از مدتها پیش انتقام از رایدهندگان فلسطین آغاز شده بود. فشار محاصره و گرسنه و فقیر و محروم نگهداشتن در غزه افزایش یافت و به مرحلهای سنگدلانه و موحش رسید.***همهیی دولتهای مرتجع، وابسته و ستمگر همسایه در منطقه نه فقط دوستان اسراییل بلکه به ویژه دشمن جنبش فلسطین و هوادار محمود عباس دستنشانده و فاسدند. اسراییل به گونهای یکجانبه از قدرت مسلط نظامی، سیاسی و اقتصادی جهان بهره میبرد و دستگاههای تبلیغاتی عظیم را در اختیار دارد
فریبرز رئیسدانا
البرز
البرز
«آیا امکان دارد با تحمیل گرسنگی مرگبار بر ملتی آنان را مجبور به تسلیم کرد… این قطعاً سوال بسیار جالبی است، آنقدر جالب که دولتهای اسراییل و ایالات متحده امریکا با همکاری نزدیک اروپا برای یافتن پاسخ قطعی آن، در حال حاضر، سخت مشغول آزمایش علمی آن هستند، آزمایشگاهی که برای آزمایش در نظر گرفته شده نوار غزه و خوکچههای هندی این آزمایش ۲۵/۱ میلیون فلسطینی ساکن آنجا هستند… دولتهای اسراییل، یکی پس از دیگری، مانع از ساختن بندری در غزه شدهاند و نیروی دریایی اسراییل نیز مراقب است تا هیچ کشتی بر ساحل غزه نزدیک نشود، فرودگاه بینالمللی که طی دوران مذاکرات اسلو در غزه ساخته شده بود، به دست اسراییل بمباران و نابود شد» (یوری آدمیری، نماینده پارلمان اسراییل، عضو سابق سازمان صهیونیستی ـ تروریستی ایرگون، رهبر فعلی جنبش صلح اسراییل، به نقل از کتاب «به من دروغ نگو»)
بالاخره، سقوط سیاسی نومحافظهکاران و بیآبرویی تمامعیار دارودستهی بوش قطعیت یافت و این کموبیش همزمان بود با وقتی که اقتصاد ایالات متحده به ورطهی ورشکستگی فرو رفت و در پی آن جهان سرمایهداری صنعتی را به کام کشید و آثار فقر و فلاکت گستردهتر در جهان کمتوسعه ظاهر شد. آنگاه دیگر سرمایهداری بزرگ، و رشوهخوار جهانی که تبلور قدرت سیاسی آن در نومحافظهکاری آمریکایی، حزب کادیما در اسراییل و متحدان اروپایی، بهویژه دولتهای مرکل در آلمان، برلوسکونی در ایتالیا و سارکوزی در فرانسه بود دریافت که باید به وادی دیگری در گستراندن مرگ و بحران و جنگ راه یابد تا بماند. باید اوباما این نمایندهی گستردهی تر واحدهای اقتصادی نسبتاً کماندازهتر، نیز درون آتش جنگ و کشتار جهانی قرار میگرفت یا ناگزیر به آن باتلاق میاقتاد یا بخش زیادی از مسیری را که دستگاه رهبری چندجانبهی بوش، چنی، رامسفلد، رایس، اولمرت و نتانیاهو باز کرده بودند، میپیمود. بنا به حکم بخشی از سرمایهی صاحب قدرت جهانی، اوباما نباید بهسادگی ارتش ایالات متحده این نجاتبخش غول زخمخوردهی انحصاری جهان را به خانه برگرداند.
دیک چنی و جورج بوش که به عنوان نمونه نام میبرم، خودشان صاحبان سرمایههای بزرگ و فعال امیدوار به بازسازی سرزمینهای منهدمشده در جنگافروزیهاشان به شمار میآیند. آنها در تقلب و سوءاستفادههای مالی، که یکی از عوامل بحران بزرگ اقتصادی فعلی است، دست داشتهاند. آنان به اتفاق بقیهی اعضای کادر رهبری بینالملل سرمایه (که در امریکا، اسراییل، انگلستان، آلمان، ایتالیا و فرانسه وظایف خود را انجام میدهند) نمایندهی وجدان جناح نومحافظهکاری راستگرایی جدید و بهشدت افراطی و خشن هستند. آنها در پی شکست نولیبرالیسم در تامین قدرت جهانی و در دنباله ی رقابت و ستیز با آنان، بر اساس الگوی آمیزهای ویلسونی ـ جکسونی به میدان آمدند. تحمیل ارادهی برتر امریکا (ویلسونیسم) با مسلط کردن منافع اقتصاد ملی در جهان (جکسونیسم) درهم آمیخت؛ اما ابزار اصلی خود را اعمال زور و تحمیل جنگ برگزید (بوشیسم).
به این ترتیب، در آخرین روزهای عمر منفورترین رییسجمهور تاریخ امریکا (جورج بوش پسر) برنامهی ویژهای برای حملهی اسراییل به غزه طراح شد تا دولت اوباما در مقابل آتش افروخته و فراگیرشدنی و گریزناپذیر قرار گیرد. و در این میان روحیهی انتقامجویی از فلسطین و رقیب دموکرات ـ که البته در حمایت از اسراییل و سرکوب فلسطینیان کوتاه نمیآید ـ قرار دارد. اما، در این فرایند، نقش اصلی برعهدهی ساختار اقتصاد سیاسی آن بخش از قدرت است که در هشت سال گذشته در امریکا بر مسند قدرت نشسته و با سرشت خشونت نظامی اسراییل عجین و سیریناپذیر است و خفت و خواری گستردهی جهانی را در برابر خود دارد. رد این ادعا با این استدلال که این حماس بود که آتشبس را تمدید نکرد و آتش جنگ را برافروخت و بنابراین توطئهی امریکایی ـ اسراییلی توهم است، همانقدر سطحی است که ادعای صلحطلبان توخالی و بیخیال وقتی تاریخ منطقه و نقش سهمگین اقتصادی و نظامی امریکا و اسراییل را فراموش میکنند و خشونت دو طرف را مایهی جنگ میشمارند. توضیح خواهیم داد.
از مدتها پیش انتقام از رایدهندگان فلسطین آغاز شده بود. فشار محاصره و گرسنه و فقیر و محروم نگهداشتن در غزه افزایش یافت و به مرحلهای سنگدلانه و موحش رسید. گذرگاههای این باریکه بسته شدند، از ارتباط فلسطینیان با یکدیگر در غزه و کرانهی باختری جلوگیری شده، از حدود ۲۵/۱ میلیون مردمی که ۸۵ درصدشان برای ادامهی حیات وابسته به کمکهای خارجیاند، با بیماری و فقر روبرو شدند. اسراییل که بهواقع زیر فشار مقاومت فلسطین ـ و البته حماس ـ مجبور به قبول ظاهری آتشبس شده بود، از راههای مختلف، به تحمیل مصیبت و مرگ تدریجی به مردم فلسطین، بهویژه غزه اقدام میکرد. جهان سلطه یکصدا میخواست غزه قدرت را به محمود عباس، این وابستهی خوشخدمتگزار اسراییل وامریکا، واگذار کند. جیمی کارتر قبلاً گفته بود که یکی از درستترین انتخاباتی که در دورهی فعالیت سیاسیاش برای نظارت بر انتخابات جهان دیده است، انتخابات فلسطین است که منجر به انتخاب حماس شد. او بعدها به فلسطین رفت و از سوی اسرائیل پذیرفته نشد و کتابی دربارهی اسراییل و فلسطین منتشر کرد و در آن باز اعلام کرد که این اسراییل است که مدام مزاحمت آتشین و توطئهجویانه برای فلسطین مستقل و آرای مردم آن ایجاد میکند.
به شرح دیگری از مظالم علیه فلسطین توجه کنید: عدمپرداخت مالیات کارگران فلسطینی از سوی اسراییل، قطع رابطهی جهان با این دولت برگزیده، تحریم و محاصرهی اقتصادی، قطع کمکها، تهدید و فشار بر دولتهای عربی محافظهکار و دستنشانده برای ممانعت از اعطای کمک به مردم منزوی و گرسنهمانده و تحقیرشده، تحریک و علم کردن محمود عباس، این متحد جنایتکاران ضدفلسطینی و همان کسی که حتی از خیانت و تقلب در حق یاسر عرفات نیز دریغ نکرد، برای تجزیهطلبی و مسلط کردن قدرت امریکا و اسراییل در تمامی کرانهی باختری، کوشش برای ترور رهبران حماس، ربایش و زندانیکردن مبارزان فلسطینی، حرکتهای ایذایی در مرزها، شهرکسازی یهودینشین در فلسطین و سپس استفادهی ابزاری از حفظ یا تعطیل آن. اینها نمونههای فشارهای ویرانکنندهای بودند که بر غزه اعمال شد.
اجازه بدهید این بخش از زندگی سیاسی و اقتصادی فلسطین را ادامه دهیم: حسنی مبارک نمایندهی سرمایهداری مصری و شریک و متحد سرمایهداری و میلیاردرهای عربستان سعودی و کویتی و اماراتی، به رغم وابستگی تمامعیارش به امریکا، در چارچوب فشارها و تغییرات مورد نظر امریکاییها، قرار بود از خیمهی قدرت بیرون برود و برای آقازادهاش هم نشانی باقی نماند. این فشارها، هم با وادار کردن او به نقش ستمگرانهی دروازهبانی جهنم و مرگ تدریجی فلسطینیان بسیار رابطه داشت. داستان غمآلود امروزی فلسطین ریشه در تاریخ گذشته و بنیانهای منازع اقتصادی قدرتهای جهانی و حکام منطقهای دارد. مبارک خائنانهترین نقش را برعهده گرفته و آن بستن گذرگاه رفح و تحمیل مصیببارترین فشارها بر حماس و مردم غزه بود. مردم غزه باید قربانی خشم قدرتها نسبت به حماس و انتخاب آنان قرار میگرفت.
این نکته از نظرها دور مانده است که مبارک با قلدری و مداخلهجوییهایی که در عرف ظاهری بینالمللی محکوم است، خواهان حاکمشدن محمود عباس ـ و نه کس دیگر ـ در غزه است و تاثیر این مداخلهها در ایجاد فضای جنگی و در آتشطلبی خشونتبار و چهبسا جنگی نباید نادیده گرفت.
حملهی گستردهی اسراییل همان شیوهی کلاسیک ارتش این کشور را داشت: بمباران فلجکننده و کشتار جمعی و ایجاد رعب و سپس تهاجم نیروهای جهنمی زمینی و استفاده از مهیبترین سلاحها به سرزمین و مرگ و کشتار خیابان به خیابان. اکنون که چند روز از حملهی زمینی و دو هفته از آغاز حمله میگذرد به قول تقریباً همهی رسانهها و خبرگزاریها این حمله به فاجعهی تمامعیار انسانی و کشتار کودکان و بیپناهان منجر شده است. بنا به آمار ۵ تا ۱۰ نفر اسراییلی در سرزمین غزه یا در خاک اسراییل جان باختهاند؛ اما شمار کشتهشدگان فلسطینی به ۷۰۰ نفر رسیده است که تقریباً ۸۰ درصد آنان غیرنظامیاند. این حمله البته به جز پیشزمینههای چند سال اخیر بهانههایی در کارکرد دولت حماس نیز داشته است. اما این که افراطیهای اسراییل برای دهها سال مصمم به نسلکشی و قلعوقمع فلسطینیان و محرومساختن مردم از زندگی عادی و صلحآمیزند ربطی به تصمیم اخیر حماس در پراندن دو موشک قسام ندارد. حماس و مردم غزه سالهاست در تله افتادهاند و در تنگنا، انزوا، گرسنگی، وحشت، آتش و خون به سر میبرند.
چند روز پیش که خبر حملهی زمینی در اقامتگاه استراحتی باراک اوباما به گوشش رسید، با حالتی کهبه واقع نشان از آن داشت که میداند از سوی رقیبانه نومحافظهکار چگونه به درگیری غافلگیرانه افتاده است در برابر خبرنگاران اعلام داشت: «معلوم است اگر به خانهی من و به روی بچههایم هم راکت بزنند وادار به عمل دفاعی و واکنش میشدم». این گفته تنها از ناپختگی این رییسجمهور صحنهپرداز نیست و بیشتر از آن روست که ماموریت واقعی او به عنوان یک سیاهپوست پروژهی تامین منافع و حضور امریکا در جهان است. او از همان زمان که جو بایدن را که خود را یک اسراییلی صهیونیست میداند و بهترین دوست دولت اسراییل، به معاونت برگزید مشخص شد که اگر صهیونیسم امریکایی ـ اسراییلی او را نپذیرد و درون دستگاه او نمایندهای نکارد، در مسیر پیروزی نسبتاً قطعیاش توقف پیش خواهد آمد. به هر حال، میتوان به اوباما گفت اگر برای ماهها در و پنجره را به روی زن و بچه خودت ببندند و مجبور به نوعی تکدی برای به دست آوردن معاشت باشی چه میکنی؟ این پرسشی است که اگر حداقل وجدان بیدار بشری در برابر روشهای جنایتآمیز اسراییل علیه بشریت در او بیدار بود باید به پاسخ بدان میپرداخت.
جالب است یادآور شوم که چندی پیش پیش جو بایدن پیشبینی کرده بود که در شش ماه آینده بحران بزرگی بر سر راه و در مقابل اوباما بیرون خواهد زد. این دوست و متحد اسراییل و وابستهی سیاسی به جناحی از آن دستگاه که خوب میدانست نه المرت و نه بوش منطقه را آرام نخواهند کرد شکست محتمل حزب کادیما و افشای رشوهخواری المرت که منجر به استعفای او و ماندن بر قدرت تا زمان انتخابات اسراییل شد، آنها را به صرافت انداخت که بر حول محور سیاست بوش قرار بگیرند و به این ترتیب با گرفتن هزاران قربانی از فلسطین و تخریب خانه و شهر برای چند رای بیشتر از رقیب لیکود خود (به رهبری نتانیاهو) به دست آورند. نتانیاهو بیشتر با محافظهکاران سختگیر امریکا و سرمایههای تحت قدرت آنان مرتبط است، تا با نومحافظهکاران، و به هر حال مانند آنان مدام فکر حمله به ایران را میپرورد.
تبلیغات دروغین و پنهانکاری و ریاکاری رسانهای که با هزینهها و صرف وقت هنگفت توانسته است غیرنظامیان کشتهشدهی فلسطینی را قربانیان بد و چند نفر کشتهشدهی اسراییلی را قربانیان فرشتهخو جا بزند؛ به همان اندازه هم توانسته است همهی فلسطینیها را حماس و جهاد اسلامی و آنان را نیز نماد واقعی و عامل اصلی تروریسم و در نتیجه بر اساس تحلیلهای پس از یازده سپتامبر تهاجم سبعانهی ارتش اسراییل را نوعی پیشدستی مدافعانه بداند که میتواند ایجاد ارتش متحد از کشورهای صنعتی و ناتو را نیز توجیه کند. از نگاه کادیما و اساساً دولت بنیادگرای اسراییل این چند تن یهودی اسراییل و سربازان ارتش که کشته میشوند هدیهای است لازم برای ارض موعود به پیشگاه یهوه. نه دولت و ارتش اسراییل، نه قدرتهای حاکم صهیونیستی و امپریالیستی و نه مداخلهگران منطقهای که از نیاز و استیصال بوش بهره میبرند، نه فلسطینیها و نه یهودیها را بهواقع قربانیان فجایع انسانی به شمار میآورند. اسراییل از قربانیان خود ابزار تبلیغاتی برای تحریک افکار سطحی میسازد وگرنه افکار عمومی بشری میداند که به رغم خطاهای حماس، این ارتش اسراییل و دستگاه بوش است که در پی ۶۰ سال عملکرد تجاوزآمیز باز بر مردم میتازد. حمایت دولت ایران از حماس با آن که این دولت بارها اعلام کرده است که هیچ نوع مداخلهی نظامی در فلسطین ندارد، عاملی شده تا بر بستر روندهای مداوم نقض حقوق بشر، حقوق انسانی فلسطین به محاق فراموشی برود. استدلال ساده است: ایران حمایت میکند، اما این حمایت چنان است که ما ترسیم میکنیم؛ بنابراین معاونت و مباشرت در قتلعام فلسطینیها و حمایت یکجانبهی خشمبرانگیز از اسراییل موجه میشود. آیا خیلی مشکل است ضرورت مقاومت تاریخی فلسطین در برابر صهیونیسم را تشخیص دهیم؟ خیلی مشکل است که ناقضان حقوق بشر را در کاخ سفید و اسراییل پادگانی و دولتهای ستمگر منطقه تشخیص دهیم؟
بیتردید حماس از پایگاه مردمی برخوردار شده ولی از کارکردهای انقلابی و دموکراتیک و پرهیز از خشونت به دور مانده است. تبعیت حماس از یاریرسان قابلفهم است زیر به تنگناافتادن فلسطین قابلفهم است، اما همهی رفتارهای حماس قابلتوجیه نیست. با این وصف، به هیچ روی نمیتوان مانند ناصحان اختهی صلح توخالی که در واقع چیزی نیست جز مایهی حواسپرتی جمعی و فرصتدادن به ادامهی جنایت علیه بشریت، دست به اندرز و سرزنش همسنگ دو طرف زد و هر دو را یکسان مقصر قلمداد کرد.
فلسطین، تاریخ دارد. از بدو تاریخش دولت صهیونیستی اسراییل بر دروغ و ریا تکیه کرده است. کافی است به افسانهی مظلومیت این کشور که گویا پول داده و زمین خریده و حال فرزندان و نوههای فروشنگان میخواهند «دبه» کنند و این شده است بنمایهی همهی جنگها و تجاوزها و ناامنیهای ۶۰ سال گذشته، دقت کنیم. کمی عاقلانهتر این اغراقهای ساختگی را مرور کنیم. فرض کنیم مردمی ۵ تا ۱۰ درصد از زمینهایشان را (که واقعیت نیز همین است) به دلیل فقر و فشار و عقبماندگی فروخته باشند. حال چه جای بیرونکردن آنان از سرزمینشان است؟ چه جای انکار زندگی صلحآمیز یهودی ـ مسلمان ـ مسیحی در کنار یکدیگر است. اما از همان آغاز نظامیان و افراطیون یهودی، شرمسار از عدممقاومت در برابر نازیها و شرمسار از عدم همکاری گسترده (مگر به استثنا) با جنبش مقاومت اروپا، به این دلیل که آنها کمونیست بودند، دست به انتقامجویی از مردم محروم میزبان شدند. سازمانهایی چون ایرگون، هاگانا که پدران رهبران فعلی از سردستههای آن بودهاند ایجاد جهنمهایی همچون «دیریاسین»، «کفر قاسم»، «تل زعتر»، «صبرا»، «شتیلا»، «رامالله»، غزه و دهها مورد دیگر ماموریت استقرار اسراییل را به بقای پادگانی درون منطقهی نفتخیز چهان که جایگاه بقای تمدن صنعتی است به عهده گرفتهاند. آنها میلیون یهودی فقیر را فراخواندند اما در مراحل پست اجتماعی در برابر سرداران صهیونیست قرار دادند. یهودیان محروم در واقع به طور سرشتی متحد مردم فلسطیناند اما اکنون تحتتاثیر تبلیغات مذهی به دشمن تبدیل شدهاند. در واقع آن مقدار که یهودیان تحقیرشده و ستمدیده در دوران نازیها در اروپای غربی از گذشتههای دور آلت دست قدرتمداران جهان سرمایهداری صهیونیستیاند، دولت حماس ابزار دولتی دیگر نیست.
به چند قیاس زیر توجه کنید:
حماس با رای مردم به قدرت رسید و سابقهای ۱۰ ساله دارد اما اسراییل با فشار نظامی بر سرزمین مسلط شد و سابقه ای ۶۵ ساله دارد. حماس نمایندهی یک نیروی مقاومت است که به واقع همهی مقاومت بالقوه و بالفعل را نیز دربرنمیگیرد و ۲۰ تا ۳۰ هزار نفر داوطلب و مسلسل و موشکهایی با برد محدود دارد. اما اسراییل چهارمین (یا به تعبیری پنجمین) ارتش ویرانگر جهانی را در اختیار دارد با ۲۰۰ تا ۳۰۰ کلاهک اتمی، ۳ تا ۴ هزار تانک، هزاران عراده توپ، ۵۰۰ هزار نیروی نظامی تماموقت با پول و حقوق بالاتر از مکفی، ۱۰۰۰ هواپیمای بمبافکن و شکاری و سالانه بسته به مورد بین ۵ تا ۱۲ هزار، کمک بلاعوض نظامی و سرمایهگذاری نظامی از سوی امریکا. در مجموع، حماس مستقلانه، خردمندانه و دموکراتیک عمل کرده است، خشونتهای مشکوک از آن سر میزند، اما ماموریت اسراییل نسلکشی کل و نگهداشتن همیشگی منطقه در حالت جنگ است.
همهی دولتهای مرتجع، وابسته و ستمگر همسایه در منطقه نه فقط دوستان اسراییل بلکه به ویژه دشمن جنبش فلسطین و هوادار محمود عباس دستنشانده و فاسدند. اسراییل به گونهای یکجانبه از قدرت مسلط نظامی، سیاسی و اقتصادی جهان بهره میبرد و دستگاههای تبلیغاتی عظیم را در اختیار دارد. اما فلسطین به رغم برخی خبررسانیهای دستگاهی مانند شبکهی الجزیره محروم از امکانات افشای حقایق است. در حد بسیار بالایی از مدیران، سیاستمداران، بانکداران، سرمایهداران، نظامیان جهان، بهویژه در اروپا و امریکا هوادار اسراییلاند و با آن اشتراک منافع احساس میکنند؛ اما بیش از ۸۵ درصد مردم جهان کمتوسعه و ۵۵ درصد مردم کشورهای صنعتی و تنها ۳۵ درصد مردم اسراییل از عملکرد ضدبشری اسراییل آگاهاند و نسبت به آن خشمگیناند.
باری در این تهاجم ناجوانمردانه بیتردید بهانههایی در مورد برخوردهای ناگزیر حماس وجود داشته است اما این تهاجم نه میتواند مقاومت را متوقف کند و نه ضامن پیروزی تسلیمشدگان بیمسئولیت از یک سو و خشونتطلبان بیتدبیر از دیگر سو به شمار میآید. مقاومت ریشهدارتر و متاسفانه دایرهی کوره نفرت تنیدهتر میشود. فلسطین میرود که به یک مقاومت یکپارچهی متحد و مدبرانه بر اساس آگاهی طبقاتی نسبت به مسئولان کشتار و محرومیت و بحران جهانی و بر اساس رها شدن از نگرشهای قومیتی و فرقهای بازگردد. دور مجمعهای جهانی در برابر انواع ستم و ناامنی فرارسیده است. تجربههای امریکای لاتین، خاورمیانه و اروپا هر یک به نوعی این را نشان میدهد.
اشغال سراسر غزه و کرانهی باختری و خشم و نفرت عمومی از کارکرد ارتش اسراییل تبدیل به حرکتی میشود تا مقاومت انسانی خود را علیه اشغال و تجاوز و سلطهجویی جهانی سازمان دهد. بیهوده نیست که سارکوزی شتابان با اسراییل آمده است در بدو ورود میگوید که دوستان من به عنوان دوست به شما میگویم به کارتان پایان دهید. سارکوزی یکبار خشم مردم محروم پاریس را تجربه کرده است او چندان هم مانند بوش نیست (هرچند به بوش پدر و ریگان شباهت دارد) و بنابراین زهر چشم را کافی میدادند اما ادامهی تجاوز را زمینهساز واکنش جهانی میبیند.
کارکرد عمومی اسراییل در واقع کارکرد تمامعیار یک تروریسم دولتی است که از گذشتههای دور به بهانههای واکنشهای تند ناپایدار فلسطین ماهیت واقعی آن پنهان نگاه داشته شده است. پس از واقعهی ۱۱ سپتامبر، دولت بوش فرصت یافت تا تروریسم دولتی را مقدس و اقدامی پیشگیرانه بداند و به هر مقاومتی نیز برچسب تروریسم بزند. مردم فلسطین باید به مبارزهی بیامان و دموکراتیک در کنار بهرهجویی از فرصتهای صلح و امنیت برای تقویت موقعیت اجتماعی و نه صرفاً بنیهی نظامی مقاومت خود دست بزنند.
همدردی مردم اسراییل و یهودیان و آگاهی آنان نسبت به جنایتپیشگی رهبران سیاسیشان ضروری است. فلسطین نباید بگذارد صهیونیسم و امپریالیسم «وحشت یهودستیزی» به واقع ناموجود را موجود و از آن سوءاستفاده کند. چنان که نباید بگذارند دولتهای غیردموکراتیک با حمایت نامسئولانه از بخشهای افراطی سنتپرست (به جای گرایشهای رادیکال و انسانی) چهرهی ستمگرانه و ضد حقوق بشر خود را بپوشانند. مقاومت فلسطین در دهههای ۶۰ و ۷۰ و کمی از دههی ۸۰ قرن گذشتهی میلادی چهرهای پسندیدهتر از خود نشان داد و البته آن نیز با احساسات انتحارطلبی، ترور و خشونت آمیخته بود وگرنه اصل مقاومت پذیرفته شده بود. آنزمان مقاومت به رغم توان درونی، از ویژگیهای رشد و بالندگی برخوردار شد، خیانت دولتهای عربی در تنها گذاشتن آنان در واقع قابلانتظار و ذاتی آنان بود. بنابراین جنبش فلسطین باید به جستوجوی پایگاههای اجتماعی و یافتن ساختارهای تعارض طبقاتی و فرمولبندی اقتصاد سیاسی خود در جهان و منطقه برمیآمد. امروز جای جنبشهای چپ، دموکراتیک و ملی در فلسطین خالی است. جای مقاومت و همکاری یهودیان برای ساختن سرزمینی عاری از رعب و نظامیگری و رو به سوی صلح و همزیستی خالی است.
انتخاب از میان جریان ایدئولوژیک تندرو یا تسلیمطلبی ابومازنی که جهان محافظهکار و وابستهی عرب پیش میگذارد انتخاب تصویر مقدر فلسطین نیست. از آنجا که ریشهی خشونت در غارت و بهرهکشی برای سلطهی امپریالیستی ـ صهیونیستی نهفته است. بنابراین راه نجات نیز تشکیل مقاومت سراسر دمکراتیک از طریق هستههای فعال و هوشیار، محدودساختن فعالمایشایی جریانهای جهادی و حماس از طریق گسترش همکاری و اتحاد عمل و نه حذف و از همه مهمتر یارگیری از مردم جهان و مردم اسراییل است. این مردم نیز چون فلسطینیان باید حکومتهای ریاکار، جبار و جنگافروز مبارزه کنند تا به صلح پایدار و همزیستی عمومی در منطقه برسند و دست مداخلهجویان را از شرق و غرب کوتاه کنند.
دیک چنی و جورج بوش که به عنوان نمونه نام میبرم، خودشان صاحبان سرمایههای بزرگ و فعال امیدوار به بازسازی سرزمینهای منهدمشده در جنگافروزیهاشان به شمار میآیند. آنها در تقلب و سوءاستفادههای مالی، که یکی از عوامل بحران بزرگ اقتصادی فعلی است، دست داشتهاند. آنان به اتفاق بقیهی اعضای کادر رهبری بینالملل سرمایه (که در امریکا، اسراییل، انگلستان، آلمان، ایتالیا و فرانسه وظایف خود را انجام میدهند) نمایندهی وجدان جناح نومحافظهکاری راستگرایی جدید و بهشدت افراطی و خشن هستند. آنها در پی شکست نولیبرالیسم در تامین قدرت جهانی و در دنباله ی رقابت و ستیز با آنان، بر اساس الگوی آمیزهای ویلسونی ـ جکسونی به میدان آمدند. تحمیل ارادهی برتر امریکا (ویلسونیسم) با مسلط کردن منافع اقتصاد ملی در جهان (جکسونیسم) درهم آمیخت؛ اما ابزار اصلی خود را اعمال زور و تحمیل جنگ برگزید (بوشیسم).
به این ترتیب، در آخرین روزهای عمر منفورترین رییسجمهور تاریخ امریکا (جورج بوش پسر) برنامهی ویژهای برای حملهی اسراییل به غزه طراح شد تا دولت اوباما در مقابل آتش افروخته و فراگیرشدنی و گریزناپذیر قرار گیرد. و در این میان روحیهی انتقامجویی از فلسطین و رقیب دموکرات ـ که البته در حمایت از اسراییل و سرکوب فلسطینیان کوتاه نمیآید ـ قرار دارد. اما، در این فرایند، نقش اصلی برعهدهی ساختار اقتصاد سیاسی آن بخش از قدرت است که در هشت سال گذشته در امریکا بر مسند قدرت نشسته و با سرشت خشونت نظامی اسراییل عجین و سیریناپذیر است و خفت و خواری گستردهی جهانی را در برابر خود دارد. رد این ادعا با این استدلال که این حماس بود که آتشبس را تمدید نکرد و آتش جنگ را برافروخت و بنابراین توطئهی امریکایی ـ اسراییلی توهم است، همانقدر سطحی است که ادعای صلحطلبان توخالی و بیخیال وقتی تاریخ منطقه و نقش سهمگین اقتصادی و نظامی امریکا و اسراییل را فراموش میکنند و خشونت دو طرف را مایهی جنگ میشمارند. توضیح خواهیم داد.
از مدتها پیش انتقام از رایدهندگان فلسطین آغاز شده بود. فشار محاصره و گرسنه و فقیر و محروم نگهداشتن در غزه افزایش یافت و به مرحلهای سنگدلانه و موحش رسید. گذرگاههای این باریکه بسته شدند، از ارتباط فلسطینیان با یکدیگر در غزه و کرانهی باختری جلوگیری شده، از حدود ۲۵/۱ میلیون مردمی که ۸۵ درصدشان برای ادامهی حیات وابسته به کمکهای خارجیاند، با بیماری و فقر روبرو شدند. اسراییل که بهواقع زیر فشار مقاومت فلسطین ـ و البته حماس ـ مجبور به قبول ظاهری آتشبس شده بود، از راههای مختلف، به تحمیل مصیبت و مرگ تدریجی به مردم فلسطین، بهویژه غزه اقدام میکرد. جهان سلطه یکصدا میخواست غزه قدرت را به محمود عباس، این وابستهی خوشخدمتگزار اسراییل وامریکا، واگذار کند. جیمی کارتر قبلاً گفته بود که یکی از درستترین انتخاباتی که در دورهی فعالیت سیاسیاش برای نظارت بر انتخابات جهان دیده است، انتخابات فلسطین است که منجر به انتخاب حماس شد. او بعدها به فلسطین رفت و از سوی اسرائیل پذیرفته نشد و کتابی دربارهی اسراییل و فلسطین منتشر کرد و در آن باز اعلام کرد که این اسراییل است که مدام مزاحمت آتشین و توطئهجویانه برای فلسطین مستقل و آرای مردم آن ایجاد میکند.
به شرح دیگری از مظالم علیه فلسطین توجه کنید: عدمپرداخت مالیات کارگران فلسطینی از سوی اسراییل، قطع رابطهی جهان با این دولت برگزیده، تحریم و محاصرهی اقتصادی، قطع کمکها، تهدید و فشار بر دولتهای عربی محافظهکار و دستنشانده برای ممانعت از اعطای کمک به مردم منزوی و گرسنهمانده و تحقیرشده، تحریک و علم کردن محمود عباس، این متحد جنایتکاران ضدفلسطینی و همان کسی که حتی از خیانت و تقلب در حق یاسر عرفات نیز دریغ نکرد، برای تجزیهطلبی و مسلط کردن قدرت امریکا و اسراییل در تمامی کرانهی باختری، کوشش برای ترور رهبران حماس، ربایش و زندانیکردن مبارزان فلسطینی، حرکتهای ایذایی در مرزها، شهرکسازی یهودینشین در فلسطین و سپس استفادهی ابزاری از حفظ یا تعطیل آن. اینها نمونههای فشارهای ویرانکنندهای بودند که بر غزه اعمال شد.
اجازه بدهید این بخش از زندگی سیاسی و اقتصادی فلسطین را ادامه دهیم: حسنی مبارک نمایندهی سرمایهداری مصری و شریک و متحد سرمایهداری و میلیاردرهای عربستان سعودی و کویتی و اماراتی، به رغم وابستگی تمامعیارش به امریکا، در چارچوب فشارها و تغییرات مورد نظر امریکاییها، قرار بود از خیمهی قدرت بیرون برود و برای آقازادهاش هم نشانی باقی نماند. این فشارها، هم با وادار کردن او به نقش ستمگرانهی دروازهبانی جهنم و مرگ تدریجی فلسطینیان بسیار رابطه داشت. داستان غمآلود امروزی فلسطین ریشه در تاریخ گذشته و بنیانهای منازع اقتصادی قدرتهای جهانی و حکام منطقهای دارد. مبارک خائنانهترین نقش را برعهده گرفته و آن بستن گذرگاه رفح و تحمیل مصیببارترین فشارها بر حماس و مردم غزه بود. مردم غزه باید قربانی خشم قدرتها نسبت به حماس و انتخاب آنان قرار میگرفت.
این نکته از نظرها دور مانده است که مبارک با قلدری و مداخلهجوییهایی که در عرف ظاهری بینالمللی محکوم است، خواهان حاکمشدن محمود عباس ـ و نه کس دیگر ـ در غزه است و تاثیر این مداخلهها در ایجاد فضای جنگی و در آتشطلبی خشونتبار و چهبسا جنگی نباید نادیده گرفت.
حملهی گستردهی اسراییل همان شیوهی کلاسیک ارتش این کشور را داشت: بمباران فلجکننده و کشتار جمعی و ایجاد رعب و سپس تهاجم نیروهای جهنمی زمینی و استفاده از مهیبترین سلاحها به سرزمین و مرگ و کشتار خیابان به خیابان. اکنون که چند روز از حملهی زمینی و دو هفته از آغاز حمله میگذرد به قول تقریباً همهی رسانهها و خبرگزاریها این حمله به فاجعهی تمامعیار انسانی و کشتار کودکان و بیپناهان منجر شده است. بنا به آمار ۵ تا ۱۰ نفر اسراییلی در سرزمین غزه یا در خاک اسراییل جان باختهاند؛ اما شمار کشتهشدگان فلسطینی به ۷۰۰ نفر رسیده است که تقریباً ۸۰ درصد آنان غیرنظامیاند. این حمله البته به جز پیشزمینههای چند سال اخیر بهانههایی در کارکرد دولت حماس نیز داشته است. اما این که افراطیهای اسراییل برای دهها سال مصمم به نسلکشی و قلعوقمع فلسطینیان و محرومساختن مردم از زندگی عادی و صلحآمیزند ربطی به تصمیم اخیر حماس در پراندن دو موشک قسام ندارد. حماس و مردم غزه سالهاست در تله افتادهاند و در تنگنا، انزوا، گرسنگی، وحشت، آتش و خون به سر میبرند.
چند روز پیش که خبر حملهی زمینی در اقامتگاه استراحتی باراک اوباما به گوشش رسید، با حالتی کهبه واقع نشان از آن داشت که میداند از سوی رقیبانه نومحافظهکار چگونه به درگیری غافلگیرانه افتاده است در برابر خبرنگاران اعلام داشت: «معلوم است اگر به خانهی من و به روی بچههایم هم راکت بزنند وادار به عمل دفاعی و واکنش میشدم». این گفته تنها از ناپختگی این رییسجمهور صحنهپرداز نیست و بیشتر از آن روست که ماموریت واقعی او به عنوان یک سیاهپوست پروژهی تامین منافع و حضور امریکا در جهان است. او از همان زمان که جو بایدن را که خود را یک اسراییلی صهیونیست میداند و بهترین دوست دولت اسراییل، به معاونت برگزید مشخص شد که اگر صهیونیسم امریکایی ـ اسراییلی او را نپذیرد و درون دستگاه او نمایندهای نکارد، در مسیر پیروزی نسبتاً قطعیاش توقف پیش خواهد آمد. به هر حال، میتوان به اوباما گفت اگر برای ماهها در و پنجره را به روی زن و بچه خودت ببندند و مجبور به نوعی تکدی برای به دست آوردن معاشت باشی چه میکنی؟ این پرسشی است که اگر حداقل وجدان بیدار بشری در برابر روشهای جنایتآمیز اسراییل علیه بشریت در او بیدار بود باید به پاسخ بدان میپرداخت.
جالب است یادآور شوم که چندی پیش پیش جو بایدن پیشبینی کرده بود که در شش ماه آینده بحران بزرگی بر سر راه و در مقابل اوباما بیرون خواهد زد. این دوست و متحد اسراییل و وابستهی سیاسی به جناحی از آن دستگاه که خوب میدانست نه المرت و نه بوش منطقه را آرام نخواهند کرد شکست محتمل حزب کادیما و افشای رشوهخواری المرت که منجر به استعفای او و ماندن بر قدرت تا زمان انتخابات اسراییل شد، آنها را به صرافت انداخت که بر حول محور سیاست بوش قرار بگیرند و به این ترتیب با گرفتن هزاران قربانی از فلسطین و تخریب خانه و شهر برای چند رای بیشتر از رقیب لیکود خود (به رهبری نتانیاهو) به دست آورند. نتانیاهو بیشتر با محافظهکاران سختگیر امریکا و سرمایههای تحت قدرت آنان مرتبط است، تا با نومحافظهکاران، و به هر حال مانند آنان مدام فکر حمله به ایران را میپرورد.
تبلیغات دروغین و پنهانکاری و ریاکاری رسانهای که با هزینهها و صرف وقت هنگفت توانسته است غیرنظامیان کشتهشدهی فلسطینی را قربانیان بد و چند نفر کشتهشدهی اسراییلی را قربانیان فرشتهخو جا بزند؛ به همان اندازه هم توانسته است همهی فلسطینیها را حماس و جهاد اسلامی و آنان را نیز نماد واقعی و عامل اصلی تروریسم و در نتیجه بر اساس تحلیلهای پس از یازده سپتامبر تهاجم سبعانهی ارتش اسراییل را نوعی پیشدستی مدافعانه بداند که میتواند ایجاد ارتش متحد از کشورهای صنعتی و ناتو را نیز توجیه کند. از نگاه کادیما و اساساً دولت بنیادگرای اسراییل این چند تن یهودی اسراییل و سربازان ارتش که کشته میشوند هدیهای است لازم برای ارض موعود به پیشگاه یهوه. نه دولت و ارتش اسراییل، نه قدرتهای حاکم صهیونیستی و امپریالیستی و نه مداخلهگران منطقهای که از نیاز و استیصال بوش بهره میبرند، نه فلسطینیها و نه یهودیها را بهواقع قربانیان فجایع انسانی به شمار میآورند. اسراییل از قربانیان خود ابزار تبلیغاتی برای تحریک افکار سطحی میسازد وگرنه افکار عمومی بشری میداند که به رغم خطاهای حماس، این ارتش اسراییل و دستگاه بوش است که در پی ۶۰ سال عملکرد تجاوزآمیز باز بر مردم میتازد. حمایت دولت ایران از حماس با آن که این دولت بارها اعلام کرده است که هیچ نوع مداخلهی نظامی در فلسطین ندارد، عاملی شده تا بر بستر روندهای مداوم نقض حقوق بشر، حقوق انسانی فلسطین به محاق فراموشی برود. استدلال ساده است: ایران حمایت میکند، اما این حمایت چنان است که ما ترسیم میکنیم؛ بنابراین معاونت و مباشرت در قتلعام فلسطینیها و حمایت یکجانبهی خشمبرانگیز از اسراییل موجه میشود. آیا خیلی مشکل است ضرورت مقاومت تاریخی فلسطین در برابر صهیونیسم را تشخیص دهیم؟ خیلی مشکل است که ناقضان حقوق بشر را در کاخ سفید و اسراییل پادگانی و دولتهای ستمگر منطقه تشخیص دهیم؟
بیتردید حماس از پایگاه مردمی برخوردار شده ولی از کارکردهای انقلابی و دموکراتیک و پرهیز از خشونت به دور مانده است. تبعیت حماس از یاریرسان قابلفهم است زیر به تنگناافتادن فلسطین قابلفهم است، اما همهی رفتارهای حماس قابلتوجیه نیست. با این وصف، به هیچ روی نمیتوان مانند ناصحان اختهی صلح توخالی که در واقع چیزی نیست جز مایهی حواسپرتی جمعی و فرصتدادن به ادامهی جنایت علیه بشریت، دست به اندرز و سرزنش همسنگ دو طرف زد و هر دو را یکسان مقصر قلمداد کرد.
فلسطین، تاریخ دارد. از بدو تاریخش دولت صهیونیستی اسراییل بر دروغ و ریا تکیه کرده است. کافی است به افسانهی مظلومیت این کشور که گویا پول داده و زمین خریده و حال فرزندان و نوههای فروشنگان میخواهند «دبه» کنند و این شده است بنمایهی همهی جنگها و تجاوزها و ناامنیهای ۶۰ سال گذشته، دقت کنیم. کمی عاقلانهتر این اغراقهای ساختگی را مرور کنیم. فرض کنیم مردمی ۵ تا ۱۰ درصد از زمینهایشان را (که واقعیت نیز همین است) به دلیل فقر و فشار و عقبماندگی فروخته باشند. حال چه جای بیرونکردن آنان از سرزمینشان است؟ چه جای انکار زندگی صلحآمیز یهودی ـ مسلمان ـ مسیحی در کنار یکدیگر است. اما از همان آغاز نظامیان و افراطیون یهودی، شرمسار از عدممقاومت در برابر نازیها و شرمسار از عدم همکاری گسترده (مگر به استثنا) با جنبش مقاومت اروپا، به این دلیل که آنها کمونیست بودند، دست به انتقامجویی از مردم محروم میزبان شدند. سازمانهایی چون ایرگون، هاگانا که پدران رهبران فعلی از سردستههای آن بودهاند ایجاد جهنمهایی همچون «دیریاسین»، «کفر قاسم»، «تل زعتر»، «صبرا»، «شتیلا»، «رامالله»، غزه و دهها مورد دیگر ماموریت استقرار اسراییل را به بقای پادگانی درون منطقهی نفتخیز چهان که جایگاه بقای تمدن صنعتی است به عهده گرفتهاند. آنها میلیون یهودی فقیر را فراخواندند اما در مراحل پست اجتماعی در برابر سرداران صهیونیست قرار دادند. یهودیان محروم در واقع به طور سرشتی متحد مردم فلسطیناند اما اکنون تحتتاثیر تبلیغات مذهی به دشمن تبدیل شدهاند. در واقع آن مقدار که یهودیان تحقیرشده و ستمدیده در دوران نازیها در اروپای غربی از گذشتههای دور آلت دست قدرتمداران جهان سرمایهداری صهیونیستیاند، دولت حماس ابزار دولتی دیگر نیست.
به چند قیاس زیر توجه کنید:
حماس با رای مردم به قدرت رسید و سابقهای ۱۰ ساله دارد اما اسراییل با فشار نظامی بر سرزمین مسلط شد و سابقه ای ۶۵ ساله دارد. حماس نمایندهی یک نیروی مقاومت است که به واقع همهی مقاومت بالقوه و بالفعل را نیز دربرنمیگیرد و ۲۰ تا ۳۰ هزار نفر داوطلب و مسلسل و موشکهایی با برد محدود دارد. اما اسراییل چهارمین (یا به تعبیری پنجمین) ارتش ویرانگر جهانی را در اختیار دارد با ۲۰۰ تا ۳۰۰ کلاهک اتمی، ۳ تا ۴ هزار تانک، هزاران عراده توپ، ۵۰۰ هزار نیروی نظامی تماموقت با پول و حقوق بالاتر از مکفی، ۱۰۰۰ هواپیمای بمبافکن و شکاری و سالانه بسته به مورد بین ۵ تا ۱۲ هزار، کمک بلاعوض نظامی و سرمایهگذاری نظامی از سوی امریکا. در مجموع، حماس مستقلانه، خردمندانه و دموکراتیک عمل کرده است، خشونتهای مشکوک از آن سر میزند، اما ماموریت اسراییل نسلکشی کل و نگهداشتن همیشگی منطقه در حالت جنگ است.
همهی دولتهای مرتجع، وابسته و ستمگر همسایه در منطقه نه فقط دوستان اسراییل بلکه به ویژه دشمن جنبش فلسطین و هوادار محمود عباس دستنشانده و فاسدند. اسراییل به گونهای یکجانبه از قدرت مسلط نظامی، سیاسی و اقتصادی جهان بهره میبرد و دستگاههای تبلیغاتی عظیم را در اختیار دارد. اما فلسطین به رغم برخی خبررسانیهای دستگاهی مانند شبکهی الجزیره محروم از امکانات افشای حقایق است. در حد بسیار بالایی از مدیران، سیاستمداران، بانکداران، سرمایهداران، نظامیان جهان، بهویژه در اروپا و امریکا هوادار اسراییلاند و با آن اشتراک منافع احساس میکنند؛ اما بیش از ۸۵ درصد مردم جهان کمتوسعه و ۵۵ درصد مردم کشورهای صنعتی و تنها ۳۵ درصد مردم اسراییل از عملکرد ضدبشری اسراییل آگاهاند و نسبت به آن خشمگیناند.
باری در این تهاجم ناجوانمردانه بیتردید بهانههایی در مورد برخوردهای ناگزیر حماس وجود داشته است اما این تهاجم نه میتواند مقاومت را متوقف کند و نه ضامن پیروزی تسلیمشدگان بیمسئولیت از یک سو و خشونتطلبان بیتدبیر از دیگر سو به شمار میآید. مقاومت ریشهدارتر و متاسفانه دایرهی کوره نفرت تنیدهتر میشود. فلسطین میرود که به یک مقاومت یکپارچهی متحد و مدبرانه بر اساس آگاهی طبقاتی نسبت به مسئولان کشتار و محرومیت و بحران جهانی و بر اساس رها شدن از نگرشهای قومیتی و فرقهای بازگردد. دور مجمعهای جهانی در برابر انواع ستم و ناامنی فرارسیده است. تجربههای امریکای لاتین، خاورمیانه و اروپا هر یک به نوعی این را نشان میدهد.
اشغال سراسر غزه و کرانهی باختری و خشم و نفرت عمومی از کارکرد ارتش اسراییل تبدیل به حرکتی میشود تا مقاومت انسانی خود را علیه اشغال و تجاوز و سلطهجویی جهانی سازمان دهد. بیهوده نیست که سارکوزی شتابان با اسراییل آمده است در بدو ورود میگوید که دوستان من به عنوان دوست به شما میگویم به کارتان پایان دهید. سارکوزی یکبار خشم مردم محروم پاریس را تجربه کرده است او چندان هم مانند بوش نیست (هرچند به بوش پدر و ریگان شباهت دارد) و بنابراین زهر چشم را کافی میدادند اما ادامهی تجاوز را زمینهساز واکنش جهانی میبیند.
کارکرد عمومی اسراییل در واقع کارکرد تمامعیار یک تروریسم دولتی است که از گذشتههای دور به بهانههای واکنشهای تند ناپایدار فلسطین ماهیت واقعی آن پنهان نگاه داشته شده است. پس از واقعهی ۱۱ سپتامبر، دولت بوش فرصت یافت تا تروریسم دولتی را مقدس و اقدامی پیشگیرانه بداند و به هر مقاومتی نیز برچسب تروریسم بزند. مردم فلسطین باید به مبارزهی بیامان و دموکراتیک در کنار بهرهجویی از فرصتهای صلح و امنیت برای تقویت موقعیت اجتماعی و نه صرفاً بنیهی نظامی مقاومت خود دست بزنند.
همدردی مردم اسراییل و یهودیان و آگاهی آنان نسبت به جنایتپیشگی رهبران سیاسیشان ضروری است. فلسطین نباید بگذارد صهیونیسم و امپریالیسم «وحشت یهودستیزی» به واقع ناموجود را موجود و از آن سوءاستفاده کند. چنان که نباید بگذارند دولتهای غیردموکراتیک با حمایت نامسئولانه از بخشهای افراطی سنتپرست (به جای گرایشهای رادیکال و انسانی) چهرهی ستمگرانه و ضد حقوق بشر خود را بپوشانند. مقاومت فلسطین در دهههای ۶۰ و ۷۰ و کمی از دههی ۸۰ قرن گذشتهی میلادی چهرهای پسندیدهتر از خود نشان داد و البته آن نیز با احساسات انتحارطلبی، ترور و خشونت آمیخته بود وگرنه اصل مقاومت پذیرفته شده بود. آنزمان مقاومت به رغم توان درونی، از ویژگیهای رشد و بالندگی برخوردار شد، خیانت دولتهای عربی در تنها گذاشتن آنان در واقع قابلانتظار و ذاتی آنان بود. بنابراین جنبش فلسطین باید به جستوجوی پایگاههای اجتماعی و یافتن ساختارهای تعارض طبقاتی و فرمولبندی اقتصاد سیاسی خود در جهان و منطقه برمیآمد. امروز جای جنبشهای چپ، دموکراتیک و ملی در فلسطین خالی است. جای مقاومت و همکاری یهودیان برای ساختن سرزمینی عاری از رعب و نظامیگری و رو به سوی صلح و همزیستی خالی است.
انتخاب از میان جریان ایدئولوژیک تندرو یا تسلیمطلبی ابومازنی که جهان محافظهکار و وابستهی عرب پیش میگذارد انتخاب تصویر مقدر فلسطین نیست. از آنجا که ریشهی خشونت در غارت و بهرهکشی برای سلطهی امپریالیستی ـ صهیونیستی نهفته است. بنابراین راه نجات نیز تشکیل مقاومت سراسر دمکراتیک از طریق هستههای فعال و هوشیار، محدودساختن فعالمایشایی جریانهای جهادی و حماس از طریق گسترش همکاری و اتحاد عمل و نه حذف و از همه مهمتر یارگیری از مردم جهان و مردم اسراییل است. این مردم نیز چون فلسطینیان باید حکومتهای ریاکار، جبار و جنگافروز مبارزه کنند تا به صلح پایدار و همزیستی عمومی در منطقه برسند و دست مداخلهجویان را از شرق و غرب کوتاه کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر