۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

هیجان به خاطر انتخاب اوباما!


سوسن جزایری
انتخاب اوباما به ریاست جمهوری آمریکا در جنبش چپ ایران نیز عده ای را به هیجان آورده است. کسانی که انتخاب خاتمی را تحت عنوان "نه بزرگ!" خوشامد گفتند، انتخاب اوباما را نیز با همان آرزوها به فال نیک گرفته اند. برخی این روند را به موج هیجان و امیدی که با انتخاب جان کندی به ریاست جمهوری آمریکا، در میان روشنفکران ملی گرای ایران به راه افتاد، تشبیه می کنند. البته، با توجه به اینکه اکثر چپ های ایران فقط در جوانی چپ اند و در سنین بالاتر افق و جهان بینی ملی گرایان را اتخاذ می کنند، می توان گفت تشابهی میان این و آن موجود هست. اما تفاوتی نیز در میان است: شور و شوق اینان از انتخاب اوباما، خصلت مذهبی هم دارد. زیرا اینان می دانند که "تغییر"ی در کار نیست اما ترجیح می دهند خرد را بایگانی کرده و خوش باشند. دخیل بستن به دموکراسی آمریکائی، آنهم در شرایطی که افراط بی نظیرش در ارتکاب جنایت های جنگی و اقتصادی، کوس رسوائی آن را در همه جا نواخته؛ چه معنائی جز ایمان مذهبی می تواند داشته باشد؟ با کمی تعمق می توان میان زنان و مردان تحصیل کرده ی تهران که بازار فال گیران "مدرن" را پر رونق کرده اند و این "چپ" ها که به ترفندهای سیاسی نظام دخیل می بندند، ارتباطی یافت. این گرایش سیاسی محافظه کار، در واقع بازتاب دلهره های طبقات میانی در دوره های بحرانی است و ذره ای جوهر پیشرو و ترقی خواهانه ندارد. در دوره های بحران، هنگامی که سیاه چاله های سیاسی در مقابل جامعه دهان می گشایند و اکثریت توده های مردم به اضطرار نیازمند حزبی انقلابی اند که آنان را در راه تغییر رادیکال جامعه رهبری کند، بخشی از روشنفکران مترقی و جریان های ضد نظام، به جای تقویت قطب انقلابی، به گرداب محافظه کاری در می غلتند. آنان وظیفه ی بازگشودن پیچیدگی های صحنه سیاست و آشکار کردن ماهیت واقعی امور را به کناری نهاده و توده های مردم را به پناه گرفتن در زیر پر و بال نظم موجود دعوت می کنند. چنین گرایشی را در میان برخی از روشنفکران، هنرمندان و فعالین سیاسی مترقی آفریقائی تبار در آمریکا نیز می توان مشاهده کرد. شب پیروزی اوباما، دوربین های تلویزیون دقایقی چشمان گریان اوپفرا وینفری (گرداننده ی یکی از پرآوازه ترین برنامه های تلویزیونی) و جسی جکسون (سیاست مدار آفریقائی تبار عضو حزب دموکرات) را در میان تماشاگران نشان می دادند و سپس به محله های فقر زده ی سیاهان رفته و پایکوبی مردم را گزارش می کردند. بورژواها و پرولترهای آفریقائی تبار، هر دو خوشحال بودند. اما به دلایلی متفاوت. بورژواها خوشحال بودند زیرا بالاخره دروازه های ورود به لایه های بالائی قدرت در دولت امپریالیستی آمریکا به رویشان باز شد. اما تعریف مختصات خوشحالی توده های مردم به این سادگی نیست. عده ای انتخاب اوباما را فرصتی برای بیرون آمدن از لایه های تحتانی جهنم نژادی و طبقاتی می بینند؛ عده ای دیگر آن نشانه ی "تغییر زمانه" دانسته ولی نمی دانند برایشان چه در انبان دارد؛ عده ای دیگر لبخند بر لب دارند اما می دانند که موضوع به این سادگی ها هم نیست. امثال اوپفرا و کورنل وست (استاد علوم سیاسی دانشگاه پرینستون و یکی از معروفترین روشنفکران "ضد نظام" در آمریکا که تبدیل به حامی اوباما شده) خوب می دانند اوباما نماینده ی چه طبقه ای است و چه خواهد کرد. اگر هم نمی دانستند، اوباما در این مورد شکی باقی نگذاشت. اوباما در نطق شب پیروزی، رقیب انتخاباتی خود (مک کین) را "رهبری فداکار و شجاع" خواند و از خدمات میهن پرستانه ی او قدردانی کرد. همه می دانند "فداکاری و شجاعت" مک کین در خدمت به میهن چه بود: به پرواز در آوردن بمب افکن های آمریکائی بر فراز ویتنام و بمباران دهکده های ویتنام شمالی. در آن جنگ تاریخی رزمندگان ویتنام شمالی با تفنگ های ساده ی خود بمب افکن مک کین را سرنگون کرده و خلبانش را به اسارت گرفتند. منظور اوباما از "فداکاری"، اسارت چند ساله ی این جنایت کار جنگی در دست انقلابیون ویتنام شمالی است. تحسین یک جنایت کار جنگی و "شجاعت" خواند بمباران ویتنام، برای معرفی اوباما کافیست. اما او به این اکتفا نکرد.اوباما در نطق پیروزی، فراخوان "روحیه ی نوین میهن پرستی" را داد و اضافه کرد: به آنهائی که می خواهند جهان را پاره پاره کنند می گویم که ما شما را شکست خواهیم داد! آیا آن دسته از روشنفکران و فعالین سیاسی در آمریکا که دیروز علیه جنگ افغانستان و عراق تومار امضاء کرده و راه پیمائی می کردند، و امروز حامی اوباما شده اند، نمی دانند این حرف های اوباما به چه معناست؟ آیا اینان نمی دانند که "میهن پرستی نوین" اوباما یعنی بسیج جوانان (بخصوص جوانان آفریقائی تبار) برای گسیل به جنگ های امپریالیستی؟ آیا شوق ورود بورژوازی آفریقائی تبار به لایه های بالای قدرت در این نظام بیرحم ستم و استثمار تا حدی اینان را کور کرده که نمی فهمند با حمایت خود از این ریاست جمهوری جوانان را گول زده و آماده ی قربانی شدن در محراب امپریالیسم آمریکا می کنند؟ اوباما در نطق پیروزی اش بارها شعار داد: "بله ما می توانیم!" و جمعیت نیز با او دم گرفت. توده های فقیر هارلم و واتس نیز این شعار را تکرار کردند. اما میان منظور اوباما از این شعار و آرزوی نهفته در دل توده های محله های هارلم و واتس، اقیانوس ها فاصله است. منظور اوباما چیست؟ منظور اصلی او این است که توانست اعتماد بخش بزرگی از مردم آمریکا را به نظام و قدرت امپریالیسم آمریکا بازگرداند. او در واقع می گوید: در شرایطی که 90 درصد مردم آمریکا از حکومت خود ناراضی اند و آمریکا در سراسر جهان منفور است و بحران اقتصادی بی نظیری طلسم جاودانگی سرمایه داری را در اذهان شکسته است؛ "ما می توانیم" اعتماد مردم داخل و خارج را به نظام سرمایه داری امپریالیستی جلب کنیم --حداقل برای مدتی. برای یک قدرت امپریالیستی، استحکام در پایگاه داخلی، شرط قدرت نمائی بین المللی است. در 8 سال حاکمیت رژیم بوش، این استحکام درونی بطور فزاینده ای متزلزل شده است. اوباما آمده است تا میان بورژوازی و توده هائی که باید سربازان قدرت نمائی بین المللی آن شوند، اتحادی ایجاد کند؛ قرارداد اجتماعی تازه ای را به امضاء رساند--قراردادی که وعده ی آینده ای "بهشتی" در ازای جان فشانی و فداکاری برای نظام، دو طرف معامله است. محبوبیت اوباما در میان توده های تحتانی آمریکا به قاره های دیگر نیز سرایت کرده است. این نوع محبوبیت برای هیئت حاکمه ی آمریکا آرزوئی دست نیافتنی جلوه می کرد. محبوبیت اوباما در داخل و خارج، برای مجموعه ی هیئت حاکمه ی آمریکا یک پیروزی سیاسی محسوب می شود. بی جهت نیست که کولین پاول (وزیر دفاع آمریکا در جنگ اول آمریکا علیه عراق و وزیر امور خارجه ی بوش در دوره ی تجاوز نظامی به افغانستان و عراق) هنگام گوش دادن به نطق پیروزی اوباما از شوق گریست و جورج بوش پیام تبریکی مملو از احساسات برای اوباما فرستاد و گفت، پیروزی اوباما یک نقطه عطف تاریخی برای آمریکاست. برنت اسکوکرافت که در ردیف کسینجر و برژینسکی از "ریش سفیدان" نظام سرمایه داری امپریالیستی آمریکا محسوب می شود و در کابینه ی ریگان و پدر بوش دارای مقام های کلیدی بود، در مصاحبه با تلویزیون "سی ان ان" پیروزی اوباما را واقعه ای تاریخی خوانده و می گوید: در میان آفریقائی تباران آمریکا همواره یک حس انزجار از بی عدالتی موجود بود که با انتخاب اوباما جواب گرفت! اسکوکرافت می گوید، آمریکا باید این روش را در مورد خاورمیانه نیز در پیش گیرد. برای روشن تر کردن منظورش ادامه داده و می گوید: هر چند فلسطین مهمترین مسئله ی خاورمیانه نیست اما در این منطقه تبدیل به نماد بی عدالتی شده و در میان مردم منطقه احساس انزجار تولید می کند. با حل مسئله ی فلسطین ما می توانیم "حالات روحی" منطقه را عوض کنیم. با انتخاب اوباما این حس بی عدالتی، که از زمان تاسیس جمهوری گریبان آمریکا را گرفته، جواب گرفت. در خاورمیانه هم باید اینکار را بکنیم. (مصاحبه با اسکوکرافت- یکشنبه 9 نوامبر- تلویزیون سی ان ان- برنامه ی فرید زکریا نقل به معنی. ) نژادپرستی بخشی از ساختار و دم و بازدم نظام سرمایه داری آمریکاست و با انتخاب یک آفریقائی تبار به نگهبانی کاخ سفید، این ساختار دود نمی شود. اما امکان آن را به بورژوازی آمریکا می دهد که مدعی شود: نژادپرستی از آمریکا رخت بربسته است پس همه به سوی دفاع از امپریالیسم آمریکا! اوباما در نطق هایش بر این تم تاکید کرده و گفته است: زمان آن رسیده که "تفرقه" را کنار بگذاریم! منظورش از کنار گذاشتن "تفرقه"، کنار گذاشتن همین حس انزجار از نظام نژادپرست آمریکاست که بطور گسترده و عمیق در میان ده ها میلیون مردم آفریقائی تبار آمریکا موجود است. یکی از برنامه های اوباما مقابله با این حس انزجار است. اوباما در انتقاد به جرمی رایت، کشیش آفریقائی تبار که نژادپرستی را بخشی از نظام سیاسی و اجتماعی آمریکا خوانده است، موضع خود را بدون ابهام روشن کرد و گفت: حرفهای رایت "تفرقه افکنانه" است و توجه مردم را از مسائل مهم این کشور یعنی جنگ و تروریسم منحرف می کند. اوباما هیچ جای ابهام نگذاشته که نژادپرستی عمیق و ساختاری در آمریکا را جزو مشکلات مهم این کشور نمی داند.اوباما شخصی به نام امانوئل رام (سناتور دموکرات از شیکاگو) را به عنوان رئیس دفتر خود انتخاب کرده است. این آقا ویژگی های زیادی دارد: در دهه ی 1990 در کابینه ی کلینتون و قبل از آن، بطور داوطلبانه، در ارتش اسرائیل خدمت کرده است. پس از خروج از کابینه ی کلینتون، وارد بانک های سرمایه گذاری شده و از طریق بورس بازی 16 میلیون دلار ثروت به هم زده است. اما مهمتر از همه اینکه آقای رام آمده است تا به قول خودش مشکل کوچک شدن "طبقه ی میانی" آمریکا را حل کند. منظور اینان از "طبقه ی میانه" قشر اشرافیت کارگری و کارمندان و متخصصان است. یکی از برنامه های اقتصادی اوباما، تقویت کارخانه های اتومبیل سازی برای ممانعت از تقلیل این قشر است. تا آنجا که به اقشار فقیر و تحتانی آمریکا مربوط می شود، کار سخت و ریاضت کشی ادامه خواهد یافت. به جای نان و مسکن و درمان و آموزش، در میان آنان "عزت" و "سربلندی" ناشی از ورود یک سیاه به درون کاخ سفید، و شاید فضائی بیشتر در زندان های آمریکا، تقسیم خواهد شد. دریچه "فرصت" برای فقرای آفریقائی تبار نام نویسی در ارتشی خواهد بود که فرمانده ی کل قوای آن آفریقائی تبار است. اوباما در نطق پیروزی اش انتخاب خود را دلیل "دموکراسی" آمریکا ذکر کرد و خیلی به آن مباهات کرد. اوباما می خواهد این درک را القاء کند که رای مردم او را به کاخ سفید فرستاده است. اما این، واقعیت ندارد! نظام انتخاباتی آمریکا به گونه ای طراحی شده که کاندیداهای ریاست جمهوری ابتدا در درون هیئت حاکمه ی آمریکا، از طریق تبادل نظر و جدل های پشت پرده، انتخاب می شوند و بعد به "رای عموم" گذاشته می شوند. بورژوازی آمریکا این واقعیت را خیلی هم مخفی نمی کند. به طور مثال، "کمیسیون سه جانبه" که یکی از نهادهای واقعی قدرت در آمریکاست، در اجلاس آوریل 2008 خود هر سه کاندیدای ریاست جمهوری را تائید کرده و گفت: در این مسابقه اسب دوانی، "هر سه کاندیدا (اوباما، هیلاری کلینتون و مک کین) اسب های خودمان هستند.! کمیسیون سه جانبه، در واقع یک "حکومت جهانی" است که در اوایل دهه 1970 با ابتکار دیوید راکفر (بانک دار و سیاست مدار جمهوری خواه) و برژینسکی (حزب دموکرات) تاسیس شد. (این نهاد در برگیرنده ی ژاپن و اروپا نیز هست. به همین دلیل "سه جانبه" خوانده می شود). سیاست های کنفرانس گوادلوپ مبنی بر راهگشائی برای قدرت گیری دارودسته ی خمینی و سیاست تقویت جنگ سالاران اسلامی در افغانستان برای بیرون راندن شوروی را اینها طراحی کردند. تا زمان انتخاب جورج بوش در سال 2000 به ریاست جمهوری آمریکا، این کمیسیون نقش تعیین کننده ای در جهت گیری های حکومت آمریکا داشت. اما در 8 سال گذشته "نو محافظه کاران" حزب جمهوری خواه پس از 30 سال تدارک و نهادسازی سررشته ی امور را از دست آن ربودند. با گیر کردن ارتش آمریکا در باتلاق خاورمیانه، بخش بزرگی از هیئت حاکمه ی آمریکا به این نتیجه رسید که ادامه ی حکومت "نومحافظه کاران" برای آمریکا فاجعه بار خواهد بود. ذوب شدن بازارهای مالی در ماه سپتامبر و اکتبر 2008 برایشان شکی باقی نگذاشت که "نومحافظه کاران" باید کنار روند. اکثریت بورژوازی آمریکا (هم دموکرات ها و هم جمهوری خواهان عضو آن) در پشت اوباما صف آرائی کردند. تمام رسانه ها و مراکز تبلیغ و خلق افکار (که در انحصار بورژوازی است) با تمام قوا اوباما را تبلیغ کردند تا مبادا مک کین به دلیل رای ده ها ملیون سفید طرفدار محافظه کاران و فاشیست های مسیحی، پیروز شود. این به معنای آن نیست که "رای عموم" در این میان عامل مهمی نیست. پروسه ی رای گرفتن از مردم، پروسه ی مهمی است. در جریان مبارزه ی انتخاباتی است که مردم شریک نظام می شوند و با انتخاب یک نفر از میان کاندیداهای نظام، در واقع تعهد می سپارند که شورش نکنند و برای 4 سال از کاندیدای خود حمایت کنند. بورژوازی، از این طریق با توده ها کار ایدئولوژیک می کند—محدوده های فکر کردن و چگونه فکر کردن را برای آنان ترسیم می کند. سقف آمال و آرزوهایشان و روش رسیدن به آن را برای توده ها تعیین می کند. در جریان این انتخابات بسیاری از توده های پرولتر جامعه ی آمریکا به صحنه ی سیاست بورژوائی کشیده شدند. به قول لنین، بورژوازی مجبور است توده ها را به گرداب سیاست بکشاند زیرا بدون توده ها اموراتش نمی گذرد. اما کمونیست های انقلابی و نیروهای مترقی ضد نظام می توانند موج را برگردانند. در مقابل ایدئولوژی "تغییر" از درون نظام باید ایدئولوژی تغییر از طریق انقلاب را در میان توده های مردم تبلیغ و ترویج کرد. باید علیه موج باورهای غالب حرکت کرد و نگذاشت که بورژوازی انرژی توده های تحت ستم و استثمار را دست مایه ی ترمیم نظام خود کند. ملکوم ایکس (فعال جنبش سیاهان در آمریکا که در سال 1965 در نیویورک ترور شد) در یکی از سخنرانی هایش، مقایسه ی برا و تکان دهنده ای میان جهان بینی برده هائی که خدمتکاران خانگی اربابان سفید بودند و برده های مزرعه می کند. او می گوید، زمانی که ارباب در بستر بیماری می افتاد، خدمتکاران خانگی اشک می ریختند اما برده های مزرعه پایکوبی می کردند.! زمانی که خانه ارباب آتش می گرفت، خدمتکاران خانگی بر سر خود می زدند اما برده های مزرعه آواز می خواندند و از باد می خواستند که تندتر بوزد.! "تغییر" واقعی در گرو رشد و گسترش روحیه برده های مزرعه است. می توان گفت انتخابات 2008 یک پیروزی سیاسی برای بورژوازی آمریکا بود. اما پایان این ماجرا هنوز نوشته نشده است.در این انتخابات، بسیاری از جوانان آفریقائی تبار آمریکا، برای اولین بار "سیاسی" شدند. اما "سیاست" را باید در میان آنان قطب بندی کرد و به آنان نشان داد که "تغییر" واقعی در گرو سرنگون کردن کلیت این نظام است و نه در عوض کردن نگهبان آن.

هیچ نظری موجود نیست: