ا. م. شیری
در خبرها آمده است: کمیته نروژی اعطای جوایز نوبل، جایزه صلح نوبل سال ٢۰۰٩ را به باراک حسین اوباما، رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا اعطاء کرد. در بیانیه توضیحی این کمیته گفته می شود: «باراک اوباما فضای بین المللی جدیدی را ایجاد کرده است و جهان عاری از سلاح اتمی را خواستار است». این توضیح در حالی داده شده است که آغاز نابود کردن سلاحهای اتمی که هیچ، اوباما حتی دستور منع آزمایش تسلیحات اتمی و بطور کلی، سلاحهای کشتار جمعی را هم صادر نکرده است.
نکته جالب توجه اینکه، جوایز نوبل اصولا به خاطر نتیجه اعطاء می شوند، نه بخاطر خواستها و آرزوها. و اظهارات اوباما هنوز بمعنی نتیجه نیست.
از آن زمانیکه باراک اوباما بعنوان یکی از دو نامزد انتخاباتی ریاست جمهوری حزب دموکرات ایالات متحده آمریکا معرفی شد، تا انتخابش با شعار تغییر و بعد از جلوس به سریر قدرت در ماه ژانویه سال جاری تا کنون، در حد توان و امکان، اخبار و حوادث مربوط به این مسئله را تعقیب کرده و علیرغم تلاش برای نگرش خوشبینانه نسبت به اعمال، اقدامات و موضع گیریهای اوباما، همیشه این سه سؤال زیر فکرم را بخود مشغول داشته است:
۱- در کشور و جامعه ایالات متحده آمریکا که بر پایه نژادپرستی بنیان نهاده شده و از یک سو، اصول سلطه جویانه امپریالیستی، از طرف دیگر، صهیونیسم جهانی (چه صهیونیستهای یهودی، چه مسیحی) بر آن حاکم است، یک نفر سیاهپوست آفریقائی تبار تا رسیدن بمقام ریاست جمهوری این کشور چه مراحلی را باید طی کند؟
٢- آیا ساختار مالی- اقتصادی و سیاسی ایالات متحده آمریکا از چنان استعدادی برخوردار هست که رئیس جمهور تازه، هر قدر هم باهوش و علاقمند به تغییر، بتواند تغییرات مثبتی به سود مردم در آن بوجود آورد؟
٣- آیا انحصارات امپریالیستی و کمپانیهای فراملیتی، صنایع عظیم نظامی و غولهای مالی- اقتصادی، چاپخانه یا چاپخانه های اسکناس دلار این کشور که بطور مرتب در تلویزیونها نشان داده می شوند و بالاخره، قمارخانه های وال استریت، دست رئیس جمهور کشور را در انجام تغییرات مثبت در سیاستهای داخلی و جهانی آمریکا باز خواهند گذاشت؟
علی الحساب، پاسخ همه این سؤالات تا کنون منفی است. متاسفانه کارنامه دوره نه ماهه ریاست جمهوری باراک اوباما نیز، آن را ثابت می کند. با این همه، تاکنون هیچ عمل و یا اقدام مهمی را که شایسته اعطای جایزه صلح نوبل به ایشان باشد، قابل ذکر نیست. تنها تغییر مهم و قابل مشاهده ای که در این دوره در سیاستهای جنگی آمریکا روی داده است، عبارت از این است که، جبهه «جنگ آمریکا برعلیه تروریسم»، از عراق و افغانستان، به کشور پاکستان گسترش یافته است. بطوریکه، انفجارهای پیاپی، درگیری های نظامی منجر به کشته شدن هزاران نفر و آواره شدن سه میلیون نفر دیگر، پاکستان را به کشور آشوب زده تبدیل کرده است. همچنین بموازات اینها، حملات مداوم هواپیماهای بدون سرنشین و جنگنده های آمریکا به مناطق مسکونی پاکستان، برجسته ترین نمود تغییر در سیاستهای راهبردی آمریکا بوده است.
در دوره نه ماهه ریاست جمهوری آقای اوباما، نه تنها هیچ یک از قریب نهصد پایگاه نظامی آمریکا در جهان تعطیل نشده است، حتی تعداد آنها افزایش نیز یافته است. تأسیس همزمان هفت پایگاه نظامی آمریکا در کلمبیا، شاهد زنده این مدعاست(رجوع کنید به مقاله «هفت دشنه بر قلب آمریکا»، فیدل کاسترو، ترجمه همین قلم). این بدین معنی است که، در سیاست جنگی آمریکا هیچ تغییری به سوی صلح حاصل نشده است و فعلا هیچ تمایلی به صلح جهانی نشان نمی دهد. این در حالی است که اشغال نظامی افغانستان و عراق برغم شکست نظامی آمریکا و ناتو، نه تنها همچنان ادامه دارد، حتی، چانه زنی بر سر مسئله اعزام ٤۰ سرباز آمریکائی به افغانستان هنوز یک سره نشده است و هر روز عده بیشتری از مردم این کشورها، بویژه، زنان و کودکان، بدست نظامیان اشغالگر کشته می شوند و خرابیهای بیشتر ببار می آید.
در همین دوره، نه زندان باگرام و ابوغریب، نه گوانتانامو و نه هیچ یک از زندانهای مخفی آمریکا بسته نشده است. تنها مسئله استثنائی در این مورد، دستور بستن زندان گوانتانامو بود که آن هم هنوز از حد سخن و فرمان فراتر نرفته است. از افشای شکنجه گران و آمران آن نیز بخاطر مصالح ملی و امنیتی آمریکا جلوگیری شد.
در دوره نه ماهه ریاست جمهوری آقای باراک اوباما، هیچیک از جنایتکاران جنگی که جهان را به آتش کشیدند، تحت پیگرد قانونی قرار نگرفته اند. وقتی که در سال ٢۰۰۰ جناب جرج بوش در جای بیل کلینتون نشست، هیچ کس چنین انتظاری نداشت رئیس جمهور جدید، دستور تعقیب رئیس جمهور قبلی را بخاطر ارتکاب جنایت علیه بشریت در یوکسلاوی صادر کند. اما، باراک اوباما نیز با پای بندی بدین سنت، نه تنها در مورد جنایات جنگی دو رئیس جمهور سابق سکوت کرده است، حتی جرج بوش را با عزت و احترام، تا پای پلکان هواپیما نیز بدرقه کرد.
در این دوره، ایالات متحده آمریکا هنوز هم با کشورهائی مثل ایران، کره شمالی، ونزوئلا و برخی کشورهای یاغی، بزبان زور، تهدید و اولتیماتوم صحبت می کند. در هندوراس نیز، در جریان کودتای نظامی، رئیس جمهور قانونی را از کشور بیرون کردند. کمتر تردیدی در این زمینه وجود دارد که این کودتا بدون سازماندهی و تأئید ایالات متحده آمریکا صورت گرفته باشد. در خاورمیانه عربی، بویژه در مورد مسئله اشغال گسترده تر اراضی فلسطین و شکستن محاصره همه سویه باریکه غزه، هیچ پیشرفت مثبتی حاصل نشده است. اگر جناب بوش برای اجرای سیاستهای جنگی آمریکا توانست بلر و ازنار را با خود همراه سازد، آقای اوباما نیز سارکوزی و مرکل را با خود همآوا کرده است. ضمن اینکه جناب براون هم بخاطر موقعیت نامساعد حزبش، دست به عصا راه می رود.
با این وصف، بنظر نمی رسد اعطای جایزه صلح نوبل به آقای باراک اوباما ربطی به مسئله صلح داشته باشد. این امر، مثل همیشه، بیشتر دلایل سیاسی و جنبه تبلیغاتی دارد که هم ریش دست خودشان است و هم قیچی. بنا بر این، هر طور که برازنده قیافه مصالح و منافع امپریالیسم باشد، همانطور هم آرایش می دهند. کما اینکه، کمیته نوبل نروژ، اهدا کننده جایزه صلح نوبل، جایزه صلح نوبل سال ٢۰۰٨ را نیز بخاطر ویران و تجزیه کردن یوگسلاوی، به مارتی آخته ساری، رئیس جمهور سابق فنلاند اعطاء کرد. با این حساب، بجرأت می توان گفت که اگر نوبل، مخترع دینامیت میدانست که نام او در جهت گسترش اعمال و اقدامات ویرانگرانه تر از دینامیت مورد سوءاستفاده قرار خواهد گرفت،ابدا از کشف خود راضی نمی شد.
۱٨ مهر ماه ۱٣٨٨
در خبرها آمده است: کمیته نروژی اعطای جوایز نوبل، جایزه صلح نوبل سال ٢۰۰٩ را به باراک حسین اوباما، رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا اعطاء کرد. در بیانیه توضیحی این کمیته گفته می شود: «باراک اوباما فضای بین المللی جدیدی را ایجاد کرده است و جهان عاری از سلاح اتمی را خواستار است». این توضیح در حالی داده شده است که آغاز نابود کردن سلاحهای اتمی که هیچ، اوباما حتی دستور منع آزمایش تسلیحات اتمی و بطور کلی، سلاحهای کشتار جمعی را هم صادر نکرده است.
نکته جالب توجه اینکه، جوایز نوبل اصولا به خاطر نتیجه اعطاء می شوند، نه بخاطر خواستها و آرزوها. و اظهارات اوباما هنوز بمعنی نتیجه نیست.
از آن زمانیکه باراک اوباما بعنوان یکی از دو نامزد انتخاباتی ریاست جمهوری حزب دموکرات ایالات متحده آمریکا معرفی شد، تا انتخابش با شعار تغییر و بعد از جلوس به سریر قدرت در ماه ژانویه سال جاری تا کنون، در حد توان و امکان، اخبار و حوادث مربوط به این مسئله را تعقیب کرده و علیرغم تلاش برای نگرش خوشبینانه نسبت به اعمال، اقدامات و موضع گیریهای اوباما، همیشه این سه سؤال زیر فکرم را بخود مشغول داشته است:
۱- در کشور و جامعه ایالات متحده آمریکا که بر پایه نژادپرستی بنیان نهاده شده و از یک سو، اصول سلطه جویانه امپریالیستی، از طرف دیگر، صهیونیسم جهانی (چه صهیونیستهای یهودی، چه مسیحی) بر آن حاکم است، یک نفر سیاهپوست آفریقائی تبار تا رسیدن بمقام ریاست جمهوری این کشور چه مراحلی را باید طی کند؟
٢- آیا ساختار مالی- اقتصادی و سیاسی ایالات متحده آمریکا از چنان استعدادی برخوردار هست که رئیس جمهور تازه، هر قدر هم باهوش و علاقمند به تغییر، بتواند تغییرات مثبتی به سود مردم در آن بوجود آورد؟
٣- آیا انحصارات امپریالیستی و کمپانیهای فراملیتی، صنایع عظیم نظامی و غولهای مالی- اقتصادی، چاپخانه یا چاپخانه های اسکناس دلار این کشور که بطور مرتب در تلویزیونها نشان داده می شوند و بالاخره، قمارخانه های وال استریت، دست رئیس جمهور کشور را در انجام تغییرات مثبت در سیاستهای داخلی و جهانی آمریکا باز خواهند گذاشت؟
علی الحساب، پاسخ همه این سؤالات تا کنون منفی است. متاسفانه کارنامه دوره نه ماهه ریاست جمهوری باراک اوباما نیز، آن را ثابت می کند. با این همه، تاکنون هیچ عمل و یا اقدام مهمی را که شایسته اعطای جایزه صلح نوبل به ایشان باشد، قابل ذکر نیست. تنها تغییر مهم و قابل مشاهده ای که در این دوره در سیاستهای جنگی آمریکا روی داده است، عبارت از این است که، جبهه «جنگ آمریکا برعلیه تروریسم»، از عراق و افغانستان، به کشور پاکستان گسترش یافته است. بطوریکه، انفجارهای پیاپی، درگیری های نظامی منجر به کشته شدن هزاران نفر و آواره شدن سه میلیون نفر دیگر، پاکستان را به کشور آشوب زده تبدیل کرده است. همچنین بموازات اینها، حملات مداوم هواپیماهای بدون سرنشین و جنگنده های آمریکا به مناطق مسکونی پاکستان، برجسته ترین نمود تغییر در سیاستهای راهبردی آمریکا بوده است.
در دوره نه ماهه ریاست جمهوری آقای اوباما، نه تنها هیچ یک از قریب نهصد پایگاه نظامی آمریکا در جهان تعطیل نشده است، حتی تعداد آنها افزایش نیز یافته است. تأسیس همزمان هفت پایگاه نظامی آمریکا در کلمبیا، شاهد زنده این مدعاست(رجوع کنید به مقاله «هفت دشنه بر قلب آمریکا»، فیدل کاسترو، ترجمه همین قلم). این بدین معنی است که، در سیاست جنگی آمریکا هیچ تغییری به سوی صلح حاصل نشده است و فعلا هیچ تمایلی به صلح جهانی نشان نمی دهد. این در حالی است که اشغال نظامی افغانستان و عراق برغم شکست نظامی آمریکا و ناتو، نه تنها همچنان ادامه دارد، حتی، چانه زنی بر سر مسئله اعزام ٤۰ سرباز آمریکائی به افغانستان هنوز یک سره نشده است و هر روز عده بیشتری از مردم این کشورها، بویژه، زنان و کودکان، بدست نظامیان اشغالگر کشته می شوند و خرابیهای بیشتر ببار می آید.
در همین دوره، نه زندان باگرام و ابوغریب، نه گوانتانامو و نه هیچ یک از زندانهای مخفی آمریکا بسته نشده است. تنها مسئله استثنائی در این مورد، دستور بستن زندان گوانتانامو بود که آن هم هنوز از حد سخن و فرمان فراتر نرفته است. از افشای شکنجه گران و آمران آن نیز بخاطر مصالح ملی و امنیتی آمریکا جلوگیری شد.
در دوره نه ماهه ریاست جمهوری آقای باراک اوباما، هیچیک از جنایتکاران جنگی که جهان را به آتش کشیدند، تحت پیگرد قانونی قرار نگرفته اند. وقتی که در سال ٢۰۰۰ جناب جرج بوش در جای بیل کلینتون نشست، هیچ کس چنین انتظاری نداشت رئیس جمهور جدید، دستور تعقیب رئیس جمهور قبلی را بخاطر ارتکاب جنایت علیه بشریت در یوکسلاوی صادر کند. اما، باراک اوباما نیز با پای بندی بدین سنت، نه تنها در مورد جنایات جنگی دو رئیس جمهور سابق سکوت کرده است، حتی جرج بوش را با عزت و احترام، تا پای پلکان هواپیما نیز بدرقه کرد.
در این دوره، ایالات متحده آمریکا هنوز هم با کشورهائی مثل ایران، کره شمالی، ونزوئلا و برخی کشورهای یاغی، بزبان زور، تهدید و اولتیماتوم صحبت می کند. در هندوراس نیز، در جریان کودتای نظامی، رئیس جمهور قانونی را از کشور بیرون کردند. کمتر تردیدی در این زمینه وجود دارد که این کودتا بدون سازماندهی و تأئید ایالات متحده آمریکا صورت گرفته باشد. در خاورمیانه عربی، بویژه در مورد مسئله اشغال گسترده تر اراضی فلسطین و شکستن محاصره همه سویه باریکه غزه، هیچ پیشرفت مثبتی حاصل نشده است. اگر جناب بوش برای اجرای سیاستهای جنگی آمریکا توانست بلر و ازنار را با خود همراه سازد، آقای اوباما نیز سارکوزی و مرکل را با خود همآوا کرده است. ضمن اینکه جناب براون هم بخاطر موقعیت نامساعد حزبش، دست به عصا راه می رود.
با این وصف، بنظر نمی رسد اعطای جایزه صلح نوبل به آقای باراک اوباما ربطی به مسئله صلح داشته باشد. این امر، مثل همیشه، بیشتر دلایل سیاسی و جنبه تبلیغاتی دارد که هم ریش دست خودشان است و هم قیچی. بنا بر این، هر طور که برازنده قیافه مصالح و منافع امپریالیسم باشد، همانطور هم آرایش می دهند. کما اینکه، کمیته نوبل نروژ، اهدا کننده جایزه صلح نوبل، جایزه صلح نوبل سال ٢۰۰٨ را نیز بخاطر ویران و تجزیه کردن یوگسلاوی، به مارتی آخته ساری، رئیس جمهور سابق فنلاند اعطاء کرد. با این حساب، بجرأت می توان گفت که اگر نوبل، مخترع دینامیت میدانست که نام او در جهت گسترش اعمال و اقدامات ویرانگرانه تر از دینامیت مورد سوءاستفاده قرار خواهد گرفت،ابدا از کشف خود راضی نمی شد.
۱٨ مهر ماه ۱٣٨٨
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر