-۱۰ برابر بالا می بردند. تصور کنید اگر موجودی یک خانواده برای خرید یک نان کفایت می کرد، روز بعد، چه کار می توانست بکند. و یا، درست در نیمه شب اعلام می کردند؛ اسکناسهای صد روبلی، فقط تا ساعت شش عصر فردا اعتبار دارند. مردم از نیمه شب در مقابل بانکها به صف می ایستادند و... نمی دانستند به فکر نان فردای خود باشند و یا بفکر اعتراض. چون ارزش مقدار پولی که در دست داشتند، شبانه ۵-۱۰ برابر کاهش داده می شد. کارخانه ها یکی بعد از دیگری تعطیل می شدند. حقوقها پرداخت نمی شد... بدین ترتیب، با وارد آوردن شوک های متعدد، در جلو چشمان بهت زده مردم، طی یک کودتای خائنانه با شرکت یلتسین- کراوچوک- شوشکویچ بفرماندهی مستقیم جرج بوش(پدر) و یاری همه جانبه شبکه باندهای خرابکاری آموزش یافته در مراکز «جامعه آزاد» جرج سورس که بعد از بقدرت رسیدن گارباچف در اتحاد شوروی فعالیت گسترده ای داشتند، پشت سوسیالیسم را بر زمین کوبیدند و تمام دست آوردهای انقلاب اکتبر را تحت نام استالین ستیزی، بباد دادند. مردم زمانی بخود آمدند که در بن چاه بودند و کار از کار گذشته بود.
باز هم ادامه دارد...
باز هم سخنی چند با آیت الله منتظری
اندر باب مفهوم استالین ستیزی
باب سوّم
ا. م. شیری
٤ـ در مورد "جنایات استالین"
اولاً- جنایتکاری نامیدن اقدامات یک دولت در قبال آن اعمال ضد انقلابی که فوقا بطور مختصر به بعضی از آنها اشاره کردم، بی انصافی محض است. چرا؟ باز هم به این دلیل ساده. هر دوره تاریخی اشکال و شیوه های مجازاتی خاص خود را داشته است و در آینده نیز خواهد داشت. ٨۰ سال قبل، مجازات کسی که بذر مورد نیاز برای کشت را بعد از جوشانیدن می کاشت، مزارع، انبارهای غله و علوفه را آتش می زد و میلیونها انسان و دام را با قحطی و گرسنگی مواجه می ساخت، انسانها را به ظن طرفداری از دولت، به درختان جنگل می بست تا زنده ــ زنده خوراک جانوران و حشرات شوند و یا عملا نشان می داد یک آبادی سوخته بهتر از آن است که یکی از ساکنان آن عضو حزب بلشویک باشد، اعدام بود. مگر اینکه کسی اعتقاد داشته باشد که، باید به عاملین اینگونه جنایات، انعام و خلعت اعطاء شود. کما اینکه، این کار را هم کردند. غربیها(غرب ایدئولوژیک منظور است)، از بیان این فجایع اکیدا خودداری کردند و دولت مافیائی روسیه، در سال ٢۰۰٦، دستور نصب مجسمه کلچاک در مرکز شهر اومسک و تأسیس شعبه مخصوص به او در موزه مرکزی استان اومسک را صادر کرد و برای انجام این کار، ٢٦۰ هزار دلار بودجه تخصیص داد. دیمیتری گوتینیوف خبرنگار «پراودا»، باستناد فقط دو نامه در مورد کلچاک می نویسد: «٢٢دسامبر سال ١٩١٨، در شهر اومسک، شرکت کـنندگان شورشهای ضد دیکتاتوری کلچاک، با خشونت خاصی به ضرب شمشیر قطعه- قطعه شدند و یا تیرباران گردیدند... چگونه می توان فاجعه ماکروشین و هزاران سیبریائی را فراموش کرد؟ مثلا، در بخشی از نامه آننا فئودوراونا، که به پوتین، رئیس جمهور روسیه، به استاندار اومسک، ل. پولیژایوف و سیاستمداران دیگر فرستاده است، گفته می شود:... کلچاکی ها، چهار فرزند مادر بزرگم را در حمام گرفتار نمودند و در مقابل حمام، پدر بزرگ من، دیمیتری پطروف را با سرنیزه سوراخ- سوراخ نمودند، حمام را با کاه پر کردند و آتش زدند.... یو. گلیبوف، شهروند افتخاری اومسک هم، می نویسد: کلچاک یک سال و نیم در اومسک حضور داشت و بعد از خود، فقط آثار خون و خرابی، توحش و تیربارانها را به جای گذاشت». اما، دولت شوروی به اینها خلعت نبخشید. در آینده برای این نوع اقدامات ضد انسانی و یا کسانیکه در عرض دو- سه سال، میلیاردها دلار ثروت مردم را دزدیده و میلیونها انسان را به فقر و گرسنگی مطلق کشانده اند، چگونه برخورد خواهد شد و چه نوع مجازاتی اعمال خواهد گردید، نظام قضائی آینده می داند. به همین دلیل و بدلایل بسیار دیگر، همه آنچه که در مورد خشونتهای دوره رهبری استالین گفته و نوشته اند، بیش ازحد تصور مبالغه آمیز است و فاصله فوق العاده زیادی با واقعیات آن دوره دارد. گذشته از این مقدمه، اول داستانی نقل می کنم و بعد، به موضوع ادامه می دهم.
چند سال پیش، با تنی چند از همین دموکراتهای تازه بدوران رسیده آشنا شدم که در حرافی هر واعظی را حریف اند. این دموکراتها، آدمهای معمولی کوچه و بازار هم نبودند. حتی بعدها، عالیترین پستها را در دولت بعهده گرفتند. صحبت ما، طبق روال رایج روز، باز هم به "جنایات استالین" کشیده شد. در اینجای صحبت، من از صندلی یک طرف بحث، برخاسته بر روی صندلی پرسشگر نشستم. زیرا، جویای واقعیت بودم. ایشان مدعی بودند: «استالین، ٣۰۰ هزار نفر از هم نژادان آنها را کشته است». بدون پنهان کردن تعجب خود و با یادآوری اینکه کل جمعیت جمهوری آنها در آن دوره شامل ٤۰ درصد از نمایندگان ملیتهای دیگر، به سختی به نیم میلیون نفر می رسید، پرسیدم: چطور ممکن است ٣ نفر از هر ۵ نفر جمعیت یک کشور را کشته باشند؟ در مقابل اصرار آنها، تقاضا کردم، حداقل اسامی ٣۰ نفر از آن ٣۰۰ هزار نفر را برایم بنویسند. یک هفته بعد که بخدمتشان رسیدم، یکی از آنها، وقت نکرده بود، دومی حوصله این کارها را نداشت و سه نفر بقیه، مجموعا اسم چهار نفر را آورده بودند که امروز، وابستگی آنها به مراکز جاسوسی خارجی را نشانه "برادری دو ملت" و "ترقیخواهی" حساب می کنند. به این قانع نشدم. خود به آرشیو رفتم. بعد از جستجوی زیاد، اسامی ۱٨ نفر اعدام شده، ۵ نفر متوفی در زندان به سبب بیماری و تعداد زیادی تبعیدی را پیدا کردم.
با بقدرت رسیدن خروشچوف بعد از قتل استالین در سال ۱٩۵٣، سوسیالیسم زدائی با استالین زدائی هممعنی و توأم شد. دهها کمیته و کمیسیون و هیئت، مأمور تحقیق و رسیدگی به "جنایات" دوره استالین شدند. صدها بار پرونده های آن دوره را زیر و رو کردند. بارها و بارها شمردند. این کار بسرپرستی الکساندر یاکولیوف، تا یک سال قبل از مرگ او در سال ٢۰۰۵، ادامه داشت. وی، تمام عمر خود را به فعالیتهای ضد سوسیالیستی- ضد استالینی صرف کرد و دست آخر، چون جسته خود را نیافت، در سال ٢۰۰٤، دستور داد همه پرونده های مربوط به "جنایات دوره استالین" را از آرشیوهای کشور جمع آوری کرده و در کاخ کرملین زندانی کنند. بدین ترتیب، محققان و پژوهشگران، نسلهای امروز و شاید هم فردا را از دسترسی به این پرونده ها محروم ساختند. متاسفانه در این دوره، بسیاری از احزاب کمونیست و کارگری جهان نیز تحت شعاع پیشرفتها و پیروزیها، اعتبار و موقعیت جهانی اتحاد شوروی و شاید هم عوامل دیگر بسیاری، نتوانستند ماهیت واقعی «استالین زدائی» را درک نمایند. تنها احزاب کمونیست چین و آلبانی معترض شدند که اعتراض آنها هم " نه از حب علی که از بغض معاویه بود". بالآخره، در تمام مدت ۵۱ سال جنگ از داخل برای تخریب استالین، آخرین رقمی که کمیسیون تحت سرپرستی یاکولیوف و دیگر هیئتها و کمیسیونهای رسیدگی توانستند بشمارند و در میان آنها حتی یک نفر کارگر و یا دهقان وجود نداشت، چنین است: از سال ۱٩٢٢ تا سال ۱٩۵٣، مجموعا ۵٦٦۷٩٩ نفر در اتحاد شوروی اعدام شده اند. باقی، همه حرف است و ادعا و اتهام خصمانه. دروغ گوبلزی است برای باوراندن عوامان سیاسی. چرا که دروغ هر قدر بزرگتر باشد، فریب مردم همانقدر سهل تر است. نکته قابل توجه اینکه، علیرغم نزدیک به یک سده تبلیغات و اتهامات خصمانه برعلیه استالین، طی یک نظرسنجی عمومی چند ماهه در سال ٢۰۰٨، به سرپرستی تلویزیون مرکزی روسیه با عنوان «نام روسیه»، مردم این کشور، نام استالین و لنین را در لیست ۵ شخصیت بزرگ تاریخ روسیه وارد کردند. حضرت آیت الله! این رقم را دو نفر غربی بنامهای توماس کنی و راجر کیران نیز، در صفحه ٦٣ کتاب تحقیقی خود بنام «خیانت به سوسیالیسم»، ترجمه محمدعلی عموئی ــ همان کسی که ٢۵ سال از عمر گرانمایه او در زندانهای "شاهنشاه آریامهر" و ۱٢ سالش نیز در زندانهای جمهوری "عدالت گستر اسلامی ایران" تباه شد ــ ذکر کرده اند. نقل این آمارــ بگذارید با جملات خود شما بگوئیم: منحصر به نویسندگان شرقی نمی باشد تا شما همه آنها را ــ همچو اتهام رایج روزــ متهم به جاسوسی اتحاد شوروی بکنید. مگر این که بگوئید: او و هر کسی این مطالب را می گوید، همگی جاسوسهای شرقی هستند.
اما، دادگاههای دوره استالین هم آنچنان که تا کنون گفته و نوشته اند، آنقدرها هم مخفی و فرمایشی نبوده است. دادگاههای اتحاد شوروی بخصوص در زمان رهبری استالین، طبق قوانین موجود، بصورت علنی و با حضور صدها نفر، مطبوعات و رسانه ها و حتی با شرکت سفیران کشورهای خارجی برگزار می شد. دادگاه مشهور و جنجالی گروه بوخارین از آن جمله است که با حضور سفرای کشورهای غربی و آمریکا برگزار شد. برای اطلاعات بیشتر در این باره، به کتاب «افسانه استالین» ترجمه حزب کار ایران(توفان) مراجعه کنید.

۵ـ تصویر فشرده جامعه سوسیالیستی اتحاد شوروی که در دوره رهبری استالین ساخته شد
انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر که در امپراطوری کثیر المله روسیه پیروز شد و به اندازه عمر یک انسان دوام آورد، در طول دوره موجودیت خود، بعلت جنگهای داخلی، جنگ جهانی دوم و نفوذ و فعالیت بی سابقه ضد انقلاب داخلی و خارجی، در طول یک دوره کمتر از سه دهه سازندگی، توانست مسالل و مشکلات اجتماعی- اقتصادی را چنان سریع و عمیق حل نماید که در تاریخ بشری سابقه نداشت. در این دوره عدالت اجتماعی در کشور برقرار شد و شرایط بهره مندی برابر از فرصتها و امکانات موجود برای هر شهروند کشور فراهم گردید. بطور مرتب فرصتهای تازه ای ایجاد می شد و در نتیجه رشد و توسعه اجتماعی، اقتصادی، علمی، فنی و فرهنگی کشور و عدالت اجتماعی روز بروز شکوفاتر می گردید.
اولین معجزه انقلاب اکتبر تشکیل حاکمیت کارگران و زحمتکشان اتحاد شوروی در امپراطوری کثیر المله روسیه بود. کشور اتحاد شوروی برای اولین بار در تاریخ:
- بنیان بیکاری، بزرگترین و جان سخت ترین مشکل اجتماعی را بر انداخت. بعد از بسته شدن اداره کاریابی در سال ۱٩٢٩، اتحاد شوروی یگانه کشور در تاریخ جهان بود که در آن، بیکاری تخلف از قانون محسوب می شد. در صورت وجود یک نفر بیکار، قبل از هرکسی، دولت و ارگانهای ذیربط ، اولین متخلفین محسوب می شدند. هیچ کاخانه و کارگاهی، مؤسسه و اداره ای بهیچوجه حق اخراج هیچ کارگر و یا کارمندی را نداشت. تغییر شغل و یا محل کار، فقط با رضایت متقاضی و ارائه موافقتنامه کتبی از محل کار یا شغل جدید امکان پذیر بود.
- بیسوادی را بطور کامل از میان برداشت،
- مشکل مسکن، مزمن ترین مشکل جوامع بشری را بطور بنیادی حل کرد،
- آموزش، تحصیل و تربیت از مهد کودک و ابتدائی تا آخرین مدارج را رایگان ساخت،
- سیستم گسترده آکادمی های علوم، را دایر کرد و مراکز علمی و تحصیلات عالی را در جمهوریهای عقب ماند بسرعت تأسیس و توسعه بخشید. تأسیس اولین دانشگاه آذربایجان، دانشگاه دولتی بریاست رازوموفسکی، در سال ۱٩۱٩، یکی از آنهاست.
- سیستم بیمه، بهداشت، درمان، تامینات اجتماعی و امکانات پزشکی رایگان برای همه را بر قرار کرد،
- شبکه بسیار گسترده خدمات و کمکهای اولیه پزشکی را در سراسر کشور راه اندازی کرد،
- سیستم مرکزی شوفاژ و تأمین آب گرم شهرهای بزرگ و مرکزی را ایجاد کرد. یعنی سکنه این شهرها، از سه خط آب سرد، گرم و شوفاژ استفاده می کردند. انصاف بدهید، تا کنون در کجا و کدام کشور دنیا چنین خدماتی به مردم عرضه شده است؟
- ریشه معضل بزرگ گدائی، گدا پروری و شیوه زندگی انگلی ناشی از روابط و مناسبات نا عادلانه اجتماعی را خشکانید و ضرورت وجود بنیادها، انجمنها و مؤسسات خیریه را بکلی از میان برداشت. معضلی را که، هیچ یک از نظامهای اجتماعی- اقتصادی، هیچ یک از دولتهای جهان در تاریخ دولتها، ولو با تشکیل انواع انجمنها، مؤسسات و بنیادهای خیریه، با پند و اندرزهای خیرخواهانه متولیان هیچ یک از ادیان آسمانی، علیرغم کمکهای مجموعه مساجد و کلیساها و کنیسه ها و دیگر معابد و مراکز دینی، با پرداختهای روزمره مردم به فقیران و گدایان، از راه دادن نذریه و فطریه، خمس و زکات و غیره، با همه دستگیریهای مستمندان از محتاجان به نان شب، نه تنها نتوانستند به حل آن نزدیک شوند و حتی، موجبات گسترش آن را فرهم هم آوردند، در سه دهه رهبری استالین برافکنده شد.
- ریشه مفاسد اجتماعی از قبیل، اعتیاد به مواد مخدر، فحشاء و تن فروشی را خشکاند،
- اولین ماهواره را در مدار زمین قرار داد،
- فضای کیهانی را تسخیر و اولین انسان، یوری گاگارین را به فضا فرستاد،
- اولین زن فضانورد، والنتینا تروشکووا را به فضا فرستاد،
- اولین چاه نفت در دریای آزاد را در دریای خزر حفر کرد،
- مسئله ملی، حقوق و آزادی ملتها ــ حتی با در نظر گرفتن حقوق ملی گروههای ملی چند ده هزار نفری ــ را بطور تمام و کامل حل کرد،
- بازار ملی را تشکیل داد که در آن، قمارخانه هائی به سبک بازارهای بورس سرمایه داری جائی نداشت،
- سیستم تعیین و تثبیت قیمت کالاها بوسیه تولید کننده و یا کمیته قیمت گذاری را نهادینه و از بازار، بازاریان و دلالان در تغییر و نوسان دادن قیمتها خلع ید کرد،
- شبکه گسترده استراحتگاهها، نقاهتگاهها و تفرجگاهها را برای استراحت، معاجه و تفریح کارگران راه اندازی کرد،
- مسافرتهای هوائی را برای عموم مردم، قابل دسترس ساخت و خدمات عمومی از قبیل؛ حمل و نقل شهری، استفاده از آب و فاضلاب، برق و گاز، بسیار ارزان و در مجموع، تفاوت نا چیزی با رایگان داشت. در اتحاد شوروی، لامپ معمولی را لامپ ایلیچ(لنین) می نامیدند و باستناد لنین می گفتند: «لامپ ایلیچ خورشید مصنوعی است، نور خورشید هم رایگان است».
- ......
این همه، درسایه اجرای وظایف انقلاب اکتبر و رهبری استالین بدست آمد و مردم اتحاد شوروی درامنیت و آسایش کامل، درشرایطی فارغ از دغدغه و نگرانی از فردای خود و فرزندانشان، در جامعه آرام و دور از جوّ عصبی، کار و فعالیت می کردند. مردم شوروی در زمینه های مختلف علمی، صنعتی، هنری، در زمینه ادبیات، شعر، موسیقی، تئاتر سینما و غیره، ماندگارترینها و جاودانه ها را خلق کردند. همه خلقهای شوروی در سیر و سلوک، در صلح و صفا، برادروار در کنار هم زندگی می کردند، هیچ خلقی برتری خود را برخ دیگری نمی کشید، همکاری و تبادل تجربه مشحصه آنها بود. زندگی مرفه برای همه تأمین شده بود. در کل اتحاد شوروی پدیده ای بنام بدهکار و بستانکار، مقروض و مدیون، هیچ موضوعیتی نداشت. در سیستم سوسیالیستی شوروی، هیچ کس در بدترین حالت بی کس و بی پناه نبود. دولت سوسیالیستی پناه و تکیه گاه همه بود. وسیع ترین امکانات، برای کودکان در نظر گرفته شده بود، در تمام مملکت هیچ کودکی کار نمی کرد و هیچ خانواده ای به کار کودک یا کودکانش احتیاجی نداشت و نیازی هم به تصویب قوانین پرطمطراق منع کار کودکان نبود. هیچگونه تبعیض و تمایزی بین زن و مرد نبود. ۷۰ درصد زنان دارای تحصیلات عالی بودند. حرمت انسانی به مقام و موقعیت شغلی وابستگی نداشت. معلولان، بیماران روانی و همه آنهائی که بدلایل وضعیت جسمی و روحی توانائی کار نداشتند، تحت حمایت دولت بودند. محلات و مناطق شهرها، به «شمال و جنوب»، فقیرنشین و اعیان نشین تقسیم نمی شد. در کل اتحاد شوروی حتی یک نفر لباس و کفش وصله ــ پینه دار نمی پوشید، فقط کلاهی که انسان شوروی به سر می پوشید، گرانبهاتر از تمام پوشاک یک ایرانی که جای خود دارد، غربیها بود. یکی ار دوستان که فقط شکل و قیافه مثله شده جامعه سوسیالیستی شوروی را دیده بود، حرف جالبی می زد. وی می گفت: سیستمی که در آن، نخست وزیر مملکت و سوپور شهرداری با هواپیما مسافرت می کنند، رئیس و آبدارچی دانشگاه در یک مجتمع مسکونی زندگی می کنند، مدیر و کارگر کارخانه با هم همسایه هستند و
...، در این دنیای غیرانسانی، زیر انواع فشارهای داخلی و خارجی، مشکل بتواند دوام بیاورد. یک نکته جالب، اینکه مردم شوروی به همان دلایلی که به برخی از آنها فوقا اشاره کردم، ظاهرا، گوشت را با کوپن می خریدند، اما، بجرأت می توان گفت: گوشتخوارترین و پرخور ترین مردم جهان بودند. مهمانیهای مجلل، با شکوه و پر خرج در هر خانواده ای برگزار می شد. مردم همیشه بهانه ای برای مهمانی می یافتند. بمناسبتهای مختلف، مثلا؛ روز تولد، سالگرد ختنه سوران در جوامع مسلمان و یهودی، سالروز ازدواج، پنجمین، دهمین، پانزدهمین و... سالگرد ازدواج، روز ورود به دانشگاه و یا دیگر مدارج تحصیلی، روز پایان تحصیلات، سالروز اعزام بخدمت سربازی، سالگرد پایان سربازی، دهه های زندگی، جشنها و اعیاد ملی و دینی، سالروز انقلاب، روز فضانوردی، روز پیروزی بر فاشیسم، روز کارگر، روز کودک، روز زن، روز مرد، روز هر رشته شغلی، و به بهانه بسیاری دیگر مهمانی می دادند. خاویار سیاه دریای خزر که برای ما ایرانیها در حکم توتیاست و الان برای مردم جمهوریهای "مستقل" هم همین حکم را پیدا کرده است، بوفور در سر سفره هر خانواده شوروی یافت می شد... اشاره به مهمانیهای پر خرج مردم شوروی و پر خوریهای آنها را بویژه بدان جهت لازم دیدم که، آن دسته از طرفداران سرمایه داری و روحانیونی را که در مجالس و بالای منابر می گفتند: «مردم شوروی وقتی که به خانه همدیگر می روند، غذای خود را هم می برند»، بخاطر دروغهایشان شرمنده سازم. مهمانیهای پر خرج مردم شوروی را، آقای حمزه فراهتی در کتاب خاطرات خود «از آن روز و روزهای بعد» به زیبائی تمام توصیف کرده است. نا گفته نگذارم که این کتاب نیز با روح ضد شوروی و ضد سوسیالیستی نوشته شده است. به همین دلایل و بدلایل بسیاری دیگر، مشهور است که میگویند: «مردم شوروی، سه بار به تلخی گریه کردند: بار اول؛ در مرگ لنین، بار دوم؛ در مرگ استالین و بار سوم؛ در مرگ یوری گاگارین، اولین سفیر زمینیان در فضای کیهانی».
باز هم ادامه دارد...
باز هم سخنی چند با آیت الله منتظری
اندر باب مفهوم استالین ستیزی
باب چهارم
ا. م. شیری
٦ـ منظره ای مختصر از نتایج استالین زدائی و دستاوردهای دموکراسی سرمایه داری

قبل از هر سخنی، تأکید بر این نکته ضرورت دارد که، انقلاب کبیر اکتبر که با کشته شدن هشت نفر در حوادث مختلف پیروز شد و آنهمه دستاوردهای شگرف را در پی داشت، به قیمت کشته شدن بیش از یک میلیون نفر، یعنی تقریبا دو برابر اعدام شدگان اتحاد شوروی در طول ٣۱ سال رهبری استالین و آواره شدن ۱٢ میلیون نفر، درهم کوبیده شد. این همان نکته بسیار مهمی است که "دموکراتهای انساندوست"، نه تنها هیچ تمایلی به طرح آن ندارند، حتی، طوری رفتار می کنند که گوئی چنین فاجعه ای اتفاق نیافتاده است و سعی می کنند آن را هم مثل همه فجایع بزرگ تاریخ، بدست فراموشی بسپارند.
بلی، اتحاد شوروی را تکه- پاره کردند. تکه- پاره که نه، بطرز فجیعی به شهادت رساندند و پشت عدالت اجتماعی(سوسیالسم) را به خاک مالیدند. این فقط آغاز فاجعه ای بود که نام استالین زدائی به آن داده بودند. در ویرانه های اتحاد شوروی، در جمهوریهای "مستقل" مفلس و مفلوک، دولتهای ملوک الطوایفی ــ مافیائی الیگارشی مالی و نئوفاشیست ها را بر سر کار گماردند. جمهوریهای شورائی همچو حیاط بی در ودروازه ای به جولانگاه مأموران امنیتی آمریکا، اروپا و دیگر کشورهای دور و نزدیک تبدیل شدند. رسانه های غربی و بومی دست آموز تمام اسرار مملکتی و حتی، محرمات را به روی جاسوسان و مأموران اطاعاتی خارجی باز کردند و سپس تخریب نمودند. کیش شخصیت و شخصیت پرستی به حد اعلای خود رسانده شد. رهبران و مقامات تازه پوست عوض کرده این جمهوریها، تا مرتبه خدائی ارتقاء داده شدند. موج ناامنی و خشونت همه آنها را در بر گرفت. ترورهای خیابانی، تصفیه حسابهای باندهای مافیائی، قتلهای سفارشی، درگیریهای مسلحانه موضعی و منطقه ای به مشخصه اصلی اکثر این جمهوریها تبدیل گردید. فقط در سال ٢۰۰۰، بیش از دو هزار فقره حادثه انفجار قطار و آپارتمانهای مسکونی، سقوط هواپیماها و هلی کوپترها، غرق شدن کشتیها و غیره به ثبت رسید. در همه این حوادث، مخالفان نظم جدید کشته می شدند. فیودوراوف، کمونیست و چشم پزشک مشهور که بخاطر انقلاب درعلم چشم پزشکی، شهرت جهانی یافت، الکساندر لئبداوف، استاندار استان کراسنایارسک در دو حادثه جداگانه سقوط هلی کوپتر کشته شدند. در همین سال، یک کشتی زیر دریائی اتمی روسیه بنام کورسک، با ۱۱٨ نفر خدمه، در پانصد متری یک زیر دریائی آمریکائی در دریای بارنس غرق شد. در بدنه این زیردریائی، یک سوراخ ناشی از شلیک موشک ایجاد شده بود. کمیسیونی را برهبری ایلیا کلیبانوف، معاون نخست وزیر وقت روسیه، مأمور تحقیق این موضوع کردند که تشخیص دهند سوراخ، نتیجه شلیک از بیرون بوده است و یا انفجار یک موشک از داخل. همه می دانند که تشخیص آن به هیچ تخصصی خاصی نیاز ندارد. بعد از دوسال کار بی نتیجه این کمیسیون، مسئله بفراموشی سپرده شد.
تخم نفرت و خصومت بین خلقهای دوست و برادر که دهه ها و سده ها با هم و در کنار هم زندگی کرده بودند، افشانده شد. روحیه ملی گرائی کاذب کور و شوونیسم را رواج دادند. هر ملتی، دیگری را دشمن ازلی و ابدی خود معرفی کرد. بسیاریها بجان هم افتادند. همدیگر را بیرحمانه کشتار کردند. جنگ و دعوا بین چچنها، اینگوشها، ترکان قره چای، تاتار، باشقیر، چرکز و کومئک و ملل داغستان با روسها، تاتارها با خاخولها(اوکرائینی)، گرجیها با آستینها، آجارها و آبخازها، جنگ بین ارمنیها و آذریها، مولداوها با ترکهای قاقائوز و دنیستریها و غیره دهها هزار کشته و زخمی و معلول بجای گذاشت. پاکسازی ملی و تشکیل ملت خالص، راه گشای تمام مشکلات تعریف شد. ترکان ازبک کلیه ترکان مسخطی را از کشورشان بیرون راندند. تمامی آذریها از ارمنستان و ارمنی ها از آذربایجان (از هر طرف بیش از یک میلیون نفر) بیرون رانده شدند. بین خلقها و مللی که در طول تاریخ با هم زندگی کرده، تاریخ و فرهنگ و سرنوشت مشترک داشتند، در پایان قرن بیستم، در عصر همگرائی ملتها، مرز کشیده شد. همراه با ملی گرائی، البته که مثل همیشه، ادیان الهی نیز جایگاه خاص خود را گرفتند. میسیونرهای دینی از اروپا، آمریکا، ترکیه، ایران و کشورهای مرتجع عربی، بویژه عربستان سعودی به کشورهای جدید التاسیس سرازیر شدند. در هر جمهوری، صدها کنیسه، کلیسا، مسجد و دیگر معابد دینی احداث شد. در جمهوریهای مسلمان نشین، مثل همیشه و همه جا، خودسرانه و بدون توجه به هیچ کس و هیچ چیز، صدای اذان را از بلندگوهای مساجد بلند کردند. در شرایطی که تاراجگران و دزدان، با تحمیل بیکاری، بی خانمانی، فقر، گرسنگی، اعتیاد، فحشاء و گدائی به جامعه، مردم را با یأس و ناامیدی روبرو ساخته بودند، ادیان آسمانی با تئوری تحمل عذاب های این دنیا، بمنزله امتحان ورودی به بهشت برین است، بیاری شان آمدند. با موعظه های "خیرخواهانه"، برتری ناملایمات این دنیا نسبت به عذاب الیم جهنم را به بخش اعظم مردم قبولاندند و از اعتراض به وضعیت موجود باز داشتند. بموازات اینها، فال بینی و فال ستارگان، غیبگوئی و کفخوانی، معالجه بیمار از راه دور، به تلویزیونهای دولتی هم راه یافت.
در کوتاه مدتی، فعالیت هزاران کارخانه و مؤسسه تولیدی بجز بخش تولید و تهیه مواد خام صادراتی و مولد انرژی مثل، نفت و گاز، بتدریج متوقف شدند. صنایع پیشرفته زمان شوروی در اکثر جمهوریها مثل گرجستان، ترکمنستان، تاجیکستان بطور کامل، در بعضی جمهوریها، مثل روسیه، بلاروس، اوکرائین، بخشا در هم کوبیده شد. نه کاری ماند و نه کارگری. بدین ترتیب، توده های کار و زحمت بحالت بی شکل درآورده شدند و از اتحادیه های کارگری در جمهوریهای آسیای میانه و قفقاز، فقط نام مبارکشان باقی ماند. در نتیجه، رقم بیکاری بدون احتساب تخمه و سیگار فروشی، آوارگی در بازارهای مکاره و کارهای روزمزدی، بمیزان بالای ٦۰ درصد نیروی قادر به کار رسید. بازارهای بسیار بزرگ مکاره که ساکنان آنها در اثر ورشکستگی گروه- گروه جا عوض می کنند، یکی بعد از دیگر گشایش یافت. دهها میلیون باب دکان بقالی، مغازه، فروشگاه، قهوه خانه و رستوران، بار و دیسکوهای شبانه، آرایشگاه زنانه و مردانه، قمارخانه ها و تالارهای پر شکوه جشن، جای کارخانه های تولیدی را گرفتند. بسیاری از میادین، پیاده روهای عریض، فضای سبز اطراف آپارتمانهای مسکونی، اکثر زیرزمینهای آپارتمانهای مسکونی، آشغال شوت کنها، به بهانه کمک به توسعه بخش خصوصی، برای باز کردن بقالی و آرایشگری و ماشین شوئی و غیره به قیمت گزافی بمردم فروخته شد. بدین ترتیب، جوامع خودکفای پیشین به جوامع کاملا مصرفی و وارد کننده کالاها، اجناس و خواروبار واقعا بنجل خارجی تبدیل شدند.
دهها میلیون اتومبیل کهنه و تازه ساخت اروپا، آمریکا و ژاپن به این کشورها وارد شد. جالب توجه اینکه، معلوم نیست اگر سوسیالیسم زدائیان به هدف خود نائل نمی شدند، این اتومبیلها در کدام بازار بفروش می رسیدند و چه بر سر تولید کنندگان آنها می آمد. روشن است که کارخانه ها باید کار کنند. آنها را باقساط می فروشند، جاده ها و پلها می سازند، خطوط تراموای شهری، اتوبوسهای برقی، قطارهای اطراف شهری را از بین می برند و مردم را به خرید این اتومبیلها مجبور می کنند. مسافرکشی با این اتومبیلها، تنها کاری بود که مهندسان، متخصصان، کارکنان مؤسسات علمی و دیگران می توانستند بکنند. یافتن مشاغلی مانند رانندگی، نگهبانی، خدمتکاری، کنیزی و کلفتی برای شرکتهای خارجی و کارکنان آنها، بزرگترین آرزوی جویندگان کار محسوب می شود.
همه تعاونی های کشاورزی اعم از دولتی و غیر دولتی، کشاورزی و سیستم آبیاری مکانیزه و تکنولوژی مرتبط با آنها، محو و نابود شدند. طبق گزارشهای رسمی، تا کنون فقط در جمهوری فدراتیو روسیه ۱۱ هزار آبادی از بین رفته است و بطور متوسط روزانه دو روستا نیز از نقشه کشور حذف می شود. در نتیجه، حاشیه نشینی و تجمع در اطراف شهرهای بزرگ، زندگی همه را مختل ساخت. جنگلها و کناره دریاها و رودخانه ها به بخش خصوصی واگذار شده است. به ترتیبی که هیچ کس نمی تواند بدون پرداخت هزینه، در سایه درختی بنشیند و یا در آب دریا و رودخانه، آب تنی کند.
سیستم آموزش، بیمه ، بهداشت و خدمات پزشکی همگانی رایگان منحل گردید. میزان بیسوادی در میان نسل نو پا، به بیش از ٢۰ درصد رسیده است. حق مطلب را ادا نکرده ام اگر نگویم که هر سال چند دانشگاه و یا مؤسسه تحصیلات عالی خصوصی در این کشورها تأسیس می شود و بعد از دو- سه سال چاپیدن مردم، غیب می شوند و جای خود را به تازه ترها می دهند. دو سوم مهدکودکها رسما منحل و بسته شد. ٨۰ درصد از یک سوم باقیمانده نیز به بخش خصوصی واگذار گردید که هزینه ماهانه آنها با درآمد کمتر خانواده ای مطابقت دارد. این در حالیست که، وزارت آموزش و پرورش جمهوریها ثبت نام کودکان در مدارس را بدون طی دوره مهد کودک، ممنوع کرده است. بدین ترتیب، مهدکودکها را نیز به محل چپاول مردم تبدیل کردند. لازم به ذکر است که، طبق قوانین آموزشی و تربیتی اتحاد شوروی، مهدکودکها نمی بایست در فاصله بیش از سیصد متر از آپارتمانهای مسکونی احداث شوند. با این حساب می توان تعداد آنها را حدس زد. بخش عمده شبکه استراحتگاهها و نقاهتگاهها نابود و بخش کوچکی از آنها به بخش خصوصی واگذار شد. بطوریکه، هزینه یک شبانه روز اقامت در آنها، بیش از حقوق ٦ ماه یک کارگر شاغل را بالغ می شود. کارکنان مراکز علمی و آکادمی های علوم به نصف کاهش داده شد. اجاره نشینی، خانه بدوشی، کارتن خوابی رواج بی سابقه ای یافت. بگزارش تلویزیونها روسیه، در فصل طولانی سرمای این کشور، بطور متوسط روزانه یکصد نفر از کارتن خوابان و خانه بدوشان فقط در شهر مسکو در اثر سرما می میرند. تمام مغازه های کتابفروشی به استثنای موارد معدودی بسته شدند. دهها و صدها نشریه، مجله و روزنامه، عمدتا محتوی فال بینی، فال ستارگان و بیش از همه جدول ارقام و کلمات متقاطع منتشر شدند.
امکانات مسافرت هوائی از دسترسی عموم خارج شد. بخش اعظم مردم، دیگر راه فرودگاهها را هم فراموش کرده اند. هزینه مصرف آب و فاضلاب، گاز و نفت و دیگر خدمات شهری که در دوره شوروی تقریبا رایگان بود، بحدی افزایش داده شد که بیش از ٤۰ درآمد خانوارها را می بلعد.
فقر، گرسنگی، گدائی، اعتیاد، فحشاء و تن فروشی بطور بی سابقه ای گسترش یافت. طبق آمارهای رسمی، بطور متوسط ٤٨ درصد مردم به زیر خط فقر رانده شده اند. اما، بر اساس برآوردهای مختلف، این رقم بسیار پائین تر از حد واقعی است. طبق گزارش دولت روسیه به سازمان ملل متحد، ٣۵ میلیون نفر از ۱٤۵ میلیون نفر جمعیت این کشور، در زیر خط فقر به سر می برند. تعداد معتادان به مواد مخدر، تنها در روسیه، بیش از ۵ میلیون نفر است. در تمام این سالها، هزاران نفر زیر فشار فقر و گرسنگی، از جمله ۵۰۰ افسر ارتش روسیه، ارتشی که دنیا را از شر طاعون فاشیسم رهانید، تنها در سال ٢۰۰۰ خودکشی کرده اند. میلیونها نفر در جستجوی یک لقمه نان، در کشورهای مختلف جهان آواره شدند. هزاران خانواده از هم پاشیدند. کودکان، پیر زنان و پیرمردان شوروی که در یک دست عصا و در دست دیگر کیسه های پر از دانه، در فصل زمستان به پرندگان غیر مهاجر دانه می پاشیدند، نه تنها به همین دانه ها نیز محتاج شدند، حتی مجبور شدند غذای خود را مثل مور و ملخ در زباله دانی های شهرها بجویند.
در طول سالهای بعد از تجزیه اتحاد شوروی، بیشتر جمهوریها رشد جمعیتی معکوس دارند. در طول ٩ سال پس از تخریب عدالت اجتماعی، جمعیت روسیه ۱۰ میلیون نفر، یعنی تقریبا ٢۰ برابر همه اعدام شدگان ٣۱ سال دوره رهبری استالین، کاهش یافت. اگر میزان زاد و ولدها و مرگ و میرهای طبیعی این سالها را هم در نظر بگیریم، می توان تصور کرد چه تعداد انسان به انحاء مختلف از بین رفته است و هیچ کس هم قاتل و جنایتکار شناخته نمی شود.
دهها انجمن، مؤسسه و بنیاد خیریه برای کمک به مستمندان تأسیس شده است. روزی نیست که بیماری را با چشم گریان در صفحه تلویزیونها ظاهر نسازند و برای معالجه اش از انسانهای خیر،اغنیا و مستمندان طلب استمداد ننمایند.
میلیونها کودک بی سرپرست در کوچه و خیابانها آواره شده اند. گدائی می کنند، در سر چهار راهها به شیشه پاک کنی مشغول می شوند، در زیر زمینها می خوابند. تعداد این کودکان فقط در جمهوری قدراتیو روسیه، به بیش از ۵ میلیون کودک می رسد. کودک فروشی و فروش اعضای داخلی بدن انسان، یکی از مهمترین منبع امرار معاش بخش قابل توجهی از مردم شده است. اروپائیان، آمریکائیها، اسرائیلیان و شیوخ عرب، مشتریان عمده کودکان این کشورها هستند. در مورد تعداد کودکان فروخته شده تا کنون آمار دقیقی ارائه نشده است. اما، مطبوعات و رسانه ها روسیه رقم دهها هزار کودک را ذکر می کنند و طبق گزارش سه سال قبل سازمان ملل متحد، تعداد انسانهای خرید و فروش شده در طول ٢۰ اخیر، بیش از تعداد بردگان خرید و فروش شده در تمام ششصد سال دوران برده داری بوده است که بخش اصلی آن را زنان و کودکان جوامع سوسیالیستی پیشین تشکیل می دهند. برخی کارشناسان، دلیل علاقمندی غرب و اسرائیل به خرید کودکان جمهوریهای سابق اتحاد شوروی را چنین توضیح می دهند: بر اساس یکی سری بررسیهای بعمل آمده، بخشی از این کودکان را معلول و ناقص العضو کرده، به مافیا گدایان می فروشند. گروههائی را به دلالان محترم اعضای بدن و تاجران باشخصیت سکس واگذار می کنند و اکثریت آنها را برای پذیرش در صفوف پرسنلی ارتشهای آمریکا، ناتو و اسرائیل، بویژه برای هدایت بمب افکن های جنگی آماده می کنند و عده ای را نیز برای انجام عملیات انتهاری و خرابکاری تربیت می نمایند.
جالبتر اینکه، در اتحاد شوروی، زمانیکه والنتینا تروشکووا، اولین زن فضانورد جهان بمسافرت فضائی خود رفت، دختران و زنان جوان شوروی بامید رفتن به فضا، در مقابل ادارات سازمان فضائی کشور صف کشیدند. اما، امروز، با حلول "دموکراسی" به جان جمهوریهای "مستقل"، دختران و زنان جوان این کشورها که هفتاد درصدشان دارای تحصیلات عالی بودند، بخاطر لقمه ای نان، در مقابل ادارات صدور پاسپورت و روادید به صف ایستادند تا کشور خویش را بقصد فحشاء و تن فروشی ترک کنند. طبق آمارهای دهشتناک موجود، تا سال ٢۰۰۰ میلادی، فقط از جمهوری اوکراین بیش از یک و نیم میلیون نفر زن و دختر زیر ٢۵ سال، بقصد فحشاء از کشور خارج شده اند. در جمهوریهای دیگر، وضع از این هم اسفناک تر است. در حدود ٦۰۰۰ نفر از زنان همکیش شما(مسلمان) به اتهام و یا به جرم فحشاء، در زندانهای دوبی بسر می برند.
دهها فرستنده تلویزیونی راه اندازی شده است که از صبح تا عصر درس آشپزی می دهند، از سر عصر تا نیمه شب، شوها و سریالهای واقع جلف و تهوع آور نشان می دهند و از نیمه شب تا صبح، فیلمهای بزن- بکش، آتش بزن- ویران کن، مثل صحنه های کشتار غزه، عراق، افغانستان و... و یا فیلمهای مستهجن سکسی پخش می کنند. در فواصل این برنامه ها، در هر ده دقیقه، ده دقیقه هم آگهی های بازرگانی پخش می کنند.
بیمارستانهای ویژه برای بیماران سخت علاج و شدیدا مسری، تیمارستانها، خانه های سالمندان، یتیمخانه ها، مهد کودکها، یکی بعد از دیگری به آتش کشیده می شوند و بیماران، پیران و کودکان زنده- زنده در آتش می سوزند.
در مقابل همه این فقر و بدبختی ها، به ازای پدید آمدن دهها میلیون نفر گرسنه در ویرانه های بجا مانده از اتحاد شوروی، مجموعا از این کشورها در حدود ۵۰۰ نفر، در رأس آنها، آلک دئریپاسک، مرد ٣٩ ساله ای که در زمان تخریب سوسیالیسم ۱٩ ساله و دانشجو بود، با ٦۱ میلیارد دلار ثروت "خدادادی"، به لیست میلیاردرهای طلائی جهان افزوده شده است. مردم کشور، به فقرا و اغنیا و شهرها به مناطق فقیرنشین و اعیان نشین تقسیم شده اند. رانده شدگان به دامن فقر، بتدریج از مناطق مرکزی و اعیان نشین شهرها بیرون رانده شدند. فرهنگ، آداب و سنن ملی، روابط اجتماعی مردم تخریب و روانشناسی فردگرائی(ایندیویدوآلیستی)، ترویج گردید و جای اصل انسانی «یکی برای همه و همه برای یکی» را، اصل «همه برای یکی و یکی برای خوش» گرفت. به حضور نمایندگان کارگران و دهقانان و زحمتکشان در مجالس قانونگذاری پایان داده شد و جای آنها را درست مثل کشورهای غربی، "ثروتمندان خیر"، صاحبان شرکتها، اعضای باندهای مافیائی و همپالگی آنها گرفتند. در هر جمهوری، دهها بانک و مؤسسه مالی، بازارهای بورس (رایج ترین قمارخانه های سرمایه داری) تأسیس و اقتصاد کشورها، فقط به بخش مالی وابسته شد. یعنی طبق فرمول اقتصادی نئولیبرالی، مقوله کالا، از فرمول پول- کالا- پول، حذف و فرمول پول- پول جایگزین آن شد. علاوه بر اینها، جمهوری فدارتیو روسیه با الگو برداری از لاس وگاس آمریکا، هم اکنون پروژه احداث سه شهر قمارخانه ای برای قمار بازان را در سه منطقه مهم کشوری، یعنی قفقاز شمالی(کراسنادار)، کالنینگراد و کراسنایارسک آغاز کرده است. با تمام این تفاصیل، مردم جمهوریهای منشعب از اتحاد شوروی، هنوز هم که هنوز است، به حساب امکانات و اندوخته های خود از زمان شوروی روی پا ایستاده اند.
در تمام این موارد، جمهوری بلاروس بطور کلی و جمهوری مولداوی تا حدودی مستثنی از قاعده کلی وضعیت بعد از شوروی هستند. الغرض، این قصه هم سری دراز دارد.
اسناد و مدارک تمام این مدعاها، در ادارات و وزارت خانه های ذیربط دولتها، بویژه در گزاشهای سالانه به مجلس قانونگذاری روسیه موجود است.

۷ـ پیامدهای جهانی استالین ستیزی
کشتار حقیقت و وارونه نشان دادن حقایق سوسیالیسم، اولین و خطرناکترین نتیجه استالین ستیزی بود که موجبات تفرقه و پراکندگی شدید و اغتشاشات سیاسی ــ ایدئولوژیک در جبهه نیروهای ترقیخواه جهان را فراهم آورد. تغییر نقشه سیاسی جهان و احیای سیستم مستعمرات در جهان، بویژه در شرق اروپا، مدرنیزه کردن نظامهای برده داری و فئودالیسم، تقسیم چک و سلاواکی، بلعیدن جمهوری آلمان دموکراتیک، اشغال و تجزیه جمهوری فدرال یوگسلاوی به ٨ قطعه کوچک قابل سوار شدن، تشدید تاراجگری و در نتیجه، تشدید و گسترش فقر و گرسنگی، بیکاری و بی مسکنی در سراسر جهان، حذف و یا محدود ساختن بخشهائی از خدمات اجتماعی، حذف و یا محدود کردن برخی از امتیازات زحمتکشان، افزایش ساعات کار هفتگی کارگران در اروپا، روشن کردن آتش جنگهای موضعی و منطقه ای، تشدید حملات نظامی به ستمدیدگان فلسطین، اشغال نظامی کشورهای افغانستان و عراق، فراهم ساختن شریط لازم برای گردش آزاد سرمایه در تمام نقاط جهان، تسهیل و تسریع جهانی سازی امپریالیستی، از بین بردن صنایع تولیدی کشورهای سوسیالیستی و انحصاری کردن تولید، جهانی کردن مصرفگرائی، دستیابی به بازارهای بکر بلوک شرق برای مهار بحران سرمایه داری و... رئوس دستاوردهای این جنگ سخیف بودند. امپریالیسم برغم آنکه موقتا به همه اهداف خود نائل شد ولی، فقط توانست بحران ذاتی نظام سرمایه داری را بمدت تقریبا ٢۰ سال به تأخیر اندازد. اما، نباید فراموش کرد که «چاه کن، همیشه در بن چاه است». بالاخره بحران مالی ــ اقتصادی ذاتی سرمایه داری از یک سال پیش علنی تر شد و دیگر قابل مهار کردن نیست. خوشبختانه، حرکت چرخ تاریخ یکطرفه است و فقط به سمت جلو می چرد.

٨ـ سخن پایانی
حضرت آیت الله منتظری! من چنین ادعائی ندارم که در این نوشتار فهرست وار و فشرده، همه آنچه را می توانستم بگویم، گفته ام و امیدوارم شما نیز بهمین ترتیب بپذیرید. بقصد جلوگیری از اطاله بیش از حد کلام، از توضیح و تشریح بیشتر موضوعات پرهیز نمودم. از ارائه نمونه های بیشتر، آمارهای دقیقتر و تاریخها، خودداری کردم و به همین حد که بتوانم رئوس مطالب را بیان دارم، اکتفا نمودم. جوابیه شما شایسته تشکر و قدردانی فراوان است. شما عبارتی در بیانیه خود بکار بردید، دو صفحه توضیح دادم و همین پاسخ مختصر به جوابیه شما نیز، کارپایه ای شد برای یک تحقیق جامع علمی. در آینده در حد توان سعی خواهم کرد با ارائه نمونه های بیشتر، اسناد و مدارک مشخص و معتبر تاریخی، واقعیات آن دوره را در اختیار جویندگان حقیقت قرار خواهم داد.
گذشته از همه اینها، منظور من از این نوشتار اصلا بدین معنی نبوده و نیست که نظام سوسیالیستی کاملا ایده آل در مدت تقریبا سه دهه(دوره رهبری استالین)در اتحاد شوروی مستقر شده، بی نقص و عیب بوده، در دوره ساختمان عدالت اجتماعی هم هیچ اشتباهی رخ نداده و هیچ حقی هم ناحق نشده است. بلکه، تجربه ساختمان سوسیالیسم در اتحاد شوروی، زمینه مادی تاریخی و عینی مساعدی است که باید آموخت و برای ساختن نوع عالی تر آن در آینده به کار بست. حاکمیت کارگران و زحمتکشان در شوروی راه تازه ای در پیش پای بشریت گشود. طبیعی است که در مسیر هر راه ناپیموده ای، پیچ و خمها، سراشیبی و سربالائی ها و پرتگاههای ناشناخته زیادی وجود دارد. در این راه، بسیاریها در تند پیچها راه گم کردند، برخی ها در سراشیبی ها پایشان لغزید، عده ای در سربالائیها عقب ماندند و برخی ها با یک تنه زدن شاید هم آگاهانه، در پرتگاه سقوط کردند. طی کردن این راه، نیازمند یک سری آزمونها و خطاها بود. با این همه، خطاها و اشتباهات به آن حد و درجه ای نبود که دشمنان عدالت اجتماعی تبلیغ می کنند. مقیاس خطاها نسبت به دستاوردها، ناچیز و قابل اغماض و گذشت بودند.
در پایان، از شما بعنوان یک شخصیت دینی- سیاسی طرفدار نزهت اخلاقی فردی و اجتماعی، آمر به معروف ناهی از منکر، مبلغ برابری و برادری انسانها و مدافع عدل و قسط الهی چند سؤال می کنم و خواهشمندم فقط لحظاتی تصور کنید، این دو تصویری که از جامعه سوسیالیستی و بعد از آن در اتحاد شوروی ارائه کرده ام، بی کم و کاست یک واقعیت مطلق است، در آن صورت؛
۱ـ کدامیک از دو منظره فشرده ای را که ترسیم کرده ام، به نظر شما انسانی تر است و با عدل و قسط الهی شباهتهائی دارد و یا نزدیک است؟ با ذهنیت و تصوری که از شما دارم، بگمانم، منظره اول را نشان خواهید داد.
٢ـ شما می دانید که ساختار جامعه ایران ما، رونوشت همین منظره دوم است. با این وصف، اگر اختیار ساخت جامعه آینده ایران به عهده شما واگذار شود، آیا حاضرید نوع بهتر، عالی تر و تکامل یافته تر منظره اول را بسازید و یا علاقمندید ساخت جامعه دمکرات و پیشرفته ای مشابه جوامع اروپائی، بویژه آمریکا را که در یک طرف میلیاردرهای طلائی و در سوی دیگر، خیل بیشمار بیکاران، گرسنگان و نیمه گرسنگان، محرومان از تحصیل، مسکن، بهداشت و تأمینات اجتماعی رایگان، اجاره نشینان، خانه بدوشان و کارتن خوابان، معتادان، تن فروشان، گدایان و بی پناهان را رهبری کنید؟
٣ـ در این صورت و یا در هر حال، مفهوم، علت و ماهیت استالین ستیزی برای شما روشن و آشکار است یا نه؟
٤ـ هچنین، شما نامه مشهور آیت الله خمینی به میخائیل گارباچف را در خدمت کدام یک از این دو منظره ارائه شده ارزیابی می کنید، در خدمت جامعه عاری از بیکاری و گرسنگی، اعتیاد و گدائی، فقر و فساد و فحشاء یا برعکس؟
۵ـ آیا آن نامه را همرأئی، همآوائی، همآهنگی با کلچاک ها، دنیکین ها، هیتلر ها، خروشچوف، ریگان ها، بوش ها، تاچرها، کوهل ها، گارباچف ها، یلتسین ها، لخ والساها، مرکل ها، سارکوزیها و هزاران های دیگر می دانید یا نه؟
چکیده سخن اینکه، من بسیار امیدوارم در حسن نیت اینجانب تردید نداشته باشید و باور کنید که اصلا و بهیچوجه علاقمند نیستم نام شما را در لیست ستیزگران با عدالت اجتماعی ببینم، صدای شما را در میان هیاهوی در هم و بر هم آنها بشنوم. «تا، چه قبول افتد و چه در نظر آید»...
موفق و مؤید باشید
۵ مهر ماه ۱٣٨٨
_________________
تأکید: این نوشتار را فعلا در همین جا به پایان می برم. اگر در آینده فرصتی دست دهد، به صورت یک کارتحقیقی جامع ارائه خواهم کرد.

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

بیانیه گروهی از دانشگاهیان و فعالین ایرانی ضد جنگ در خارج از کشور درباره اوضاع اخیر

۱۱ مرداد ۱۳۸۸
این گروه پس از تحلیل مختصری از شرایط ایران با برنامه پیشنهادی خود در چند بند، از جمله از دولت های خارجی می خواهند که اکیدا از دخالت در امور ایران و بی ثبات نمودن اوضاع این کشور، دوری گزینند و از دولت جمهوری اسلامی هم خواهان رعایت حقوق مدنی مردم، آزادی دستگیرشدگان و ….می باشند
بیانیه زیر به انگلیسی از سوی گروهی از «دانشگاهیان و فعالین ضد جنگ» ایرانی خارج کشور انتشار یافته است.این بیانیه چنین آغاز کرده است:
” ما گروهی از دانشگاهیان و فعالین ضد جنگ ایرانی با دیدگاههای مختلف سیاسی در آمریکا و اروپا هستیم که در چند سال گذشته پیگیرانه از حقوق ملی ایران ، منجمله در زمینه انرژی هسته ای در برابر تبلیغات دروغین و جوسازی فریبکارانه رسانه های جمعی غرب و اسرائیل دفاع کرده ایم و علیه سیاست های آمریکا و متحدین اروپائی اش- منجمله ارسال پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت با صدور قطعنامه های تحریم علیه ایران، اقدامات آشکار و نهان برای ایجاد محیط تشنج و بی ثبات سازی در داخل کشور و تهمیدات مکرر آمریکا و اسرائیل جهت مداخله نظامی و بمباران مراکز اتمی ایران فعالانه مبارزه نموده ایم.”
این گروه پس از تحلیل مختصری از شرایط ایران با برنامه پیشنهادی خود در چند بند، از جمله از دولت های خارجی می خواهند که اکیدا از دخالت در امور ایران و بی ثبات نمودن اوضاع این کشور، دوری گزینند و از دولت جمهوری اسلامی هم خواهان رعایت حقوق مدنی مردم، آزادی دستگیرشدگان و ….می باشند. از جمله امضا کنندگان این بیانیه: پروفسور عباس عدالت، پروفسور پیروز مجتهدزاده، آرشین ادیب مقدم، پروفسور فریده فرهی، پروفسور افشار، فرید مرجایی، رستم پورزال، پروفسور فرزین وحدت، لیلا زند و تنی دیگر از اساتید و فعالین ایرانی هستند.

Truth and reconciliation for Iran
To unify Iran, we suggest greater freedoms, an end to outside interference and a truth and reconciliation commission

Open letter
guardian.co.uk, Friday 31 July 2009 19.00 BST
Article history
We are a group of university educators and antiwar activists with diverse political views who are based in Europe and North America. During the past few years we have been active in defending Iran’s national rights – particularly those relating to the peaceful use of nuclear energy – against the pervasive deception created by western and Israeli-influenced media and official statements. We have consistently taken a stand against the policies of the United States and its allies, including the improper submission of Iran’s nuclear file to the United Nations security council, the imposition of sanction resolutions against Iran, covert destabilisation inside the country and repeated threats of military intervention and bombing of nuclear centres on the part of US and Israel.
At the same time, we have advocated the human rights of individuals and democratic rights for various groups and constituencies in Iran. We have emphasised that the guarantee of such rights is necessary not only for Iran’s social and political advancement, but also for the vital unity of our people against foreign pressures.
In the current post-election crisis, we see it as our duty to share our views based on years of defending Iran’s national rights, and to help develop realistic solutions for the benefit of all our compatriots of whatever political persuasion.
The background to the current situation is the longstanding belligerent policies of the US and its allies, encouraged by the neoconservatives and the Israeli lobby, which peaked during eight years of Republican rule in the White House. Despite President Khatami’s conciliatory approach, exemplified by his promotion of “Dialogue Among Civilisations“, and despite Iran’s co-operation in the overthrow of the Taliban in neighbouring Afghanistan, the administration of George W Bush labelled the Islamic Republic a member of the “axis of evil”. Following the illegal invasion of Iraq, Bush pushed for regime change in Iran. These provocative and confrontational policies played a key role in the defeat of Iranian reformists in the parliamentary elections of 2003 and the presidential election of 2005.
During the past four years, a whole series of policies have targeted Iran’s right to produce nuclear fuel for peaceful energy, including illegitimate UN/US sanctions, repeated implicit and overt threats of military attack by the United States and Israel, overt and covert well-funded US destabilisation operations, and aid to terrorist forces seeking to overthrow the government of Iran. These policies have created fears of an externally-instigated “velvet revolution” in the leadership ranks of the Islamic Republic. These fears were used to justify restrictions of civil and political freedoms promoted by the reformist administration of Khatami and, as a result, civil society and non-governmental organisations suffered a setback.
According to critics, these social and political pressures, along with government mismanagement caused by the removal of competent technocrats, have negatively impacted the public interest and put enormous pressure on the middle class, the educated class, journalists and artists. These people must be allowed a more open and free environment in order to fulfil their instrumental roles in service of the country.
On the basis of the above assessment, and in the interest of resolving the present crisis, we direct all officials and fellow countrymen to the following proposals:
1) Arrests and assaults of reformist and Green movement activists and any use of deadly weapons against the protesters are against the national interest and must be stopped and condemned by the authorities. Of the government of the Islamic Republic, we demand, in accordance with the constitution and for the preservation of national unity, that it release the reformist leaders from detention and observe freedom of the press and other civil rights. Iranian state television and radio must provide time to the protesters to express their views. Permits for nonviolent assembly must be given to the protesters. The government must guarantee the safety of the demonstrators against any violence and those responsible for battering and murdering students and demonstrators must be identified and prosecuted.
2) The current division among the people that separates government supporters and dissenters, under conditions of economic, military and political encirclement, must be reconciled with calm and patient negotiations and reasoning, by condemning any kind of violence and by renouncing name-calling and inflammatory rhetoric. We call on the political forces of both sides to move toward building such a constructive climate and toward creation of an economic, political, and cultural agenda that can respond to all social needs.
3) Of the government of the Islamic Republic, we request that in view of the distrust on the part of a great segment of the country’s population, it form an independent truth and national reconciliation commission with representation from all candidates, such that it can gain the trust of the people of Iran and find a reasonable solution for the conflict. The votes of a great portion of the Iranian society for both Ahmadinejad and Mousavi show that the best solution is negotiations for reconciliation and creation of a government of national unity from the ranks of Principalists and the Green movement and reformists. With a comprehensive programme based on Iran’s national rights and on people’s civil rights, such a government of national unity must address the current challenges facing the country and mobilise in an effective way the totality of human resources and expertise for national development.
4) Of western governments, we request that they cease any and all interference in Iranian affairs and end all their illegitimate economic, political and military pressures aimed at the internal destabilisation of Iran. They need to cease any support for the anti-Islamic Republic opposition and lift the economic and scientific sanctions. The Obama administration should emphasise unconditional negotiations and take steps toward creating a nuclear weapons-free Middle East. Only under these conditions, without any foreign threats, can the Iranian people reach their aspirations of freedom and establish their unity in a framework of independence and national sovereignty.
5) To the leaders of the reformists and the Green movement, we suggest that in order to prevent exploitation of the current crisis by western propaganda and opportunist groups, they unambiguously oppose all sanctions and condemn regime change operations and any foreign support for the anti-Islamic Republic opposition.

Signed:
Dr Arshin Adib-Moghadam, SOAS, University of London
Professor the Baroness Afshar, York University
Mojtaba Aghamohammadi, researcher, University of Arizona
Professor Mohammad Ala, Persian Gulf Task Force
Esfandiar Bakhtiar, Georgia Institute of Technology
Professor Abbas Edalat, Imperial College London
Javad Fakharzadeh, Iran Heritage
Dr Farideh Farhi, University of Hawaii at Manoa
Massy Homayouni, independent antiwar activist
Dr Mehri Honarbin-Holliday, Canterbury Christ Church University
Mojgan Janani, independent antiwar activist
Mohammad Kamaali, Campaign Against Sanctions and Military Intervention in Iran
Fareed Marjaee, writer and democracy activist
Masoud Modarres, independent activist
Professor Pirouz Mojtahedzadeh, Tarbiyat Modarres University
Daniel Pourkesali, Campaign Against Sanctions and Military Intervention in Iran
Rostam Pourzal, Campaign Against Sanctions and Military Intervention in Iran
Dr Mohamad Purqurian, LaaL.org
Manijeh Saba, independent human rights activist
Professor Mehdi Shariati, Kansas College
Professor Nader Sadeghi, George Washington University Hospital
Shirin Saeidi, University of Cambridge
Soraya Sepahpour-Ulrich, independent antiwar activist
Reza Shirazi, Goftogoo TV
Safa Shoaee, Imperial College London
Saeed Soltanpour, Iranian TV Canada
Dr Alireza Rabi, Middle-East Citizens Assembly
Dr Elaheh Rostami, SOAS, University of London
Professor Rahmat Tavakol, Rutgers University
Professor Farzin Vahdat, Harvard University
Leila Zand, Fellowship of Reconciliation

از غزه تا مادرید

لوموند دیپلماتیک:
از غزه تا مادرید، ترورحساب شده ی صلاح شهاده

نوشته Sharon WEILLمحقق در آکادمی حقوق بین الملل بشر دوستانه و حقوق بشر ژنو واستاد دانشگاه تل آویو
برگردان لقمان تدین نژاد
لوموند دیپلماتیک
سپتامبر ۲۰۰۹

حدود نیمه شب ۲۲ ژوئیه سال ۲۰۰۲، جت های جنگی اسراییل یک بمب هزار کیلویی بر محلهء الدراج نوار غزه که یکی از پر تراکم ترین مناطق جهان محسوب می شود فرو ریختند. هدف از این بمباران بقتل رساندن صلاح شهاده فرمانده نظامی سابق حماس در نوار غزه بود که در آن ساعت در کنار همسر و بچه های خود بسر می برد. این بمباران ۱۴ نفر کشته از میان مردم عادی و اکثراً خردسال و نوزاد، و ۱۵۰ نفر زخمی شدید برجا نهاد. خانه های مجاور نیز یا بکلی منهدم و یا بحدی آسیب دید که دیگر قابل سکونت نبود. در جریان این بمباران و در اثر انهدام کامل خانه همسایه، هفت نفر از افراد خانواده ی مطار به قتل رسیدند.
شش سال بعد در روز ۲۹ ژانویه سال ۲۰۰۹ ، قاضی فرناندو آندرئو مِرِیِس FERNANDO ANDREU MERELLES بر مبنای اختیاراتی که اصل «گستره ی بین المللی» قانون اسپانیا به او می دهد بر علیه شش نفر از اعضای بلند مرتبه ی سیاسی نظامی اسرائیل اقامه دعوا کرد و آنان را به ارتکاب جنایت جنگی و (احتمالاً جنایت علیه بشریت) در جریان عملیات نامبرده متهم ساخت.(۱) هرچند که دادخواست یاد شده، از این عملیات با عبارت «جنایت جنگی» نام می برد اما به گفته ی دادگاه، این مدارک ممکن است به اقامه ی شکایت سنگین تر«جنایت علیه بشریت» منجر شود. این حدس زمینه یی فراهم نمود که تیم قضایی مسئول، در راستای مطرح ساختن همین جرم بکار بپردازد. قضات مسئول این پرونده اعلام کردند که با دوچندان ساختن کوشش های خود در جهت اثبات این نکته فعالیت خواهند کرد که بمباران محلهی الدراج بخشی از «سیاست همه جانبه و سیستماتیک» سرکوب مردم غیرنظامی است که خود در تعریف «جنایت علیه بشریت» گنجایش دارد.(۲)
این شکایت هفت ماه پیش تر از سوی شش نفرشاکی فلسطینی به دادگاه ارائه شده بود. در دادخواست این افراد آمده بود که، «از آنجا که طرح و پیگرد جنایات جنگییی از این دست در دادگاه های اسرائیلی غیر ممکن است، از دادگاه اسپانیا تقاضای رسیدگی به این امر را می کنیم.» دادگاه اسپانیا در ماه اوت از دولت اسرائیل خواستار مدارکی شد که دال بر طرح این شکایت و شواهد مربوطه در سیستم قضایی آن کشور باشد. از آنجا که دولت اسرائیل این تقاضا را بی جواب گذاشته بود، «دادگاه» پنج ماه بعد حکم داد که، « خصوصاً از آنجا که دولت اسرائیل درخواست های این سازمان را در امر پیگیری اسناد و مدارک مربوطه مطلقاً بیجواب گذاشته است، و هیچ موردی دال بر طرح چنین شکایتی در دادگاه های آن کشور یافت نشده است، شواهد این پرونده حائز شرایط بوده و لازم است که توسط دادگاه اسپانیا مورد تعقیب قرار گیرند.»
با اینحال درست در همان روز صدور حکم بالا، دولت اسرائیل یک پروندهی ۴۰۰ صفحهیی به آن دادگاه ارسال کرد که در آن، شکایت مورد نظر و حقایق مطرح شده را منحصر به حوزهی عمل اسرائیل دانسته و به همین دلیل از دادگاه اسپانیا خواسته بود که خود را از این پرونده مبرا سازد.
جریان دادخواهی در اسرائیل
موضوع قتل شهاده از سال ۲۰۰۲ به این سو مورد بررسی چندین نهاد قضایی اسراییل و از جمله دیوان عالی آن کشور قرار گرفته است. با اینهمه تا به امروز، یعنی هفت سال پس از ارتکاب این جنایت هنوز تصمیمی برای رسیدگی به آن گرفته نشده است.
در سپتامبر سال ۲۰۰۲ یعنی چند ماه پس از ترور حساب شده ی صلاح شهاده، یک سازمان ضد جنگ اسرائیلی به نام «یِش گوول، Yesh Gvul» نخست از «نهاد عمومی ارتش» و بعداً از «نهاد عمومی کشور» خواستار پیگرد جنایی این حادثه، و اقامه دعوا علیه برنامه ریزان و مجریان این عملیات شد. کمیسیون رسیدگی های داخلی ارتش در بررسی خود از این حادثه چنین نتیجه گیری کرد که، «تلفات جنبی» این عملیات نتیجه ی یک اشتباه اطلاعاتی و قابل پیش بینی از سوی فرماندهی این عملیات نبوده است. قاضی کل کشور با استناد به همین منطق حکم داد که دلیلی برای باز کردن یک پروندهی جنایی وجود ندارد.
پس از اینکه تقاضای رسیدگی به این عملیات از سوی هردو ارگان دادستانی رد شد، «یِش گوول» و پنج نویسنده ی صاحب نام اسرائیلی دادنامه ای تسلیم دیوان عالی کشور کرده و خواستار رسیدگی به حکم صادره از سوی دو دادگاه نامبرده و تصمیم آنها مبنی بر عدم رسیدگی به جریان قتل شهاده شدند. دادنامه ی آنها با این جملات پایان می پذیرفت:
شاکیان این حقیقت را پنهان نمی کنند که به نظر آنان شایسته تر آنست که تحقیقات، و محکومیت های احتمالی ای که ممکن است با یافتن مدارک کافی علیه متهمین صادر شود، در حدود مرزهای کشور اسرائیل باقی بماند. دیوانعالی کشور آخرین ایستگاه قطار قضایی کشور، پیش از خروج از مرز، و بهانه دادن به دست کشور های خارجی برای تعقیب خطاکاران بر اساس قوانین بین المللی است. (۳۰ سپتامبر ۲۰۰۳)
در همان زمان، دادنامه ای در دادگاه وجود داشت که از ژانویه سال ۲۰۰۲ معلق مانده بود و قانونی بودن سیاست ترور حساب شده را زیر سئوال میکشاند. از آنجا که رای دادگاه در مورد عملیات قتل شهاده به رای در مورد قانونی بودن این ترور ها بستگی پیدا می کرد، دیوانعالی تصمیم گرفت که رای در مورد شهاده را در این فاصله به تاخیر بیاندازد. بنا به رای صادره از سوی دادگاه در دسامبر سال ۲۰۰۶ ، ترور های حساب شده را نمیشد در کل و بصورت یکپارچه قانونی و یا غیر قانونی بحساب آورد. قانونی بودن این تاکتیک در موارد مختلف باید سوای سایر نمونه ها مورد بررسی قرار گرفته و هر بار اصل برابری و توازن نیرو های متخاصم و پیچیدگی آن مورد مطالعه واقع شود. قاضی باراک که در آن زمان رئیس دیوانعالی بود پیچیدگی مسئله ی توازن و برابری نیرو ها را بدینصورت مطرح کرد:
رسیدن به چنین تعادلی (برابری و توازن نیروهای متخاصم) مشکل است. در اینجا نیز هر موردی باید جداگانه مورد بررسی قرار گرفته ولازم است که گستره ی عدم توافق ها محدود شود. برای مثال به یک جنگجوی عادی، و یا تروریستی فکر کنید که از ایوان خانه اش مردم عادی و یا سربازان را هدف قرار می دهد. بازگرداندن آتش چنین فردی نبرد برابر تلقی می شود حتی اگر در طول این جریان همسایگان و رهگذران بیگناه نیز متحمل آسیب شوند. این استدلال اما در جایی که ساختمان از هوا مورد اصابت بمب قرار گرفته و به همین دلیل شمار بالایی از ساکنین و رهگذران کشته شوند قابل پذیرش نیست.
اهمیت این استناد قاضی باراک را نباید دست کم گرفت چرا که در آن تلویحاً به ترور حساب شده شهاده و غیر قانونی بودن چنین روش هایی در از میان بردن مخالفین اشاره دارد. تردیدی نیست که قاضی باراک در ساعتی که بر کرسی قضاوت نشسته بود از پرونده ی معلق شهاده کاملاً با اطلاع بود. به بیان دیگر قاضی بطور تلویحی حکم داده بود که در جریان ترور شهاده جنایت جنگی صورت گرفته است.
دیوانعالی اسرائیل در روز ۱۷ ژوئن سال ۲۰۰۷ رسیدگی به پرونده ی شهاده را آغاز کرد. مسئولیت رسیدگی به پرونده از سوی دادگاه به یک اداره ی دیگر محول شد و در آن توصیه شد که یک بنیاد بیطرف و واقعگرا موضوع را مورد بررسی قرار دهد. به دنبال توصیه دادگاه، یک کمیسیون «بیطرف و واقعگرا» از سوی نخست وزیر برای بررسی قتل شهاده تشکیل شد: این جمع مرکب از دو ژنرال سابق ارتش و یک مقام امنیتی سابق بود. در اینجا دولت یعنی همان نهادی که قرار بود تحت تعقیب قرار گیرد، مطلقاً ساختار، ماهیت، و حدود وظایف این کمیسیون را تعیین می کرد. این کمیسیون وظیفه داشت که در مقام یک بازرس نظامی عمل کند. به این معنی که تمام جزئیات کار، شهادت ها و مدارک بدست آمده، و حتی گزارش نهایی محرمانه نگاه داشته شده و غیر قابل ارائه به دادگاه های غیر نظامی تلقی شود و مجاز بود که تنها به صدور توصیه های غیر لازم الاجرا (به ارتش) بسنده کند. کمیسیون نامبرده تا ژوئیه ۲۰۰۹ هنوز گزارش خود را به پایان نرسانده بود.
بی عملی دیوانعالی شاید دلیل محکمی باشد بر این که چنین نهادی قادر به ارائه ی قضاوت هایی که منجر به محکومیت ارتش و رهبری سیاسی کشور به جنایات جنگی گردد نیست؛ چیزی که شاید در کشور های دیگر قابل اجرا بود.
در روز ۲ آوریل ۲۰۰۹ بدنبال تسلیم اسناد دولت اسرائیل به دادگاه اسپانیا، دادستان عمومی آن کشور از «دادگاه» درخواست کرد که عدم صلاحیت خود در بررسی پرونده را اعلام نماید. مبنای این درخواست، پی گیری همین پرونده از یک کانال مشابه در خود اسرائیل بود. در حالیکه باید روی این نکته تاکید شود که برتری دولت اسرائیل در تعقیب این پرونده فقط زمانی قابل پذیرش بود که دادگاه های آن بنا نداشتند حافظ و ضامن بیگناهی متهمین جنایت وارده بوده و از پیش خود خواستار و توانایی محاکمه را داشتند.در اعلامیه ی صادره از سوی دادستان عمومی گفته می شد: «با در دست گرفتن این پرونده، نه تنها طرز برخورد دادگاه های آن کشور زیر سئوال رفته، بلکه سیستم قضایی آن را نیز معیوب و تقلبی نشان می دهد.» (۳)
«دادگاه» علیرغم تمام مشکلات سیاسی ای که پافشاری بر مواضع برای آن ایجاد می کرد، در روز ۴ مه ۲۰۰۹ درخواست اعلام عدم صلاحیت را با شهامت رد کرد. «دادگاه» بر این اعتقاد بود که پروسه و تصمیمات گرفته شده از سوی «اداره ی مدافع ارتش اسرائیل»، وکیل کل کشور، دیوانعالی، و کمیته ی بررسی، به شروط و الزامات رسیدگی یک دادگاه مستقل و بیطرف به یک پرونده پاسخ قانع کننده نداده است. این دادگاه بعلاوه برآورد کرد که زمانی که تصمیمات مقامات دادستانی بر تحقیقات داخلی هیئت ارتشی صحه می نهد نمیتواند مستقل و بیطرف تلقی شود و نظر یک کمیسیون بررسی که با نظر نخست وزیر بنا شده و زیر نظر و سلیقه ی قوه ی مجریه عمل می کند نیز همین مشکل را دارد. مشکل دیگر حکم مقامات اسرائیلی این بود که هیچکدام برآورد مشروح و مدللی از حقایق ارائه نداده بودند. از این حکم بسرعت فرجام خواهی شد.
شاید که بروز عکس العمل های سیاسی شدید در اسرائیل نشان دهنده ی برخورد دولت ها با دکترین جدایی قوای سه گانه از یکدیگر در مقابل مطرح شدن جنایت ها در صحنه ی جهانی باشد. این جریان در رسانه های اسپانیا به صورت «تلاش مزورانه ی شاکیان فلسطینی در بهره برداری از سیستم قضایی اسپانیا در جهت پیشبرد اهداف سیاسی خود علیه اسرائیل» تبلیغ شد. اهود باراک وزیر دفاع اسرائیل، بطوری که در شماره ی ۴ مه ۲۰۰۹ روزنامه هاآرتص منعکس شده بود گفت: «من در نظر دارم از وزیر خارجه ی اسپانیا و نخست وزیر که همکار من در سوسیالیست انترناسیونال است خواهش کنم که این حکم را لغو کنند.»
بدنبال فشارهای سیاسی وارده از سوی دولت های اسرائیل ، چین و آمریکا (۴)، کنگره ی اسپانیا از یک ماده ی اصلاحی مبنی بر محدود سازی گستره ی جهانی قضاوت دادگاه پشتیبانی کرد. بر اساس این لایحه حوزه ی عمل «دادگاه» به رسیدگی به جرائمی محدود می شد که یا قربانی آن اسپانیایی باشد یا متهم در خاک آن کشور حضور داشته باشد. هنوز مشخص نیست اگر این ماده ی الحاقی شامل حال پرونده های جاری هم می شود یا خیر.
کشور بلژیک نیز در سال ۲۰۰۳ با چنین مشکلی روبرو شد و آن نیز وادار شد که ضوابط و پروسه های قانونی خود را بدنبال فشار هایی که دولت های اسرائیل و آمریکا در رابطه با تعقیب آریل شارون و دونالد رامسفلد بر آن کشور نهاده بودند تغییر دهد. در آن زمان آمریکا بلژیک را تهدید کرد که مقر ناتو را از آن کشور خارج خواهد ساخت. از آن زمان ببعد دیگر هیچ قربانی جنایتی قادر به تشکیل پرونده نیست وحق مطرح ساختن آن تنها برای دادستان محفوظ است. این یک معضل بزرگ در راه رسیدگی به جرائم محسوب می شود چرا که دادستانی ها عموماً سیاست های دولتی را منعکس می سازند. از سوی دیگر بدنبال حکم دستگیری دورون آلماگ ژنرال عالیرتبه ی ارتش اسرائیل، تونی بلر نخست وزیر سابق انگلستان اعلام کرد که در نظر دارد در قوانین مربوط به گستره ی عمل «دادگاه» تجدید نظر کند. پس از چهار سال هنوز قانونی در این زمینه به پارلمان انگلستان ارائه نشده است.
در روز ۳۰ ژوئن سال ۲۰۰۹ ، الغای حکم دادگاه مادون قبلی، بر این مبنا که پرونده حاضر هم اکنون در دادگاه اسرائیل در حال بررسی است، توسط دادگاه فرجام اعلام شد. تقاضای تجدید نظر در این حکم به دیوانعالی اسپانیا تسلیم شده است.
فرهنگ مصونیت قضایی
طرز کار دولت اسرائیل نشاندهنده ی فرهنگ فراگیر مصونیت قضایی در آن کشور است. بسیار بعید بنظر می رسد که پروسه ی عمل دادگاه اسرائیلی صرفنظر از وجود هر مدرکی، به یک تعقیب جنایی و محاکمه منجر شود. به عقیده ی سازمان غیر دولتی «یِش دین» تنها در موارد استثنایی- نظیر حرکت های خودسرانه ی سربازان- پیگرد های نوع جنایی صورت می گیرد و شماره ی پایین تحقیقاتی که از سوی کمیسیون های نظامی دنبال می شود نشاندهنده ی نقش واسطه یی آن برای طفره رفتن از تعقیب های جنایی است. (۵) در سال ۲۰۰۳ دادخواستی به دادگاه تقدیم شد که در آن به سیاست عدم رسیدگی به پرونده هایی اعتراض می شد که در آن فلسطینی های غیر نظامی قربانی محسوب می شدند. این دادخواست هنوز هم در دادگاه در حال تعلیق است. دیوانعالی اسرائیل اخیراً برای دادخواستی جلسه تشکیل داد که در آن درخواست شده بود که حمله ی سال ۲۰۰۴ ارتش اسرائیل به نوار غزه و کشتارهای بی حساب مردم و خرابی های بیش از اندازه و نابرابرانه ی خانه های مسکونی و زیربنا های شهری، مورد پیگرد جنایی قرار گیرد. بر اساس مدارک ارائه شده در همین زمینه بود که حکم دستگیری ژنرال آلماگ، بدلیل ارتکاب جنایات جنگی، در انگلستان صادر شد. اما قاضی دادگاه اسرائیلی نظر داد که هدف های سیاسی پشت این دادخواست پنهان است وبه شاکیان تحکم کرد که اگر «چیزی در خصوص زندانی بودن گیلاد شالیت دارند ارائه دهند.»(۶)
اسرائیل بخوبی از امکان بروز گرفتاری قضایی در کشور های خارجی خبر دارد و به همین دلیل بود که از انتشار عکس ها و اسامی سربازانی که در عملیات «قالب سربی» شرکت داشته اند جلوگیری کرد و هر افسری که قصد سفر به خارج را داشته باشد باید اول از مقامات اجازه دریافت کند. اسرائیل اعلام کرده است که تمام هزینه های دادگاه های خارج کشور را بعهده خواهد گرفت.
با اینحال به رغم آگاهی کامل آن کشور به امکان مورد پیگرد قرار گرفتن در کشور های خارجی، سیاست رسیدگی به جنایات جنگی در خود کشور تحت تاثیر قرار نگرفته است: همانطور که در جریات رسیدگی به پرونده ی شهاده و جنایات جنگی آن کشور در حمله ی اخیر به نوار غزه بخوبی آشکار شد. بنابرین زمانی که اسرائیل حتی تحت چنین شرایطی سیاست مصونیت قضایی خود را تغییر نمی دهد، دلیل محکم دیگری بدست می دهد که آن کشور در مورد محاکمه اتهامات جنایات جنگی در سیستم قضایی خود یا بی میل است و یا ناتوان. در فرهنگ قضایی این بدان معناست که در جستجوی عدالت، از آنجا که دولت اسرائیل حاضر به پیگرد جنایات جنگی خود نیست، و از آنجا که «دادگاه جنایی بین المللی» قدرت دخالت در آن سرزمین را ندارد، تنها راه دستیابی به عدالت از طریق « گستره ی عمل جهانی» و کنوانسیون ۱۹۴۹ ژنو است که تمام کشور های جهان موظف به اجرای مفاد آن هستند.
(۱) دان هالوتز، فرمانده سابق نیروی هوایی اسرائیل، بنیامین بن الیزر وزیر سابق دفاع، موشه یالون فرمانده ارتش، دورون آلماگ فرمانده لشکر جنوب، گیورا ایلاند فرمانده شورای امنیت اسرائیل، مایکل هرزوگ، معاون وزارت دفاع، و آبراهام دیکتر فرمانده سرویس اطلاعاتی
html (۳) صفحه ۱۸ درخواست دادستان عمومی ۲ آوریل ۲۰۰۹
(۴) به دلیل پیگرد قانونی وزیر خارجه سابق چین در خصوص اتهام نسل کشی در تبت و دو پیگرد علیه مقامات امریکایی متهم به شکنجه.
(۵) یش دین، استثنا گذاری ها، محاکمه ی سربازان اسرائیلی پس از انتفاضه ی دوم ۲۰۰۰-۲۰۰۷
http://www.yesh-din.org/sys/images/File/Exceptions%5BEng%5D%5B1%5D.pdf.
(۶) دان آیزنبرگ، اورشلیم پست، ۶ مه ۲۰۰۹ http://www.jpost.com/servlet/Satellite?cid=1239710883935&pagename=JPArticle/ShowFull

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

افغانستان: جنگ ضروری برای امپراطوری


نویسنده: گری السون

برگردان: مهرگان
ماپیش از این هم این راه را پیموده بودیم.پیش بینی خوشبینانه اخیر ژنرال استنلی مک کریستال که جنگ در افغانستان "هنوز می تواند برنده شود" به طرز ترسناکی یادآور نظر ژنرال ویلیام وستمور لند از جنگ ویتنام وگزارش های گلگون اخیر از عراق است.
درحال حاضر 68000سربازوتفنگدار دریایی امریکایی در افغانستان مستقر هستند.درسال جاری تلفات امریکا 190نفر، بالاترین مجموع در نزدیک به هشت سال بوده است. بودجه سال جاری پنتاگون برای افغانستان 65میلیارد دلار ومجموع هزینه ها درحال حاضر بالغ بر 228میلیارد دلارمی شود.
اکثر امریکایی ها اکنون می دانند که جنگ امریکا در عراق ربطی به دلایل اعلام شده نداشته است. جنگ درافغانستان درافکارعمومی باچندین افسانه،ازجمله شکست القاعده،ایجاددموکراسی، جلوگیری از (صدور)هروئین ،مبارزه با تروریسم،وآزادی سازی زنان افغانستان تزیین شده بود. هیچ یک از این دلایل ابدا حقیقت ندارد.

تهاجم واشغال افغانستان در سال 2001هرگز "جنگ خوب وضروری" مورد حمایت پرزیدنت اوباما نبوده است. انگیزه اصلی واشنگتن کنترل نفت است ، اگرچه شما هرگز آن را در جریان اصلی رسانه ها نمی خوانید.در اینجا ، هدف تنها ذخایر افغانستان نیست بلکه نفت وگاز آسیای مرکزی است. برنامه ای است دراز مدت بابودجه 7.6میلیارد دلاری ، برای احداث 1050مایل خط لوله از ترکمنستان تا هند معروف به تی ای پی آی (1)برای ترکمنستان، افغانستان ،پاکستان ، هند. ترکمنستان سومین ذخیره جهانی گاز طبیعی را داراست وافغانستان دالان انتقال تعیین کننده است.
پپ اسکوبار روزنامه نگار آسیا تایمزیاد آوری می کند که طرح تی ای پی آی به اواسط دهه 1990باز می گردد ، "زمانی که طالبان پیروز شده بود واز سوی یونوکال کالیفرنیا – ودستگاه کلینتون – غوغا به راه افتاده بود."بنا به محاسبات محرمانه ،مذاکرات به دلیل آن که طالبان خواستار حق ترانزیت بسیار زیادی بود شکست خورد.(بیاد داشته باشیم که طالبان، القاعده واسامه بن لادن مخلوق سیا بودند)
این خط لوله می توانداستان متزلزل قندهار افغانستان را دونیمه کند.این خط لوله همچنین می تواند ایران ، یکی از مناطق زئو پلتیکی کلیدی واشنگتن را نادیده بگیرد. برای تحقق این امر، لازم است رژیم دست نشانده قابل اعتمادی در کابل مستقر شود، از این رو احتمالا تهاجم امریکا و اشغال بتریج افزایش می یابد. اسکوبار اضافه می کند که احتمال استقرار پایگاه های دائمی "درست در مرزهای چین وروسیه ، رقبای ژئو پلوتیک" انگیزه ای بدقت قابل تامل است. این پاسخ آن چیزی است که چرا شهروندان افغان وسربازان امریکا کشته می شوند.
شعار"تن پوشه های بادوام برای خط لوله ومنافع" برای قربانیان ملی جلب شده به "عملیات ابدی آزادی"به کلی (صورت) دعوتی میهن دوستانه (دروغین) را ندارد بلکه شعاری است بیشترصادقانه . با این حس کوته بینانه واز منظرنخبگان واشنگتن،جنگ افغانستان "ضروری " است به همان دلیل که بودجه پنتاگون و750 پایگاه گسترده در سراسر جهان ضروری است. برای برخی از چپ ها عدم درک سرکوب خودسرانه منطق وبینه تقریبا الزامی به نظر می رسد که دولت اوباما کمتر از حافظان پیشین کاخ سفید متعهد به حفظ امپراطوری است.
افزایش تعداد سربازان امریکایی در بهترین حالت با ایجاد یک بن بست ، شیب میزان تلفات را به تذریج گسترش خواهد داد. نتیجه بسته به آن است که افکار عمومی امریکا چگونه فشار لازم را برای خروج نیروهای امریکایی اعمال خواهد کرد.