۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه


اسراييل را تحريم کنيد – فلسطين را به رسميت بشناسيد!

به نقل از نشريه کارگر٬ ارگان رسمى حزب کمونيست سوئد (م.ل)


مترجم: پيام پرتوى

 


اسراييل را تحريم کنيد – فلسطين را به رسميت بشناسيد!

به نقل از نشريه کارگر٬ ارگان رسمى حزب کمونيست سوئد (م.ل)


مترجم: پيام پرتوى

 

 


وزير داخلى اسراييل اعلام ميکند٬ "هدف اين است که غزه را به قرون وسطا باز گردانيم".

گيلاد شارون در ستون سرمقاله در روزنامه با نفوذ اورشليم پست مينويسد٬ "ما به يکسان نمودن غزه با خاک نياز داريم". 

پسر نخست وزير سابق اسراييل  با بمبهاى اتمى بر روى هيروشيما و ناکازاکى٬ ١۹٤٥ ٬ مقايسه ميکند. زمانيکه با بيش از ١٠٠٠٠٠ کشته در هيروشيما ژاپن بلافاصله تسليم نشد٬ آمريکا ناکازاکى را نيز بمب باران اتمى کرد.

ترور اتمى بر حق بود٬ شارون ميگويد٬ به همان ميزان قانونى که اسراييل امروز ترور را بر عليه مردم غيرنظامى ادامه ميدهد.  

"کشاورزان در غزه بيگناه نيستند٬ آنها حماس را انتخاب کرده اند" شارون مينويسد. اين براى او و امٽال او کفايت ميکند. مردم غزه سزاوار اين هستند که بميرند.

نميتوان آنرا روشنتر از اين گفت. آنچه که در غزه جريان دارد يک ترور دولتى هدفمند بر عليه مردم غير نظامى و بى دفاع٬ بر اساس تعريف حقوقى٬ جنايتى در جريان بر عليه انسانيت است.

تئورى سگ زرد برادر شغال است را فراموش کنيد. اينکه گروههاى فلسطينى راکتهاى ابتدايى به جنوب اسراييل پرتاب ميکنند را٬ در يک يادآورى لجوجانه در مورد اينکه مردم و مبارزه فلسطين به موجوديت خود ادامه ميدهند٬ نميتوان با ترور برنامه ريزى شده دولت اسراييل بر عليه غزه که اسراييل آنرا بعنوان بزرگترين زندان جهان نگاه داشته است مقايسه نمود.

اسراييل داراى آن توان نظامى هست که بتواند تمام غزه را با خاک يکسان کند. مسئله وحشتناک اينست که يک چنين جاه طلبى نه تنها افکار بيمار گونه اى هستند در سر آقايانى مانند Eli Yishai و گيلاد شارون٬ بلکه گزينه سياسى واقعى است براى دست راستيهاى اسراييل و حاميان آنها.

غزه- ى در حال حاضر در محاصره٬ که شرايط فاجعه بارى براى تقريبا دو ميليون نفر که در اين تکه زمين شنى در هم فشرده شده اند بوجود آورده است٬ کوچکتر از Öland (جزيره اى تفريحى در جنوب سوئد - مترجم)٬ بيان يک سياست جنايتکارانه است. تقريبا دو ميليون انسان بعنوان اسير در غزه٬ بدون داشتن دسترسى کامل به ملزومات در هراسى مداوم براى حمله بعدى تروريستى اسراييل٬ نگاهدارى ميشوند.

دولتى که با مردم به چنين روش بدبينانه اى رفتار ميکند هيچ مرز اخلاقى را نميشناسد.

اسراييل و دوستانش مدعيند که اين حماس بود "که آغاز کرد". اين کاملا٬ بدون در نظر گرفتن اينکه چه کسى اولين راکت را پرتاب کرد٬ يک ادعاى پوچ و کاملا توهين آميز است.  

آنچه که در حال حاضر جريان دارد در سال ١۹٤۸ ٬ با تاسيس کشور اسراييل و با اخراج هدفمند فلسطينيها که در همان زمان براه افتاد٬ آغاز شد. چيزى که پس از آن توسط اسراييل پرورش داده شده سياستى بوده است مبنى بر امتناع از برسميت شمردن حقوق مردم فلسطين٬ عليرغم اعلاميه هاى بيشمار سازمان ملل متحد٬ از اشغال قلمرو فلسطينى و سياست اقامت گزينى اسراييل٬ که به تدريج مردم فلسطين را از زمين و روستاهاىشان اخراج ميکند. 

گفته ميشود که حماس و سازمانهاى فلسطينى موجوديت اسراييل را برسميت نميشناسند. اين حقيقتيست با جرح و تعديل. کسى موجوديت اسراييل را بعنوان کشورى با ساختار استعمارى و راسيستى به رسميت نميشناسد٬ اما موجوديت و ضرورت واقعى اسراييل براى يافتن شکلى جهت همزيستى مساللمت آميز به رسميت شناخته شده است.   

مسئله اينست که اسراييل اساسا موجوديت و حقوق مردم فلسطين را٬ از جمله حق – ه داشتن کشورى براى خودش٬ برسميت نميشناسد.

اين نقطه نظر عدم پذيرش نيروى محرک اختلافات بود است. تا زمانى که اسراييل موجوديت و حقوق ملى مردم فلسطين را انکار ميکند راه حلى امکانپذير نيست٬ حتى يک راه حل براى اين لحظه٬ تا زماينکه اسراييل فلسطين را تکذيب ميکند مردم فلسطين بايد نشان بدهند که وجود دارند٬ با توسل به خشونت اگر ضرورى باشد. هر چيز ديگرى به معناى اينستکه در سکوت اجازه بدهند که بعنوان يک نهاد ملى نابود شوند.

مردم فلسطين٬ مانند ديگران٬ ميخواهند که در صلح و آزادى زندگى کنند. فلسطينيها چيز زيادى درخواست نميکنند. راه حل دو کشور مورد قبول اکٽر سازمانهاى سياسى فلسطينى است٬ نه دليل اينکه اين چنين راه حلى عادلانه است – فلسطين استعمار شده يکيست وغير قابل تقسيم است– بلکه به دليل اينکه مردم فلسطين بايد پس از بيش ٦٠ سال مناقشه٬ گريز و فرار٬ محافظت بشوند. 

اما هر چيزى مورد قبول نيست٬ اين که اسراييل غزه را بعنوان زندانى٬ بدون امکان براى پيشرفت اقتصادى و اجتماعى٬ نگاه دارد قابل پذيرش نيست٬ اين که اسراييل زمينهاى اشغال شده را٬ در تناقض با حقوق بين الملل٬ مصادره کند قابل پذيرش نيست٬ و اين که اسراييل منشور و قعطنامه هاى سازمان ملل متحد را ناديده انگارد قابل پذيرش نيست.

کسى نميتواند ادعا کند که اين معرف يک ديدگاه خودسرانه  است. حق با مردم فلسطين است از جمله اين که بر عليه اشغال مقاومت کنند. اين اسراييل است که توسط امتناع از قبول حقوق مردم فلسطين سياستى خودسرانه را نمايندگى مينمايد. جهت پايان دادن به حمام خون بايد اسراييل را به دادن امتياز ناگزير نمود.  

در حاليکه مذاکرات صلح در قاهره جريان دارد٬ اسراييل نيروى زمينى خود را در مرز ميان اسراييل و غزه مجهز ميکند. اسراييل جهت اعمال اراده خود با افزايش خشونت تهديد ميکند٬ تهديد ميکند به اينکه شمار قربانيان غير نظامى را٬ مانند حمله ٢٠٠۸-٢٠٠۹ ده برابر کند.

اينکه دولت نتانياهو آماده ايستاده است که به اين تجاوز خود بعنوان بخشى از کارزار مبارزات انتخاباتى در ٢٢ ژانويه جامه عمل بپوشاند٬ ناخوشايند بودن تهديد را دو چندان مينمايد. اين کاملا عجيب و غريب است.

از نظر نظامى مردم فلسطين چيزى براى عرضه ندارند. اسراييل ميتواند غزه را٬ صرفا نظامى٬ با خاک يکسان کند. از نظر سياسى٬ عليرغم حمايت بى شائبه آمريکا٬ وضعيت به گونه – ى ديگريست. افکار عمومى اهميت دارند و ميتواند بر روى روند توسعه حوادٽ٬ به سود مردم فلسطين٬ تاٽير بگذارد. به همين دليل ما همبستگى با مردم فلسطين را در کليه جبهه ها و به کليه روشهاى ممکن يادآور ميشويم.  

1-                       با حمله زمينى اسراييل به غزه بايد طبيعتا با تظاهرات قدرتمند٬ در هر جايى که امکان دارد٬ مانند بمبارانهايى که با آنها توسط تظاهرات در آخر اين هفته مقابله شد٬ مقابله بشود. 

2-                       در پايان نوامبر مجمع عمومى سازمان ملل متحد در نظر دارد که يکبار ديگر در مقابل درخواست فلسطينيها در مورد ناظر در سازمان ملل متحد اتخاذ موضع نمايد. اين فرصت خوبيست براى رد انکار اسراييل در مورد موجوديت فلسطين. درخواست کنيد که دولت سوئد در سازمان ملل متحد به سود فلسطين راى بدهد.

3-                       جنگ بر عليه غزه بايد متوقف بشود٬ اما همچنين محاصره غزه٬ محاصره زندگى را غير قابل تحمل ميکند. از کشتيهاى حامل مواد ضرورى به غزه حمايت کنيد!

4-                       در آخر و بخصوص ما ميتوانيم بر عليه حکومت اشغالگر٬ هر دو جمعى و فردى٬ عمل کنيم. همراه با هم ما ميتوانيم تقاضا کنيم که سوئد اسراييل را از لحاظ اقتصادى٬ سياسى٬ ديپلماتيک و فرهنگى تحريم کند. درخواست کنيد که سوئد براى متقاعد نمودن اتحاديه اروپا جهت لغو قرارداد تجارى پر فايده خود با اسراييل تلاش کند و اينکه سوئد کليه روابط خود را٬ همچنين ورزشى٬ با اسراييل قطع کند.  

کالاهاى اسراييلى را تحريم کنيد و بخواهيد که از فروشگاه خود بخواهيد که آنها را از قفسه هاى خود جمع کنند٬ مانند آنچه که در طى تعطيلات پايان هفته در Coops stämma (يکى فروشگاههاى زنجيره اى بزرگ در سوئد – مترجم) در Borås (يکى از شهرهاى سوئد – مترجم) انجام شد. 

اسراييل را تحريم کنيد – فلسطين را به رسميت بشماريد!


2012-11-20

 

۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه


فلسطين و اسرائيل

مبارزه مردم فلسطين براى کشورشان

بهمراه  جزوۀ "براى رهائی فلسطين" 

نويسنده: استفان بکمان

مترجم: پيام پرتوى

مختصرى در مورد نويسنده

استفان بکمان٬روزنامه نگار و نويسندۀ متولد ١۹٣٤ درگوتنبرگ٬از شهرهای سوئد می باشد . او در سالهاى ١۹٥٧ تا ١۹٥۹ روزنامه نگار Svenska Dagbladet  بود. او در عین حال مقالاتی سياسى براى نشریۀ پرولتر (ارگان رسمى حزب کمونيست سوئد [م.ل]) و روزنامۀ "اخبار امروز" نوشته است. استفان بکمان يکى از افراد برجسته در جنبشِ همبستگی سوئد- فلسطين بود و با تجزيه وتحليلهاى مداوم خود٬ از ديدگاهى مارکسيست لنينيستى٬ کمکهاى فراوانى به اين جنبش نموده است.  

مقدمه

در پاييز ١٩٨٧ استفان بکمان جزوۀ "براى رهايى فلسطين"٬ را که کمى بعد از پايان آن سال منتشر شد نوشت. با نگاهى به گذشته ما طبيعتاً ميتوانيم ادعا کنيم٬ که انتشار آن از نظر "زمانى" چندان مناسب نبودبه دليل اينکه٬ در حالى که چاپ جزوه در حال انجام بود ، يک قيام مردمى فلسطينى در ساحل غربى و غزه آغاز شد. بدين ترتيب عبارت عربى "انتفاضه" ٬ که تا آنزمان برای بسیاری خوانندگان سوئدی ناآشنا بود در زبان سوئدى گنجانده شد. اين جزوه اگر شش ماه بعد نوشته شده بود٬ ميتوانست نقطه عطف مبارزه اى بشود که آخرين مرحله انتفاضه ١٩٨٧-٩٣ را تشکيل داد. اما اينچنين نشد.

اما اين جزوه براى همه آنهايى که به مردم فلسطين متعهد بوده و در مبارزه آنها شرکت نموده اند اهميت بسيارى داشت. آن نياز بزرگى را برطرف نمود و بسيارى آنهايى هستند که از آن در جهت پى بردن به مسائل بنيانى  فلسطينيها استفاده کردند.

در سوئد هنگاميکه ميخواهيم تمرکز خود را بسوى مسئله فلسطين بازگردانيم٬ استفان بکمان چيزى شبيه يک کاوشگر سياسى است. دو کتاب او در پايان دهه هاى ١٩٦۰ ٬ "فلسطين و اسرائيل" و "فلسطين و امپرياليسم آمريکا" نه تنها در ميان اولين کتابهايى بودند که به زبان سوئدى مسائل فلسطينيها را مورد بررسى قرار دادند٬ بلکه قبل از هر چيز چشم اندازى ضد امپرياليستى و انقلابى را ارائه نمودند. "براى رهايى فلسطين" يک ادامه منطقى شد. نوشتن اين جزوه مدتها قبل به پايان رسيده است٬ اما قبل از هر چيز٬ البته٬ به "روز آمد سازى" نياز دارد.

ما تصميم گرفتيم که اين کار را از طريق٬ بخشا٬ چاپ مجدد – کتابِ "براى رهايى فلسطين"٬ با تمام جزييات٬ بدون هيچ دستبردى٬ انجام بدهيم و بخشا بخش تکميل کننده اى را که مهمترين وقايع انتفاضه از ١٩٨٧ تا پاييز ٢۰۰۰ را مورد بررسى قرار ميدهد به آن اضافه کنيم. توضيحات پايانى استفان بکمان در نهايت بروشور اصلى را به شرايط فعلى پيوند ميدهد.

گوتنبرگ دسامبر ٢٠٠٠

تدى- جان فرانک

١. پيشينه تاريخى

براى بسيارى پذيرش اين امر که دولت اسرائيل دولتيست استعماری واز بسيارى جهات قابل مقايسه با دولت راسيستى آفريقاى جنوبى٬ دشوار است. اسرائيل در سال ١٩٤٨ ٬ سه سال پس از جنگ جهانى دوم تاسيس شد.  پايان جنگ افشاى حقيقت در مورد جنايات نازيهاى آلمانى را در مورد قتل عام دسته جمعى يهوديان در سراسر جهان به همراه داشت. در به اصطلاح جهان غرب٬ که بسيارى از طرق مختلف خود را تا حدودى مسئول  تعقيب و آزار يهوديان احساس مينمودند٬ اسرائيل بعنوان نوعى "جبران غرامت" در ازاى درد و رنجى که يهوديان اروپا را قربانى خود نموده بود محسوب ميشد. اينچنين احساسات و اعتقاداتى همچنان پابرجاست و غير قابل درک اند. اما اينگونه اعتقادات و احساسات مانعى ميشود بر سر راه نديدن عوامل واقعى بوجود آورنده اسرائيل و ادامه حيات آن. 

اولا اسرائيل در منطقه اى خالى از سکنه که فقط ميتوانست اهدا شود٬ بوجود نيامد. اسرائيل در کشور فلسطين٬ که مردم در آن زندگى ميکردند ساخته شد٬ در آنجا مردم زندگى و زمينهاى خود را طى هزاران سال کشت نموده بودند. جهت تاسيس کشور اسراييل بخش بزرگى از جمعيت آن بايد رانده ميشدند.

دوما از نظر سياسى چندان آسان نبود که اسرائيل "غرامتى" بشود براى ضد يهوديان و جنايتکاران جنگى.

براى درک مسئله فلسطين نميتوان از ١٩٤٨ آغاز نمود. اگر بخواهيم در مورد  شرق وجهان عرب٬ جايى که فلسطين قرار دارد٬ و آن چه که با مسائل يهوديان و ضد يهوديت در ارتباط است صحبت کنيم٬ بايد٬ دست کم٬ صد سال به عقب بازگرديم.

اشتياق رهايى از یوغ امپرياليسم

طى دهه هاى ١٨۰۰ در خاور میانه عربی دو تمايل متضاد توسعه يافت. منطقه خاور میانه عربی پس از دهه هاى ١٥۰۰ تحت اشغال سلطان ترکيه در استانبول بود و حکومت سلطان بدليل عقب ماندگى اقتصادى و اجتماعى در حال متلاشى شدن بود. يونانيها و اقوام ديگر در حال آزاد نمودن خود بودند.

از يکطرف مبارزات عربى٬ در اشکال مختلف٬ جهت کسب استقلال آغاز شده بود. مصر جهت آزاد نمودن خود تلاش مينمود. در سال ١٨٥٦ فلسطينيهاى ساکن نابلس بر عليه پادگان ترکها قيام نمودند. از جمله در دمشق و بيروت انجمنهايى سرى سازمان داده شده بودند که چشم اندازهاى يک جهان عرب مستقل را تدوين مينمودند.

از طرف ديگر قدرتهاى بزرگ اروپايى٬ به درون آن مناطق٬ جهت تهيه مواد اوليه٬ بازار و يافتن راههاى مطمئن تجارتى ميان اروپا و آسيا نفوذ نموده بودند. مصالح فرانسه اينچنين حکم مينمود که در بيروت بندرى داشته باشد. راه آهنها ساخته شدند. صنايع فرانسه و انگلستان توانست انحصار فروش پارچه ها و ديگر کالاها را بخود اختصاص دهد. مصالح پارچه بافى انگلستان زمينهاى زراعى مصر را به مزارع پنبه مبدل نمود. غيرو و غيرو. در جريان اين دوران قدرتهاى بزرگ امپرياليستى در مجموع جهان را جهت غارت آن ميان خود تقسيم نموده بودند.

در سال ١٨٥۰ فلسطين حدود نيم ميليون نفر جمعيت داشت – که ٨۰ درصد آن را مسلمانان٬ ١۰ درصد را مسيحيان و ميان ٥ تا ٧ درصد آنرا يهوديان تشکيل ميدادند.  بخش بزرگى از مردم کشاورزانى بودند که در مرز گرسنگى٬ در شرايطى که وضعيت عقب مانده روابط اجتماعى و مالياتهاى سنگين در حکومت سلطنتى مانع از تکامل آن ميشد٬ زندگى ميکردند. بخشى از کشاورزان مالک بودند٬ ديگران زمين را از زمينداران اجاره مينمودند٬ و هر دو گروه بشدت به وام دهندگان پول در شهرها مقروض بودند. مهمترين توليدات کشاورزى غلات٬ سبزيجات٬ پرتقال و روغن زيتون بودند. در سال ١٨٨۰ شهر اورشليم ٣٥۰۰۰ نفر٬ يافا ١۰۰۰۰ نفر و حيفا ٥۰۰۰ نفر جمعيت داشتند. حدود يک دهم از جمعيت از چادرنشينهايى تشکيل ميشدند که در بيابانهاى جنوب فلسطين زندگى ميکردند.

فلسطين بدليل موقعيت جغرافيايى خود ميان سه بخش جهان٬ طى هزاران سال توسط فاتحان درنورديده و اشغال شده بود. فلسطين از لحاظ منابع زيرزمينى فقير اما داراى موقعيتى استراتژيک است.

در سال ١٧٩٨ زمانيکه قيصر آينده٬ ناپلئون٬ در جريان يک رشته عمليات جنگى٬ در مصر و فلسطين بسر ميبرد٬ اعلاميه اى را در شهر فلسطينى رام الله صادر و در آن يهوديان اروپا را ترغيب نمود که به فلسطين٬ جهت تحقق بخشيدن به باورهاى مذهبى خود٬ مهاجرت نمايند. چهل سال بعد وزير امور خارجه انگليس٬ Lord Palmerston٬ بيانيه مشابهى را صادر نمود. – مدتها قبل از اينکه شمارى از يهوديان از روياهاى قديمى مذهبى خود در مورد "بازگشت به اورشليم" سياست بسازند٬ قدرتهاى بزرگ اين ايده را که يک جامعه يهودى در فلسطين ميتوانست همانند تخته شيرجه اى ميان غرب و شرق عمل نمايد در سر پرورانده بودند.

هرى ترومن در خاطرات خود٬ در نسخه اى امروزيتر از همان طرز تفکر قدرتهاى بزرگ٬ حمايت ايالات متحده آمريکا از تقسيم فلسطين و ايجاد اسرائيل را بيان نمود:

"به باور من يک برنامه تکاملى با يک سيستم صنعتى بزرگِ تحت رهبرى يهودى٬ خواهد توانست توان اقتصادى اين منطقه را در جهت منافع مشترک يهوديان و عربها بهبود بخشد".

بله٬ ميتوانست کاملا مناسب باشد.

مسئله يهوديان

آنچيزى که بايد در مورد يهوديان در اروپا گفته شود اين است که آنها مورد تعقيب و آزار و اذيت قرار گرفته بودند٬ آنها را به قتل رسانده و ناگزير نموده بودند که در مناطق ايزوله شده زندگى کنند و براى نزديک به دو هزار سال آنها را ميان کشورهاى مختلف سرگردان کرده بودند. در غرب اروپا آنها اجازه نداشتند که مالک زمينى باشند و حتى در شهرها٬ اغلب٬ حق داشتن بسيارى از مشاغل را نداشتند. فروشندگى در خانه ها٬ طلا و نقره سازى٬ تجارت٬ غيرو و غيرو – از جمله مشاغلى باقيمانده براى آنها بود. سنن مذهبى آنها را به قشرى مبدل نموده بود که براحتى قابل شناسايى بودند٬ مناسب براى حاکمان که با کمک پيش داوريهاى مذهبى مسيحيان٬ زمانيکه مواضع خود را مورد تهديد احساس مينمودند٬ آنها را قربانى نمايند. اين قشر همچنين يکپارچگى خود را با رها کردن يهوديانى حفظ ميکردند که جهت مستحيل شدن در جامعه ميخواستند کار ديگرى بجز آن کارى که مجاز به انجام آن بودند انجام بدهند.

ابتدا زمانى يهوديان٬ کشور پس از کشور٬ بصورتى کامل و رسمى از حقوق مدنى برخوردار شدند که در دهه هاى ١٧۰۰ جامعه کاپيتاليستى يا سرمايه دارى مدرن آغاز به پيشرفتى غير منتظره نمود. عليرغم سختيها با پيش داوريهاى مذهبى مزمن حل شدن و يکپارچه شدن يهوديان در جامعه اروپاى غربى آغاز شد. – اما طى نيمه دوم ده هاى ١٨۰۰ شرايط مجددا تغيير کرد. 

از درون سيستم سرمايه دارى ناسيوناليسم و امپرياليسم٬ هر دو با مفاهيم نژاد پرستانه در مورد برترى گروههاى مردمى خودى و کم ارزش نمودن ديگر مردمان٬ تکامل يافت. در اين عصر علمى نوين٬ پيشرفتهاى واقعى با فساد و تباهى مسخره اى عجين شد – مانند "تئوريها علمى در مورد "نژادهاى" مختلف که بر اساس آن ميليونها انسان در آفريقا و ديگر نقاط در خور اين بودند که منقرض و يا آواره شوند. در دهه هاى١٨٧۰ مفهوم "يهودى ستيزى" ساخته شد٬ يک نظريه ادعايى علمى - که يهوديان را در جايگاهى پايينتر"نژاد سامى" با خواصى استثنايى٬ از قبيل خون مخصوص و غيرو و غيرو جاى ميداد. براى کسانى که از يهوديان متنفر بودند اين تئورى جديد منافع بسيارى را در بر داشت٬ آنها بخشا از اتهام تنفر از مذهب يهوديان مبرا ميشدند٬ امرى که در آن عصر عملى چندان مناسب نبود٬ و بخشا ميتوانستند به اشخاصى دسترسى پيدا کنند که يهوديت را رها نموده بودند (جذب شده بودند)٬ آنها هنوز همان "خون" را داشتند. (يهودى ستيزى براى مثال ميتوانست به کارل مارکس  بعنوان يهود اشاره نمايد اگر چه پدر او به دين مسيحيت گرويده بود و مارکس خودش فردى مذهبى نبود.)

همزمان رژيم عقب مانده روسيه تزارى که از تناقضات آسيب ديده بود٬ بر آن شد که بطريق سنتى توده ها را بر عليه يهوديان برانگيزد. ميليونها تن از يهوديان بينوا به اروپاى غربى و آمريکا گريختند. طى يک دهه در وين شمار يهوديان از چند صد نفر در آغاز دهه هاى ١٨۰۰ ٬ به ١٧٥۰۰۰ نفر افزايش يافت. و بدينسان يهودى ستيزى در شکلِ ناسيوناليسم تهاجمى محافل سرمايه دارى و خرده سرمايه دارى آلمان٬ اطريش٬ فرانسه و غيرو غيرو به عنصرى نيرومندتر مبدل شد. و٬ همانطور که گفته شد٬ طى اين دوران سياست استعمارى قدرتهاى امپرياليستى و تقسيم جهان ميان آنها ادامه دارد.

جنبش صهيونيسها تاسيس ميشود

 در سال ١٨٩٧ در Basel "World Zionist Organization"٬ سازمان جهانى صهيونيستها با هدف برپايى جامعه اى يهودى٬ در جايى در جهان٬ ترجيحا در فلسطين٬ تاسيس شد. تقريبا صد سال پس از اعلاميه ناپلئون در رامل الله بالاخره پاسخى يهودى دريافت شد٬ دلتنگى مذهبى براى اورشليم٬ به "شهر مقدس"٬ اکنون با يک پروژه سياسى بهم پيوست.

جنبش صهيونيستى تقريبا بسرعت موفق به جذب موجى از يهوديان٬ با نژادهاى مختلف٬ بسوى خود شد. در ميان توده هاى يهودى روسى جنبشهاى آرمانخواهانه سوسياليستى شانه به شانه روياهاى مذهبى در مورد فلسـطين وجود داشت. از چندين دهه قبل در ميان قشر روشنفکر يهودى در روسيه تمايلاتى به مجاهدتهاى ملى در جهت انتشار روزنامه و کتب به زبان عبرى و ييديش (نامِ زبانی است که برای نزدیک به هزار سال، زبانِ مادری و گاه، تنها زبانِ یهودیانِ اشکنازی بود که در اروپای شرقی و مرکزی می‌زیستند – توضيحات از ويکپديا – مترجم) وجود داشت. از نيمه دهه هاى ١٨۰۰ در ميان بخشى از يهوديان در اروپاى غربى هراسى از اينکه يهوديت از طريق ادغام سريع٬ و ديگر مسائل٬ محو شود وجود داشت. – و همزمان قشر گسترده سرمايه دارى توسط ادغام در حال رشد تهديد ميشد٬ و آنها هجوم يهوديان از اروپاى شرقى را بعنوان تهديدى بر عليه شرايط خود ميديدند.

اما تفاوتى نميکند که صهيونيستها چه درکى داشتند و چه درکى از خود دارند٬ به هر حال آنها در درجه اول بناى يک طرح استعمارى را بنيان نهادند. شرط لازم٬ سياست مستعمراتى در جريان بود و بر اين اساس قرار داده شده بود که "نژاد" سفيد ميتوانست ديگر مردمان را چپاول نموده و به کشور آنها به دلخواه خود دست يازد. اين شيوه عمل براى به اجرا گذاشتن طرح صهيونيستى از "کمپانى انگليسى آفريقاى جنوبى" – بنيان نهاده  شده توسط سازنده امپراطورى Cecil Rhodes -  به عاريت گرفته شده بود. بر اساس افکار سرمايه داران اروپايى٬ در آنزمان براى صهيونيستها دليلى وجود نداشت که حتى ماهيت تلاشهاى استعمارجويانه خود را پنهان نمايند٬ در ميان اولين تاسيساتى که آنها ايجاد نمودند٬ ١٨٩٨ ٬ کمتيه استعمار و اتحاديه مستعمراتى وجود داشت.

بسادگى ميتوان گفت که اين طرح مستعمراتى بود٬ بدليل اينکه به تصرف کشور و يا منطقه اى از يک کشور ديگر اشاره مينمود که در آنزمان مسکونى و به مردم ديگرى تعلق داشت.

در رابطه اينکه صهيونيستها ادعا مينمايند که يهوديان یک قوم یا  يک ملت هستند ونه يک گروه مذهبى٬ از درجه دوم اهميت برخوردار است. (آيا آن  تقريبا شش ميليون يهودى آمريکايى ميتوانند بر خلاف ديگر نسلهاى مهاجر در آمريکا گروه مخصوصى را تشکيل بدهند٬ بخشى از قوم يهودى....؟!) و آيا به دليل اينکه سرزمين يهوديان در فلسطين٬ حدود دو هزار سال پيش ويا بيشتر٬ تنها بر اساس اساطير افراطى مذهبى٬ وجود داشته است ميتواند به يهوديان امروزى اين حق را بدهد که کشور را اشغال و مردم آنرا آواره سازند.

نیاز به حمایت قدرتهای استعماری برای اجرای طرح

 رهبران صهيونيستها ميدانستند که نميتوانند طرحهاى استعماری خود را بدون حمايت يک دولت مقتدر  به اجرا بگذارند. بر خلاف کمپانى انگليسى آفريقاى جنوبى سازمان جهانى صهيونيستى توسط هيچ دولتى حمايت نميشد.

مهيا نمودن شرايط براى جلب حمایت قدرتهای استعماری بیست سال طول کشید .( در این مدت آنها نسبت به امپراطوری عثمانی و انگلیس و فرانسه و قیصر آلمان ابراز ارادت می کردند.)  1917٬ زمانيکه که در جريان جنگ جهانى اول امپراطورى ترکيه سرنگون شده بود و انگيس و فرانسه بر سر تقسيم جهان عرب با يکديگر مسابقه ميدادند٬ دولت انگليس اعلاميه موسومبه Balfour را صادر نمود. در آن اعلاميه آنها اعلام نموده بودند که آماده اند از تاسيس "يک خانه ملى براى قوم يهود" در فلسطين حمايت نمايند.

بسختى ميتوان اين اقدام را ناشى از تسلط يهوديان بر روى دولت انگليس ارزيابى نمود (براى مثال وزير امور خارجه  آ. جى. بالفور يک يهودى ستيز بنام بود). مسئله بر سر منافع امپرياليستى بود. انگلستان مصر و کانال سوئز را کنترل مينمود و قصد داشت که عراق را نيز که به تازگى در آن منابع عظيمى از نفت کشف شده بود به تصرف خود درآورد. انگليس جهت حفاظت و تقويت منافع خويش از طريق اهرمى که توسط انگليسيها در فلسطين کنترل بشود٬ سنگرى بر عليه تلاشهاى آزاديخواهانه ملى عربها و علیه فرانسه در سوريه و لبنان٬ از اين طرح حمايت مينمود.

رهبران صهيونيستها اطمينان داده بودند که طرح آنها منافع انگلستان را تامين مينمود. آنها پشتيبانى خويش را اعلام نمودند. در همان زمان در کتاب "دولت يهودى"٬ ١٨٩٦ ٬ بنيان گذار صهيونيسم Theodor Herzl نوشته بود: "ما در آنجا ميخواستيم براى اروپا پناهگاهى بر عليه آسيا ايجاد نماييم٬ ما ميخواسيم يک پايگاه فرهنگى بر عليه بربريت باشيم". – تقريبا به همان ترتيبى که ناپلئون انديشيده بود – و تقريبا همان هم شد٬ نگاهى به سبک نگاه يک اروپايى به مردم.

سه سال پس از تاسيس اسرائيل٬ ٣۰ سپتامبر ١٩٥١ ٬ سردبير روزنامه روزانه Haaretz٬ Gershom Shoken٬ نوشت که "اسرائيل بعنوان يک سگ نگهبان در نظر گرفته شده است"...

بدون حمایت امپرياليستى مقتدر٬ بدون تلاشهاى امپرياليسم که بازار٬ منابع غذايى٬ راههاى تجارتى و مواضع مهم را کنترل نمايد٬ استعمار صهيونيستى و اسرائيل هرگز ظهور نمينمود. بدون سيستم امپرياليستى٬ امروز به رهبرى آمريکا٬ اسرائيل مانند آفريقاى جنوبى – قادر به  ادامه حيات نبود.

بدون در نظر گرفتن تشابهات٬ هر دو٬ اسرائيل و آفريقاى جنوبى دولتهاى استعمارگرى هستند که در تضاد مطلق با مردم بومى آن مناطقى که در آنجا تاسيس شده اند قرار دارند . آنها تنها از طريق آن خدمات يا منافعى که به امپرياليسم ارائه ميدهند قادر به ادامه حيات هستند – و صلحى واقعى و پايدار٬ همچنين براى مردم مهاجر٬ ابتدا زمانى حاصل ميشود که اين کشورها و غارت امپرياليستى از ميان برداشته شوند. ابتدا پس از آن ميتوان در آنجا جامعه اى برپا نمود که توده ها در آن با شرايطى برابر زندگى کنند.

ميتوان در مورد اينکه اسرائيل در اساس "يک دولت يهودى" شده است به بحث و گفتگو نشست. يکى از پيروان صهيونيسم٬ Nahurn Goldmann٬ در اواخر زندگى خود در اين مورد ترديد نمود. او در سال ١٩٨١ نوشت:

"اسرائيل بيشتر به حسن نيت آمريکا وابسته شده است تا يهوديان روسيه به خيرخواهى تزار... بدون پشتيبانى آمريکا اسرائيل امروز نميتوانست ادامه حيات بدهد. اين امر آنچنان شرايطى را فراهم آورده است که قوم يهود هر چه بيشتر به goyim (= غير – يهوديان٬ SB) وابسته شده اند –  در اين مورد کارکنان کاخ سفيد٬ وزارت امور خارجه و وزارت دفاع بيش از هر زمان ديگرى در گـذشته نمونه ("تبعيد" يا "اختلاس" يهودى=) diaspo
٢-
 استعمار بنيان نهاده ميشود
فلسطين و اسرائيل
مبارزه مردم فلسطين براى کشورشان
بهمراه  جزوه - ى "براى رهايى فلسطين"  نوشته استفان بکمان
نويسنده: استفان بکمان
مترجم: پيام پرتوى
در سال ١٩۰٩ مهاجران يهودى تل آويو را ابتدا در حاشيه شهر يافا با ايجاد مناطق مسکونى ايجاد نمودند. در سال ١٩١۰ اولين کيبوتز٬ Dngania در کنار درياچه Genesaretska ساخته شد. رهبران صهيونيستها هنوز متحدان قدرتمند خود را پيدا نکرده بودند٬ اما اضمحلال امپراطورى ترکيه  و تٽبيت بانکها و شرکتهاى تجارى بسيارى از کشورهاى قدرتمند اروپايى٬ از قبل٬ در فلسطين امکان ايجاد استعمارى در يک بعد کوچک را فراهم نموده بود. اتحاديه مستعمراتى يهودى از جمله با شرکتهاى آلمانى در اورشليم همکارى ميکرد. – علاوه بر اين٬ در ضمن٬ نوعى از مهاجرت پس از آغاز دهه هاى ١٨٨۰ روى داده بود که بخش بزرگى از آن توسط بانکهاى فرانسوى  Edmond de Rothschild تامين مالى شده بود.
فلسطين تقريبا بدون دفاع بود. تلاشهاى آزاديخواهانه اعراب در آنزمان٬ فقط موجى بود در ميان روشنفکران در شهرهاى بزرگ. کشاورزان در روستاهاى فقير براى خودشان زندگى ميکردند. زمينداران بزرگ از طريق فروش زمين به صهيونيستها کسب درآمد مينمودند. اينکه روشنفکران از همان ابتدا سير حوادٽ را ميديدند کمکى نبود. – در سال ١٨٩٨ روزنامه اورشليم Al-Manar مقاله اى را که در آن طرحهاى صهيونيستها مورد حمله قرار گرفته بود منتشر نمود. خريد گسترده زمينها توسط صهيونيستها و تاسيس بانک آنگولا- فلسطين در يافا در  سال ١۹٠٣ بر شدت بحران افزود. در روزنامه "تولد دوباره عربى" اختلافات ميان طرحهاى صهيونيستها و تلاش اعراب جهت کسب استقلال نشان داده شده بود.
انقلاب عربى
در سال ١٩١٧ بود که دولت انگليس اعلاميه موسوم به Balfour را منتشر نمود. جنگ جهانى اول در جريان بود – جنگى که در اساس مبارزه اى بود ميان قدرتهاى بزرگ در اروپا و جهان تحت استعمار بر سر کسب بازار و مواد اوليه. در خاور ميانه جنگ عمدتا ميان منافع انگليس و فرانسه از يک طرف و ترکيه و آلمان از طرف ديگر در جريان بود. جنبش آزاديخواهانه عربى اين امکان را يافت که از جنگ جهت آزاد نمودن جهان عرب از ظلم و ستم ترکيه بهره بردارى نمايد. در سال ١٩١٦ عمليات نظامى و موفقيت آميز که "انقلاب عربى" ناميده ميشد آغاز شد٬ اما رهبرى اعراب – با امير فيصل در راس آن – درنيافتند که آنها تنها مهره اى بودند در جريان بازيهاى قدرتهاى بزرگ. دولت انگليس به شورشها دامن زده و وعده داده بود که از تاسيس يک کشور بزرگ عربى٬ زمانى که ترکها شکست خوردند٬ حمايت نمايد. در حقيقت انگلستان (مانند فرانسه) ابدا علاقه اى به يکچنين ثباتى نداشت٬ بر عکس آنها استقلال اعراب بعنوان تهديدى بر عليه منافع امپرياليستى خويش ارزيابى مينمودند.
در پاييز ١٩١٦ در حاليکه مبارزات آزاديخواهانه اعراب جريان داشت٬ انگليس و فرانسه (با توافق تزار روسيه) قرار داد موسوم به *Sykes-Picot که شرق جهان عرب را بر اساس منافع خويش تقسيم مينمودند به امضاء رساندند.
فلسطين بر اساس اين قرارداد پنهانى بايد منطقه اى بين المللى و يا "بيطرف" ميان سوريۀ تحتکنترل فرانسه (به اضافه لبنان) و حکومت تحت سلطه انگلستان٬ مصر٬ ميشد.
انقلاب عربى از همان زمان آغازش محکوم به مرگ بود. يکسال بعد همانطور که وعده داده شده بود فلسطين به سازمانهاى صيهونيستى هديه داده شد٬ در کنفرانسهاى صلح بعد از جنگ پيروزمندان جهان عرب را ميان خود تقسيم نموده و پايه هاى اختلاف را که از آن پس تا به امروز در جريان است بنا نهادند. – در ٣ فوريه ١٩١٩ صهيونيستها در جريان کنفرانسى در پاريس تذکاريه اى را عرضه نمودند که بر اساس آن خواسته هاى سنتى آنها تا رودخانه Litani در شمال و Amman  و Ma ´an در شرق گسترش ميافت٬ در شرق اين مرز بايد بر اساس توافق ميان حکومت (تحت کنترل مصر) کشيده ميشد. 
در سوريه نيروهاى نظامى عربى تلاش مذبوحانه اى را جهت بيرون راندن فرانسويان انجام دادند. آنها در سال ١٩١٩ در کنار گردنه کوه Maysalun شکست خوردند. امير فيصل و ديگر رهبران انقلاب در کشورهايى که قدرتهاى بزرگ به تصرف خود در آورده بودند به بردگى و بندگى – يا مامور – آنها کشيده شدند.
اين٬ خلاصه کلام٬ يک نمونه تاريخى کلاسيک امپرياليستى از برترى قدرتها٬ خيانت و تقلب بود. اسرائيل بر پايه اين اصول بنا نهاده شد.
فلسطين بعنوان "پناهگاه"
در سال ١٩١٤ جمعيت فلسطين ٦٩٨۰۰۰ و تعداد يهوديان ٨٥۰۰۰ نفر بود٬ که ٣٥۰۰۰ نفر از آنان مهاجران سازمان داده شده از جانب صهيونيستها بودند. ١٩٢٧ شمار جمعيت يهوديان ١٥۰۰۰۰ هزار نفر٬ که بيش از ١٦ درصد از مجموعه جمعيت را تشکيل ميداد٬ بود. ١٩٣٥ آنها ٤٤٣۰۰۰ و يا ٢٩٬٦ درصد بودند. ١٩٤٧ يکسال قبل از تاسيس اسرائيل ٬ از يک جمعيت ١٨٣٥۰۰۰ نفرى ٦۰٨۰۰۰ نفر يهودى بودند٬ به عبارت ديگر٬ تقريبا به حساب دقيق٬ يک سوم جمعيت. البته اين افزايش سريع نتيجه ترور نازيها بود – و بخشا همچنين يهودى ستيزى لهستانيها طى دهه هاى ١٩٢۰. در ضمن يهودى سيتزى نه فقط مسئله اى براى آلمانيها و يا لهستانيها٬ بلکه تقريبا در سراسر جهان خود را منتشر نموده بود. هنرى فورد کارخانه دار معروف نوشته هايى بر ضد يهوديان منتشر و خلبان قهرمان Charles Lindbergh در اماکن عمومى در سراسر آمريکا بر عليه يهوديان تبليغ مينمود. زمان٬ زمان به اصطلاح "بيولوژى نژادها" بود. سوئد هم مانند ديگر کشورها مايل به پذيرش يهوديان نبود. به اين ترتيب – اگر طرح صهيونيستها در فلسطين وجود نداشت  پناهندگان بايد به کجا پناه ميبردند ؟
آيا صهيونيستها جان بيش از نيم ميليون نفر از يهوديان اروپايى را از رفتن به اتاقهاى گاز نجات ندادند؟ البته٬ اينچنينن بود٬ بدون شک. مسئله "فقط" اين است٬ که تعداد بسيارى از آنها که آمدند صهيونيست نبودند بلکه انسانهاى تحت تعقيبى بودند که بدنبال پناهگاهى ميگشتند – و در بسيارى از موارد دقيقا٬ بدلايل مذهبى٬ از آمدن به فلسطين احساس شعف مينمودند – بنابراين فلسطين چيزى شبيه يک "پناهگاه امن" نبود. به يک پناهگاه پناهندگان ميايند براى اينکه يا بعدها به خانه خود بازگردند يا براى اينکه خود را قدم به قدم در جامعه و مردمى که به آن پناه برده اند ادغام نمايند. – در همان اولين تبليغات ضد صهيونيستى فلسطينيها ميان يهوديانى که براى زندگى با بقيه مردم کشور و صهيونيستهايى که براى ساختن جامعه خود٬ جدا از عربها٬ آمده بودند تفاوت قائل شده بودند.
فلسطين توسط انگليس اداره ميشد. بعنوان اولين سفير براى سرزمين تحت قيموميت فلسطينى دولت مستقر در لندنSir Herbert Samauel  - ه صهيونيست را ارسال نمود. در آن کشور تحت ستم و عقب مانده صهيونيستها آگاهانه جامعه اى را ساختند که در آن عربها هيچ جايى نداشتند. صدها پناهنده غير صهيونيست که جهت يافتن يک پناهگاه به آنجا آمده بودند بسرعت در يک پروژه استعمارى سازمان داده شده ادغام شدند – به عبارت ديگر آنها حتى اگر ميخواستند که نياز خود را به شيوه ديگرى برطرف نمايند٬ در زندگى خود٬ در فعا ليتهاى روزمره خود در تضاد با مردم بومى٬ مردم فلسـطين قرار داده ميشدند. آنها ناگزير بودند که استعمارگر بشوند٬ در اجراى يک طرح و فعاليتى شرکت کنند که هدفش به تصرف در آوردن قدم به قدم کشور و از ميان برداشتن مردم بومى آنجا بود. آن شرايط مشخص٬ با نياز اشغالگران به اتحاد براى مقابله با اشکال مختلف مقاومت عربها٬ اين امر را براى اکثريت غريب به اتفاق غير ممکن ساخته بود که نسبت به مسئله بى تفاوت باشند و بر عليه ايدئولوژى صهيونيستى با آرمانهايشان در مورد يک قوم يهودى با حق تاريخى در مورد فلسطين موضع گيرى نکنند.
از جانب هر دو٬ فلسطينيها و يهوديان٬ از آنزمان شواهد بسيارى در مورد دوستى ميان اعراب و يهوديان وجود دارد. در جريان روابط خصوصى گاهى اين امکان براى مهاجران وجود داشت که موضعى بدون  تعصب و غير نژادپرستانه را پيشه خود کنند. در جريان روابط اجتماعى مسئله دشوارتر بود. زمانيکه کنفرانس صهيونيستها در Biltmore٬ آمريکا٬ در سال ١٩٤٢ بصورتى آشکار به سود ايجاد يک کشور يهودى اعلام موضع نمود مثالى وجود دارد مبنى بر اينکه تعداد بسيارى سازمانهاى کوچک اعتراض کرده و درخواست نمودند که با فلسطينيها بصورتى مشترک زندگى کنند – اما آنها نفوذ سياسى چندانى در دستگاه سياسى حاکم نداشتند.
جان اين صدها هزار پناهنده در فلسطين نجات داده شد. پس از جنگ جهانى تقريبا صد هزار نفر که از چنگ نازيها جان سالم بدر برده بودند – و اينکه دولتهاى اروپايى و آمريکا مايل به قبول آنها نبودند٬ به آنها اضافه شدند. سايه ها بر روى آن تمدنى که آنها را تعقيب و ايزوله نموده بود سياه هستند. مسئله اينست که اين همان تمدن است – گر چه با نشانه صهيونيستى يا "يهودى" – که مشکلات٬ اختلافات٬ رنج و درد پناهندگی ،جنگ و قتل عام را در  گردا گرد فلسطینبوجود آورده است.
اين چه تفاوتى ميکند (بجز تاکتيکى و استراتژيکى) براى فلسطينيها که اين دقيقا يهوديان هستند که کشور آنها را اشغال و استعمار نموده اند؟ در نظر آنان اين استعمارگران ميتوانستند مسيحيان– يک جنگ صليبى مدرن- باشند. (در حقيقت در جريان توسعه عمومى استعمار مهاجرتى توسط شواليه هاى يک معبد آلمانى در دهه هاى ١٨٦۰ و چندين دهه بعد از آن رخ داد٬ آنها از جمله شهرک Sarona را در سال ١٨٧١... را ساختند). مسئله بر سر يک٬ قبل از هر چيز٬ استعمار غربى و يا اروپايى است٬ استعمارى سرچشمه گرفته شده از برترى موقتى تمدنهاى مشخص– و با آن گستاخى مضحک تمدنها و رمز و راز مردم برتر.
زمينداران بزرگ در تعامل با انگليسيها
فلسطينى که انگليسيها اشغال نمودند بعنوان نيمه فئودال توضيح داده شده است. شهرها هنوز کوچک بودند. ٨٥۰ روستاى عربى وجود داشت. تقريبا يک سوم از کشاورزان زمينى نداشتند و زمين مالکان را کشت ميکردند. بقيه مالک زمينى بودند و همانطور که گفته شد بشدت مقروض بودند. در روستاها گاهى چند نفرى با هم زمينى را بصورت اشتراکى در اختيار داشتند. قشر هدايت کننده را – به نام "افندى" –  زمينداران بزرگ يا به عبارت بهتر خانواده هاى بزرگ صاحب زمين٬ با اسامى شبيه حسينى٬ Nashashibi٬ Khalidi٬ Dajani٬ Abdul Hadi غيرو و غيرو٬ تشکيل ميدادند. کشاورزان فقير اغلب به آنها مقروض بودند و بسيارى از آنها در شهرها - اغلب در بيروت٬ آلکساندريا يا شهرهاى خارج از فلسطين – زندگى بسيار مجللى داشتند. آنها با فرماندار سلطان متحد بوده و تحت حکومت ترکيه زندگى خوشى داشتند٬ درآنزمان افنديها (با کمال ميل) با انگليسيها همکارى نموده و همچنان به زندگى خوش خود ادامه ميدادند. دستکم برخى از خانواده ها از طريق فروش زمين به صهيونيستها ثروتى براى خود دست و پا نموده بودند. يکى از دلايل تاسيس اسراييل در اين شرايط اجتماعى و سياسى قابل توضيح است. در آن جامعه عقب افتاده و مذهبى مقاومت قشر فقيرتر هميشه و در آخر در بندهايى که آنها را به زمينداران و طايفه هاى آنها متصل مينمود گرفتار ميشد. و در حاليکه صهيونيستها در پناه دستگاه ادارى و ارتش استعمارگر انگليس ميتوانستند "Yishuv" خود را٬ کشورى يهودى در کشورى٬ بسازند٬ انگليسيها هر چه در توان داشتند بکار بردند که زمينداران بزرگ را در قدرت نگاه داشته و بافت اجتماعى فلسطين را عقب مانده نگاه دارند. يک موسسه سنتى و محافظه کار٬ شوراى عالى اسلامى٬ "دولت" مردم عرب را مورد تائید قرار میداد.
اعضاى شورا نمايندگان زمينداران بزرگ٬ تاييد شده از جانب يک کميسيون ارشد بودند – و اين دولت در ضمن رئيس شورا و "رئيس دولت"٬ مفتى اورشليم را نيز منصوب مينمود. اين مفتى از سال ١٩٢١ و در سراسر دوران رياست حاجى امين ال- حسين ناميده ميشد٬ او ازاعضاى خانواده حسينى بود و بتدريج ميان فلسطينيها بخاطر نقش خود در از دست دادن فلسطين به فردى  بدنام  مشهور شد – و در ضمن بدنام در ميان برخى گروهها بخاطر اينکه طى جنگ جهانى دوم در برلين نشسته و در راديوهاى نازيها مردم را بر عليه يهوديان تحريک مينمود. اما او از جانب هربرت ساموئل صهيونيست بعنوان مفتى منصوب شده بود.
دولتى صهيونيستى در دولت        
از طرف ديگر صهيونيستها دولتى از نوع مدرن آنرا ساختند.
خريد زمين اساس کار را تشکيل ميداد٬ در آغاز٬ عمدتا از "افنديها" در شهرها٬ اما طى دهه هاى ١٩٣١ هر چه بيشتر از زمينداران بزرگ که از طريق ثروت خود ارتزاق مينمودند. در بعدى گسترده تر صهيونيستها همچنين توانستند زمينهاى دهقانان فقير را٬ که ناگزيز به رها نمودن آنها شده بودند٬ به تصرف خود درآورند. در ضمن انگليسيها بخشى از زمينهايى را که تا آنزمان بعنوان ثروت اشتراکى فلسطينى شناخته ميشد در دسترس قرار دادند.
در سال ١٩۰١ پنجمين کنگره صهيونيستها صندوق ملى يهوديان٬ Keren Kayemet Leisral (KKL) که ابزار لازم جهت خريد زمين فلسطينيها را فراهم ميکرد تاسيس نمود. بر اساس تبليغات صهيونيستها فلسطين در مجموع غير مسکونى بود و در نتيجه بسيارى از يهوديان به آن اعتقاد داشتند. صدها هزار تن از يهوديان فقير سکه هاى مسى خود را اهدا نمودند٬ يهوديان ثروتمندتر کمک مالى کردند – و از آن پس جمع آورى اعانه ادامه دارد. تمام زمينهايى که صهيونيستها خريده يا در فلسطين به تصرف خود درآورده اند همچنان توسط صندوق ملى يهوديان تحت  نام "قوم يهودى" اداره ميشود و بر اساس اساسنامه صندوق بصورتى کامل براى ساکنان يهودى در نظر گرفته شده است. مواد جهت توسعه کشاورزى٬ چشمه ها٬ ساختمانها٬ تراکتورها٬ بذر و غيرو و غيرو تنها به يهوديان داده ميشد.
بعنوان "دولت" براى يهوديان مهاجر٬ دفتر يهوديان٬ Jewish Agency٬ نقش ارگان رهبرى کننده سازمان جهانى صهيونيستى را ايفا مينمود. در آنجا نمايندگان موسسات مختلف استعمار همراه با نمايندگان احزاب صهيونيستى حکومت ميکردند. دومى در اغلب موارد در روسيه تزارى٬ لهستان و ديگر کشورهاى اروپايى بنا شده بود. در ميان آنها همه گونه فرقه اى"چپ افراطى" تا "راست افراطى" وجود داشت٬ اما وجه مشترک ميان آنها اين بود که همه آنها از طرف سازمان جهانى صهيونيستى تامين مالى ميشدند – و اينکه همگى بيانيه در مورد "قوم يهودى" و حق مردم در مورد فلسطين را پذيرفته بودند. آنها احزاب استعمارى بودند٬ و بدون در نظر گرفتن علائمى مانند "سوسياليستى" يا "ليبرال" نميتوانند (حتى در حال حاضر!) با ديگر احزاب در جوامع ديگر مقايسه بشوند.
در فلسطين "سازمان اتحاديه ها" Histadrut بسرعت به ابزار مرکزى استعمار مبدل شد. اين ارگان در سال ١٩٢١ به ابتکار - ه از جمله David Ben Gurion٬ رهبر آنچيزى که امروزه حزب کارگران اسرائيل ناميده ميشود و اولين نخست وزير اسرائيل در سال ١٩٤٨ ساخته شد. بخشى از ساختار Histadrut به سازمان سراسرى سوئد LO شباهت دارد.
وظيفه Histadrut از ابتدا ايجاد يک طبقه کارگر يهودى بجاى سازماندهى طبقه کارگر يهودى موجود بود. با استفاده از ابزار ارائه شده از جانب سازمان جهانى صهيونيستى٬ Histadrut صنايع و ديگر شرکتها را تاسيس نمود و در آنجا به مهاجران با جنسيت مختلف٬ با پيشينه هاى متفاوت٬ آموزش کارگرى ميداد. اينکه "قوم يهودى" در مجموع از طبقه ميانى تشکيل ميشدند به نظرات صهيونيستى تعلق داشت٬ به همين دليل از "anomali" بى قاعدگى رنج ميبردند و بايد در کشور يهودى به ملتى "عادى" تبديل ميشدند که همه طبقات را شامل ميشد. – اين که  تعداد بسيارى از مهاجران سازمان داده شده صهيونيستى جوانان معتلق به طبقه ميانى بودند نيز بخشى از موضوع بود. آنها از اروپا٬ ترکيبى از ايده هاى- الهام گرفته شده از سوسياليسم و کلنياليسم٬ از بينشهاى نويسنده روسى لئو تولستوى در مورد "زندگى ساده کشاورزان"٬ از جنبش پيش آهنگى لرد انگليسى Banden-Powels غيرو و غيرو را با خود به آنجا آورده بودند. اين انديشه هاى گرفته شده از نقاط مختلف بخشى از احزاب "دست چپى" بودند که رهبرى اين ساختمان استعمارى را در دست داشتند.
اهميت Histadrut براى موفقيتهاى صهيونيستها بيش از هر چيز در اين بود که بخش بزرگى از فعاليتهاى جامعه را – با موضع استعمارى – نژادپرستانه خود بر عليه اعراب سازگار نموده بود - سازماندهى نمود. در حاليکه شرکتهاى خصوصى يهودى ممکن بود که مايل به استفاده از نيروى کار ارزان عرب٬ در کشاورزى يا شرکتهاى صنعتى٬ باشند٬ اين "سازمان اتحاديه اى"٬ از همان لحظه اول٬ بر عليه هر گونه "سوء استفاده از "عربها" مبارزه مينمود.
اولا اجازه داده نشد که عربهاى فلسطينى به عضويت Histadrut درآيند. بسرعت دو هزينه اجبارى مخصوص را براى اعضاى Histadrut وضع نمودند. اولى – "براى کارگران يهودى" – که نگهبانانى را سازماندهى نمايند که از ورود عربها به محل کارشان در شرکتهاى متعلق به يهوديان جلوگيرى کنند. دومى – "براى کالاهاى يهودى" – جهت تحريم همه کالاهاى اعراب استفاده شد. – هيچيک٬ نه احزاب صهيونيستى٬ و نه حتى حزب بشدت "دست چپى" در Hashmer Hatzair٬ در حال حاضر Mapam بر عليه هزينه ها و اين سياست٬ اعتراضى نکردند.
يکى از رهبران قديمى صهيونيستها٬ David Hacohen در ١٥ نوامبر ١٩٦٧ در روزنامه Haaretz در مورد سالهاى دانشجويى خود در لندن نوشت:
من بخاطر دانشجويان سوسياليستى در اين انجمن عضو شدم. انگليسيها٬ ايرلنديها٬ يهوديان٬ چينيها و آفريقاييها٬ همه توسط انگليسيها کنترل ميشديم. و آنجا و در همان زمان من ناگزير بودم که بخاطر سوسياليسم يهوديان با نزديکان و دوستان بسيار نزديک خودم مبارزه کنم. از اين حقيقت که من عربها را در اتحاديه خودم٬ در Histadrut٬  نپذيرفته ام دفاع کنم٬ که ما زنان خانه دار را تشويق ميکرديم که از اعراب خريد نکنند٬ اينکه ما در کنار باغ مرکبات نگهبانى ميداديم براى اينکه مانع از دادن کار به اعراب بشويم٬ اينکه ما پارافين بر روى باغهاى اعراب ميريختيم٬ اينکه ما در بازار به زنان خانه دار يهودى حمله ميکرديم و تخم مرغهاى عربها را در سبدهايشان ميشکستيم٬ اينکه ما ارزش انجمن يهوديان را تا آسمانها بالا برديم همزمان که آنها Joshua Hankin را به بيروت جهت خريد زمين از افنديهاى غايب فرستاده و کشاورزان عرب را از زمينهايشان اخراج ميکرديم٬ اينکه نزد ما اين مجاز بود که از اعراب دهها هزار dunam (واحد اندازه گيرى) بخريم – اما ممنوع بود که٬ اى داد و اى فغان٬ يک dunam به عربها بفروشيم٬ اينکه من بعنوان يک سوسياليست سمبل کاپيتاليسم٬ Roth Schild٬ را گرفته و او را "اهدا کننده مشهور" بنامم. – اين آسان نبود".
اين نقل قول بصورتى خلاصه نشان ميدهد که مسئله در اساس و بنيان از استعمار٬ نژاد پرستى٬ و يک ديوانه٬ "سوسياليسم" تحريف شده که توسط يک سازمان استعمارى حمايت مالى ميشد سخن ميگفت. – آيا چيزى در اين درک ميتواند نشان بدهد که "قوم يهود" از اتخاذ آن انسان بهترى ميشود؟ 
 
کيبوتزها
يقينا بسيارى از يهوديانى که به فلسطين مهاجرت نموده اند در يک برداشت٬ در مجموع مٽبت٬ آرمان گرا بوده اند٬ آنها در مورد يک زندگى بهتر٬ بخصوص بهتر از آن زندگى همراه با رنج و درد   محدود و بى پناه که در اروپا تجربه کرده بودند٬ آرزوهايى داشتند. اما مسئله فقط اين بود که آن کشورى که قرار بود اين آرمان در آن به حقيقت بپيوندد ساکنان ديگرى داشت – و اينکه اين آرمان کور بود و اين واقعيت را نميديد. يا شايد که بدتر از کور: آن کودکى بود از ناسيوناليسم و دوره اى از استعمار و به همين دليل در اساس نژادپرستانه. اعراب در فلسطين به همان اندازه ارزش نداشتند٬ آنها از حقوق يکسان برخوردار نبودند٬ آنها به مفهومى که آرمانگرايان انسان بشمار ميامدند٬ انسان بشمار نميامدند.
آرمانگرايان بوسيله چماق کارگران عرب را– اعرابى که تعداد زيادى از آنها قبل از آن با سلاحهاى ديگر (اغلب با کمک پليس انگليس) از زمينهايى که خود و خويشاوندانشان براىصدها سال يا بيشتر در آن کشت و کار کرده بودند اخراج شده بودند٬ از محل کارشان اخراج کردند.
در يک سخنرانى که در ٤ آوريل ١۹٦۹ در  Haaretz منتشر شد ژنرال اسراييلى موشه دايان و٬ طى سالها٬ وزير دفاع اعلام نمود:
"روستاهاى يهودى در محلهايى ساخته شدند که در گذشته روستاهاى متعلق به اعراب در آن قرار داشتند. ما حتى نام اين روستاها را به عربى نميدانيم٬ و من شما را بخاطر اين مسئله سرزنش نميکنم٬ به دليل اينکه کتابهاى جغرافىِ مروط به آنزمان ديگر وجود ندارند. اين نه فقط کتابها بلکه روستاهاى اعراب نيز وجود ندارند. نهالا جايگزين محلول٬ گوات جايگزين جيبتا٬ ساريد جايگزين Haneifs و Kfar Yehoshua جايگزين تل- شرنان شد. در اين کشور جاى ساخته شده اى وجود ندارد که در گذشته داراى جمعيتى عربى نبوده باشد."
دايان بخوبى ميدانست که از چه چيزى صحبت ميکند. او در سال ١۹١٥ در اولين کيبوتز٬ Degania٬ متولد شد. جايى که Degania وارد شد روستايى عربى٬ Umm Juni٬ وجود داشت. موشه دايان نام کوچک خود را از يک عضو کيبوتز که بدست اعراب آواره شده - ى اهل Umm Juni به قتل رسيده بود گرفته بود.
اين کيبوتز٬ نوعى از يک جامعه کشاورزى سازمان داده شده جمعى٬ تا مدتها نماد صهيونيسم و اسراييل بود. کيبوتز بعنوان يک آزمايش اجتماعى اهميت فراوانى براى اعتماد به نفس مهاجران يهودى و تصوير تبليغاتى اسراييل داشت. کيبوتز براى مدتى دراز بيانگر روياى آرمانگرايانه استعمارگران صهيونيستى در مورد خودشان  و جامعه اى که در حال ساختن آن بودند بود.
صهيونيست "دست چپى" دان لئون در کتاب خود "کيبوتز بعنوان مٽالى بر ديوانگيها در سوسياليسم صهيونيسم": مينويسد٬ "کيبوتز پاسخى بود به کوششهاى اجتماعى مهاجران و بيابانهاى ناسازگار که در انتظار تولد خود توسط کار يهوديان بودند. – بعنوان مٽالى بر ديوانگيها در "سوسياليسم صهيونيسم" ميتوان متذکر شد که لئون از " چيزى در ظاهر ميان مبارزه طبقاتى و استعمار" حمايت مينمود.
کيبوتزها با تمام ايده آليسم خود در واقع پروژه استعمارى رهبران برجسته بودند. آنها معمولا در خارج از مناطقى جاى داده ميشدند که صهيونيستها قصد تصرف آنها را داشتند. "بيابانها" فقير٬ زمينهاى کشاورزى غير مدرن کشت شده بودند و چراگاهها که کشاورزان عرب از آنها زمانيکه صندوق ملى يهوديان زمينها را تحت کنترل خود درآورده بودند رانده شده نامساعد بودند. "ناسازگارها" گاهى ميتوانستند پشه هاى مالاريا باشند که اما ابتدا قبل از هر چيز آنها دهقانان رانده شده بودند. اعضاى کيبوتزها مسلح بودند٬ و آنها٬ با سازماندهى جمعى و همبستگى ايدئولوژيکيشان٬ دژهاى موٽرى بودند بر عليه "بيابانهاى ناسازگار". آنها در اساس در مقابل هر دو٬ امپرياليسم و استعمارگران صهيونيست٬ يک وظيفه داشتند.
اولين جنگ آزاديبخش اعراب
حول و حوش سال ١۹٢٠ شورش و تلاش براى انقلاب در مصر٬ عراق و سوريه روى داد. در فلسطين خشم مردم خود را ابتدا متوجه اعلاميه بالفور و استعمارگران صهيونيست نمود. گروهبندى روشنفکران فلسطينى٬ که در گذشته براى يک دولت بزرگ عربى کار کرده بودند٬ تاسيس شده در ١۹٢٠ در حيفا٬ يک جنبش آشکارتر فلسطينى٬ بسرعت تحت کنترل خانواده حسينى درآمد. در کوه ها و روستاها گروههاى مجزا٬ متشکل از دهقانان٬ ميجنگيدند و به کيبوتزها و ايستگاههاى پليس انگليس حمله ميکردند. نااميدى در مقاومت فلسطين ميتواند در شورش خونين در هبرون ١۹٢۹ ٬ زمانيکه نه فقط صهيونيستها بلکه يهوديان فلسطينى نيز کشته شدند٬ مشخص بشود.
١۹٣٢ هيتلر و نازيسم در آلمان بقدرت رسيدند. در سال ١۹٣٣ ٣٢٧٬ مهاجر٬ ١۹٣٤ ٤٢٣٥۹٬ و ١۹٣٥ ٬ ٦١۸٥٤ ٬ يهودى به فلسطين آمدند. اول اکتبر ١۹٣٣ مردم فلسطين براى اولين بار يک اعتصاب عمومى را٬ بر عليه فرمان دولت دست نشانده و سياست مهاجرت آن به اجرا گذاشتند. اما اعتصاب توسط زميندار بزرگ و مفتى ال – حسينى رهبرى ميشد و بلافاصله با توافق با انگليسيها پايان يافت. – در خلال نيمه اول دهه هاى ١۹٣٠ مجموعه اى از احزاب فلسطينى٬ همگى تحت رهبرى زمينداران بزرگ و مفتيها٬ تاسيس شدند. طايفه حسينى حزب خود٬ حزب عربى فلسطينى و طايفه Nashashibis ٬ حزب دفاع ملى را داشتند. شاخه فلسطينى و حزب ضد استعمارى Istiklal  (که از جمله در مصر نيرومند بود) توسط يکى از طايفه ها٬ عبدل هادى٬ رهبرى ميشد.
نشانه اى ديگر بر نااميدى دهقانان فقير فلسطينى يک سازمان - مبارزاتى مذهبى ارتجاعى - بود که پس از شکست در اعتصاب عمومى توسط "درويش عزالدين قسام " تاسيس شده بود. اين در مورد جنگ الهى بر عليه هر دو مسيحيان و يهوديان موعظه ميکرد و براى مدت کوتاهى جنگ چريکى خونينى را در کوههاى مناطق مرکزى براه انداخت. او در نوامبر ١۹٣٥ در نزديکى جنين کشته شد و مراسم دفن او به يک نمايش ملى مبدل شد. بهار سال بعد٬ زمانيکه صهيونيستها و اعراب در جريان مجموعه اى از حملات در تل آويو و جافا کشته شدند٬ مفتى ناگزير به اعلام يک اعتصاب عمومى ديگر شد.
اعتصاب شش ماه٬ تا اکتبر ١۹٣٦ به درازا کشيد. کميته پشتيبانى در سوريه٬ لبنان٬ عراق٬ مصر و (ترانس - ) اردون* ساخته شد. شرايط بتدريج در جهت شروع يک شورش عمومى تکامل ميافت. گروههاى پارتيزان قطارها٬ پلها و لوله هاى نفت را منفجر ميکردند و به وسايل نقليه نظامى انگليسيها و مهاجران صهيونيستى حمله ميکردند. داوطلبان سوريه اى٬ لبنانى و عراقى به آنها پيوستند.
اين اولين جنگ آزاديبخش فلسطينى بود و گفته ميشود که تا سال ١۹٣۹ به درازا کشيد. اعتصاب زمانى پايان يافت که گران تمام شدن آن براى زمينداران بزرگ محسوس شد٬ اما جنگ پارتيزانى ادامه يافت. اين جنبش پارتيزانى  خود بخود توسعه يافته٬ در مجموع٬ دو سوم از خاک فلسطينيها٬ از جمله شهر قديمى در اورشليم٬ کليه بلنديهاى مناطق مرکزى٬ تقريبا تمام Galieen٬ Beersheba و غزه٬ را آزاد نموده بود. دستگاه ادارى محلى و پليس انگليس از روستاها و شهرها رانده شده– و عملا تمام طبقه زميندار بزرگ به کشورهاى همسايه گريخته بودند.
اما در پايان انگليس ١٧ لشگر پياده نظام – و لژيون (ترانس-) اردون را که تحت فرمان انگليس بود به آن اضافه کردند. شورشيان به اسارت گرفته شده در محل بدار آويخته شدند٬ روستاها توسط منفجر نمودن تعداد بيشمارى از خانه هاى مسکونى٬ بصورت جمعى تنبيه شدند٬ بمباران هوايى بر عليه خانه هاى چريکى بکار گرفته شد. شمار اعرابى که کشته شدند حدود ١٥٠٠٠ تن تخمين زده شده است. در پاييز ١۹٣۸ انگيسيها و لژيون عرب غلبه نموده و از شدت مقاومت کاسته شد. – بدين ترتيب حسينى و Nashashibis و ديگر زمينداران بزرگ بازگشتند (و وقت خود را صرف يک درگيرى خونين با يکديگرنمودند.)....
اين شکستى بود که نتايج فاجعه بارى را براى آينده در بر داشت. سرکوب انگليس شديد شد. وقتيکه٬ حدود ده سال بعد٬ زمان تقسيم فلسطين فرا رسيد فلسطين متلاشى وخلع سلاح شده چيزى براى گفتن نداشت.
در عوض٬ در اين شرايط جديد کفه ترازو بسود صهيونيستها سنگين شد. انگليسيها تا آنزمان به سازمانهاى مخفى دفاعى يهودى اجازه ظهور داده٬ آنها را مسلح نموده و از آنها جهت دفاع از تاسيسات مختلف اقتصادى و مهم استفاده کرده بودند. تشکيل Haganah٬ همانى که در سال ١۹٤۸ ارتش اسراييل شد٬ آغاز شده بود.  
تضاد انگليس- صهيونيسم   
با اين حال انگليس ناگزير به اعطاى امتيازاتى شد که در سال ١۹٣۹ اختلافات با صهيونيستها را در سطح سياسى تشديد نمود.
جنگ جهانى دوم  نزديک ميشد. در جنگ ميان قدرتهاى بزرگ ،جهانعرب ميتوانست از اهميت استراتژيکى خاصى برخوردار باشد– و به ترتيبى که صنعت نظامى و سيستم حمل و نقل توسعه يافته بود٬ بخصوص٬ نفت اعراب ميتوانست تعيين کننده بشود. انگليسيها ١٧ لشگر را جهت آرام نمودن هر چه سريعتر منطقه وارد نموده بودند. مبارزه آزاديبخش فلسطين تضادها را در کليه کشورهاى عربى تشديد نموده بود و انگليسيها و رژيمهاى تحت فرمان آنها از وقوع کودتا و انقلاب وحشت داشتند. در اين مرحله اعطاى امتيازاتى که ميتوانست ناسيوناليسم اعراب را بى اٽر سازد از اهميت خاصى برخوردار بود.
از همان آغاز سال ١۹٣٦ محدوديتهايى در مهاجرت يهوديان به اجرا گذاشته شده بود. در آن سال به ٢۹٧٢٧ نفر يهودى اجازه ورود داده شده بود. ١۹٣٧ فقط ١٠٥٣٦. يک کميسيون انگليسى (Peel) اعلام کرده بود که اعلاميه بالفور يک اشتباه بود وپيشنهاد تقسيم فلسطين را ارائه داده بود.
١۹٣٦ يک "کتاب سفيد" انگليسى منتشر شد. در آن وعده داده شده بود که مذاکرات در مورد دولت آينده شش سال بعد آغاز و اينکه گفتگوها در مورد استقلال پنج سال پس از آن دنبال ميشد. در خلال پنج سال اول تنها به ٧٥٠٠٠ يهودى اجازه مهاجرت داده ميشد٬ پس از آن کارگران ميتوانستند که در تصميم گيرى در مورد ادامه مهاجرت شرکت کنند. در برخى از مناطق فروش زمين متوقف و در بقيه نقاط بشدت محدود ميشد. فلسطين نه يک دولت فلسطينى ميشد و نه يک دولت يهودى. ميهن ملى يهوديها ايجاد شده تلقى شده باشد.
يکى از جزييات نيز اين بود که مسئله استقلال در آينده ميتوانست به رضايت يهودى وابسته بشود.
فلسطينيها ضعيفتر و پراکنده تراز آن بودند که بتوانند با اعتراص خود صهينويستها را خشمگين نمايند.
بالاخره تضادهاى درونى ميان صهيونيستها بر سر تلاش بخاطر  ايجاد دولت يهودى و اهداف امپرياليسم انگليس جهت بهره بردارى نمودن از صهيونيسم براى منافع قدرت بزرگ خودش سر باز کرد.
هر دو٬ اين تضاد و تهديد از جانب هيتلر به اين امر منجر شد که سازمان جهانى صهيونيسم دفتر مرکزى خود را از لندن به نيويورک منتقل نمايد. تحت رهبرى ديويد بن گوريون٬ ١۹٤٢ ٬ برنامه موسوم به Biltmore به تصويب رسيد. در اين براى اولين بار بصورتى رسمى اعلام شده بود که هدف يک دولت صهيونيستى – يا به ترتيبى که گفته شده بود٬ "يک کشور يهودى انسجام يافته در جامعه جهانى" بود.
رهبران صهيونيستها در آمريکا متحد بعدى خود را پيدا کردند. انگليس جنگ جهانى دوم را بعنوان يک قدرت جهانى  در حال اضمحلال و سقوط ترک ميکرد و صهيونيستها با آمريکا بعنوان حامى ميتوانستند آنچيزى را آغاز نمايند که "صهيونيستهاى دست چپى" آنرا کورکورانه بعنوان "جنگ آزاديبخش ضد امپرياليستى" خود جلوه ميدهند. 
 
 
 
آگنه هامرين٬ روزنامه نگار روزنامه Dagens Nyheter٬ زمانى اين جمله را نوشت٬ "درخششى از تقدس بر بالاى آسمان تولد اسراييل آرميده است". او اين تولد را تجربه کرد. او به کسانى تعلق داشت که عميقا از شيوه نگرش خود به بشريت زمانيکه انهدام يهوديان در تمام عرصه ها افشاء شد بر خود لرزيد. او با چشمان خود ديده بود که انگليس چگونه در جستجوى محدود نمودن مهاجرت بازمانده گان  اردوگاههاى مرگ به فلسطين بود. در جولاى ١۹٤٧ ٬ براى مٽال٬ دولت انگيس تا به آنجا پيش رفت که به سربازان دو ناوشکن خود اجازه داد که به کشتى Exodus با ٤٥٥٤ سرنشين حمله کنند٬ سه پناهنده در اين حادٽه کشته٬ حدود صد نفر زخمى و کشتى به مصر آورده شد.
در زمان ظهور اسراييل٬ ١٥ مى ١۹٤۸ ٬ بسيارى از شرايط پشت پرده سياسى و ارتباط آنها با يکديگر مطلع نبودند. اين در تابستان ١۹٦٧ ٬ پس از حمله اسراييل به مصر٬ سوريه و اردون٬ بود که نويسنده سرشناس Issac Deutscher توانست از طريق پريدن مردى "از طبقه بالاى ساختمانى در حال سوختن٬ که بسيارى از اعضاى يک خانواده از قبل در آن کشته شده بودند٬ تمام آنچيزى را که سبب پيدايش اسراييل شد ببيند. او موفق به نجات خود شد. اما زمانيکه سقوط کرد فرد ديگرى را که در خارج از خانه ايستاده بود زخمى و سهوا دست و پاى او را شکست". Deutscher نتيجه گرفت که اگر دو طرف منطقى رفتار کرده بودند با يکديگر دشمن نميشدند".
احساس هويت٬ گناه و شفقت – هر يک و در حقيقت به روشى کاملا قابل درک – واقعيت سياسى را پنهان نموده است. Deutscher نه استعمار صهيونيسم را ميديد و نه نقش بزرگ امپرياليسم را – اين آن مرد نبود که از ساختمان در حال سوختن پريد و کسى را زخمى کرد. زمانيکه او٬ بشدت شوکه٬ به زمين اصابت کرد آقاى "اس" و "آى" آنجا ايستاده بودند و او را به خانه اى بردند که آقاى "اس" با کمک آقاى "آى" در حال بيرون راندن ساکنان آن بودند.
آمريکا در خاور ميانه  
ظهور اسراييل قبل از هر چيز با آمريکا بعنوان قدرت امپرياليستى مسلط و رهبر - و با رابطه اى که در خلال جنگ جهانى دوم ميان دولت آمريکا و سازمان جهانى صهيونيستى برقرار شده بود٬ در ارتباط بود.
قبل از حمله ژاپن به پرل هاربر٬ دسامبر ١۹٤١ ٬ گروههاى نيرومند اقتصادى در آمريکا براى شرکت آمريکا در جنگ– با هدف گسترش نفوذ آمريکا و دسترسى آن به بازارها و کالاهاى بخشهاى مختلف جهان- تلاش مينمودند. پرل هاربر بهانه اى شد براى دولت روزولت که توانست از آن براى جلب حمايت مردم براى شرکت در جنگ بهره بردارى نمايد.
١۹٤٥ آمريکا بر خلاف تقريبا تمام کشورهايى که در جنگ شرکت کرده بودند با يک دستگاه توليدى سالم و اقتصادى پر رونق – چنان پر رونق که ميتوانست به بحران منجر شود – در جنگ شرکت کرد. تجهيزات٬ از جمله٬ جهت نجات سرمايه دارى در غرب اروپا٬ از طريق به اصطلاح طرح مارشال٬ و بازگرداندن و گسترش بازار براى سرمايه آمريکا استفاده ميشدند. و در سراسر جهان آمريکا از ضعف اقتصادى قدرتهاى استعمارگر – انگليس که براى مٽال  شديدا به آمريکا مقروض بود – براى باز نمودن و نفوذ در بازارهايى که آنها تاآنزمان براى خودشان ذخيره کرده بودند بهره بردارى نمود.
مونوپولهاى بزرگ نفتى بدنبال خاورميانه٬ که انگليس تاآنزمان دو سوم توليد نفت آنرا را کنترل ميکرد٬ بودند. در ضمن آنجا منطقه اى بود با پتانسيل مهم بازارى براى توليدات صنعتى آمريکا – و در آخر منطقه اى بسيار مهم براى مبارزه جهت اعمال تسلط بر سراسر جهان. انگليسيها فلسطين٬ مصر٬ عراق٬ عدن٬ بحرين٬ ليبى٬ ايران٬ کويت و (ترانس-) اردون را کنترل ميکردند٬ پايگاههاى آنها در فلسطين و مصر مهمترين بودند.
من در گذشته٬ در اولين بخش٬ روياى پرزيدنت ترومن را در مورد "يک سيستم صنعتى بزرگ" – ه  "تحت رهبرى يهودى" در خاور ميانه نقل کردم. او البته به دنبال "سيستمى" بود تحت کنترل آمريکا باشد.
در همان اوايل سال ١۹٢٢ شرکتهاى نفتى آمريکا بيش از يک چهارم از سهام شرکت عراق پتروليوم –ه تحت سلطه انگليس را به تملک خود در آورده بودند. در دهه هاى ٣٠ شرکتهاى آمريکايى در اکتشاف نفت در بحرين و کويت نيز شرکت کرده بودند. – اما با برخورد زمين شناسان آمريکايى٬ ١۹٣٥ ٬ به منابع نفتى عربستان سعودى اساس روياى آن سيستم بزرگ ريخته شد. در عربستان سعودى٬ به دليل عداوتش با انگلستان – که اعضاى خانواده رقيب را در عراق و (ترانس) – اردون بر تخت سلطنت نشانده بودند٬ نيز براى آمريکا جاى راحتى تهيه ديده شده بود. پرزيدنت روزولت در سال ١۹٣٤ دفاع عربستان سعودى را "براى ايالات متحده آمريکا حياتى" اعلام نمود و حمايت مالى از رژيم عربستان را آغاز کرد. در راه بازگشت از کنفرانس يالتا٬ ١۹٤٥ ٬ روزولت پادشاه بن سعود را در يک کشتى آمريکايى در درياى سرخ ملاقات و در مورد٬ از جمله٬ يک لوله نفتى بزرگ از خليج فارس تا درياى مديترانه و يک پايگاه هوايى در Dhahran-ه سعودى قراردادى امضاء کرد.
همزمان کشمکشها ميان صهيونيستها و انگليس تشديد شد. در طول جنگ جهانى گروههاى ترور صهيونيستى که مناخيم بگين و اسحاق شمير عضو آنها بودند – حمله به تاسيسات انگليس را آغاز کردند. حمله اى که بيش از همه در مورد آن نوشته شده٬ ٢٢ جولاى ١۹٤٦ ٬ بر عليه هتل پادشاه داود در اورشليم انجام شد که دولت انگليس دفتر مرکزى خود را در آنجا داشت. همکارى ميان گروههاى ترور Irgun و Stern/Lehi از يکطرف و سازمان رسما نظامى - صهيونيستى Haganah از طرف ديگر تشديد شد. بر عليه اين ترور بود که انگليسيها قانون وضعيت اضطرارى٬ با اخراج٬ منفجر نمودن خانه ها٬ بازداشتهاى ادارى بدون دادگاه٬ غيرو و غيرو٬ که اسراييل پس از آن بر عليه فلسطينيها اعمال ميکند٬ را به اجرا گذاشتند. در آنزمان صهيونيستها آنرا بعنوان "قوانين نازى" تشريح نمودند.
انگليسيها تا جايى که ميتوانستند تلاش نمودند که به وعده هاى داده شده در "کتاب سفيد" در مورد خريد زمين و مهاجرت وفادار بمانند. سازمان جهانى صهيونيستها عجله داشت. تا آنزمان تنها ۸٬۸ درصد از زمينها کشت نشده در فلسطين٬ کمتر از شش درصد از تمام سطح کشور ٬ ١۹٤٧ ٬ در اختيار صهيونيستها قرار داده شده بود. ظهور يک دولت يهودى ميتوانست مسئله ارضى حل کند – و همزمان راه را براى حدود ١٠٠٠٠٠ يهودى بازمانده از اردوگاه مرگ که در غير اينصورت (از ديدگاه صهيونيستها) در خطر مورد قبول واقع - و همرنگ شدن با ديگر کشورها قرار داشتند هموار سازد. – در رابطه با پايان جنگ ١۹٤٥ آنها موفق شده بودند که قانون پرزيدنت روزولت٬ اينکه بخش بزرگى از اين بازماندگان به آمريکا مهاجرت کنند٬ را متوقف نمايند. در عوض روزولت از مطالبه سازمان صهيونيستى٬ ١٠٠٠٠٠ نفر به فلسطين فرستاده شوند٬ حمايت نمود. شرايط براى انگلستان جهت کنترل وضعيت٬ به دليل داشتن مشکلات بسيار در مستعمرات خود٬ دشوارتر شد.  
تقسيم فلسطين               
آمريکا٬ بعنوان مهمترين نيروى محرک در سازمان ملل متحد٬ در ٢۹ نوامبر ١۹٤٧ ٬ به نفع تقسيم فلسطين راى داد. صهيونيستها٬ استعمارگران٬ ٥٦ درصد از منطقه را در اختيار ميگرفتند٬ فلسطينيها ٤٣ درصد از کشورخودشان را نگاه ميداشتند. اورشليم و منطقه اى حول آن به يک حوزه  بين المللى - تحت کنترل سازمان ملل مبدل ميشد. اين تصميم قانونى نفرت انگيز که تصور ميشد نيازمند دو سوم آرا باشد٬ از قبل٬ تحت فشار آمريکا که ليبريا٬ فليپين و هائيتى را ناگزير به دادن راى مٽئبت نموده بود٬ گرفته شده بود.
نويسنده گانى مانند آگنه هارمين و Isacc Deutscher تنها کسانى نبودند که از روابط سياسى پشت پرده خبر نداشتند٬ اتحاد جماهير شوروى ن نيز٬ که از همان دوران لنين از ماهيت ارتجاعى صهيونيسم با اطلاع بود٬ به اعلاميه سازمان ملل راى مٽبت داد. آنها آنرا از جمله بدليل فقدان يک نيروى مترقى فلسطينى و يا عربى –  ه قابل حمايت دانستند٬ اما بيش از هر چيز به دليل اينکه انگليس هنوز بعنوان يک قدرت بزرگ امپرياليستى برتر در منطقه شناخته ميشد. – بدين ترتيب اتحاد جماهير شوروى به محکم نمودن جاى پاى آمريکا در خاور ميانه يارى رساند.
در حاليکه "افکار عمومى جهان" در غرب پايکوبى مينمود – و نگران اين بود – قابل درک است – که دولت کوچک يهودى چگونه ميخواست وضعيت خود را در جهان عرب ناسازگار و دشمن سر و سامان بدهد – فلسطينيها پراکنده٬ در کل بدون سلاح٬ و هنوز رهبرى- بجز زمينداران بزرگ ارتجاعى - نداشتند.  از کشورهاى همسايه تنها سوريه و لبنان٬ تقريبا٬ مستقل بودند. عراق٬ (ترانس-) ارودن و مصر همگى توسط دولتهاى تحت کنترل انگليس اداره ميشدند.
سلاح و شمارى از داوطلبان٬ قبل از هر چيز براى کمک٬ به سوريه آمدند. چند روزى بعد از تصميم سازمان ملل حملات پراکنده اى آغاز شد. اما در مقابل آنها جامعه استعمارى – صهيونيستى سازمان داده شده اى ايستاده بود که از همان ابتدا ارتشى بالغ بر٬ تقريبا٬ ٦٠٠٠٠ نفر داشت. و صهيونيستها با برنامه عمل نمودند. آنها براى٬ تا قبل از روز استقلال در نظر گرفته شده٬ ١٥ مى٬ تسخير بيشترين مقدار ممکن از مناطق و در حد توان اخراج بيشترين رقم ممکن از اعراب به آنجا رفته بودند. در آغاز سال ١۹٤۸ "طرح Dalet"٬ به رهبرى "حزب کارگر" Yigal Allon٬ که هدفش تخليه Galile´en بود٬ به اجرا گذاشته شد. يکى از کمکهاى باند Irgun قتل عام در روستاى دير ياسين٬ در نزديکى اورشليم بود که طى آن ٢٥٤ تن از جمعيت آن ميان ۹-١٠ آوريل کشته شدند – قتل عامى که بعدها در تبليغات صهيونيستى جهت اخراج مردم از ديگر مناطق مورد استفاده قرار گرفت.
البته اگر صهيونيستها در تنگنا بودند به آسانى مورد تهديد و در معرض قتل عامهاى وحشتناک قرار ميگرفتند. در يک مفهوم بنيادى٬ بعنوان استعمارگر و بعنوان طرحى مستعمراتى٬ صهيونيستها و اسراييل٬ دقيقا مانند استعمارگران و رژيم آپارتايد در آفريقاى جنوبى٬ همواره در معرض خطر قرار دارند. اما "اگر" ميتوانست از نظر اجتماعى٬ اقتصادى٬ سياسى٬ سازمانى٬ غيرو و غيرو وجود نداشته باشد – به دليل اينکه مانند هميشه در تاريخ استعمار اين دقيقا شرايط براى نفوذ استعمارگران بود که مردم محلى (از نظر تاريخى موقتى) را در تنگناى کامل قرار ميداد.
قبل از ظهور اسراييل جمعيت عظيمى در سراسر جهان خشم خود را ابراز نمودند. رژيمهاى عربى ناگزير به ارسال واحدهاى نظامى به فلسطين شدند. اما در روابط استعمارى امپرياليستى اين امر در مجموع٬ جهت آرام نمودن خشم توده ها٬ ظاهر سازى بود. سربازانى که به اسراييل فرستاده شدند بشدت تعليم نديده٬ بشدت غير مجهز و از نظر اجتماعى عقب مانده بودند– در حاليکه در اساس منافع انگليس و نه اعراب در پشت آن قرار داشت. تنها ارتش "مدرن" لژيون عربى (ترانس) – اردون بود که تحت رهبرى Glubb Pasha-ى انگليسى قرار داشت. او دستور العملى داشت٬ توافقنامه ميان صهيونيستها و امير دست نشانده انگليسى٬ که بر اساس آن يک متر به داخل آن مناطقى که بر اساس اعلاميه سازمان ملل متحد در اختيار دولت اسراييل قرار ميگرفت نفوذ نکند. پس از اعمال فشار از جانب آمريکا به دولت انگليس او بخش مهمى٬ بخش جنوبى فلسطين آنجايى که Eilat قرار دارد٬ را که در واقع قرار بود در اختيار اعراب قرار بگيرد تخليه نمود. – چيزى که از مقاومت فلسطين و اعراب باقى مانده بود درمانده در روابط امپرياليستى و عقب مانده به هدر رفته بود.
دولت نژاد پرست    
افکار عمومى در جهان غرب – به دليل آنکه آنها فقط يهوديان٬ نه صهينونيستها٬ را ميديدند٬ به دليل اينکه از اوضاع و احوال با خبر نبودند٬ آکنده از درد و رنج بود.
آنها اگر آنچه را که نخست وزير اسراييل داويد بن گوريون٬ در ٢١ مى ١۹٤۸ ٬ کمتر از يک هفته پس اعلام موجوديت کشور٬ در دفترچه خاطرات خود نوشته بود خوانده بودند به چشمان خود باور نميکردند:
"پاشنه آشيل ائتلاف اعراب٬ لبنان و برترى مسلمانان در آنجا ساختگى و براحتى قابل سرنگونى است. در آنجا بايد يک دولت مسيحى را٬ با رودخانه ليتانى بعنوان مرز جنوبى٬ بر سر کار آورد. ما بايد با آن دولت ائتلافى تشکيل بدهيم. پس از آن٬ سوريه زمانى سقوط ميکند که ما عمان را بمباران و با لژيون عرب مقابله به مٽل کرده و توانسته ايم ترانس اردون را نابود کنيم. و ما پورت سعيد را٬ اگر مصر در آنزمان هنوز شهامت جنگيدن - ه با ما را داشت٬ بمباران ميکنيم. بدين ترتيب ما جنگ را تمام کرده و در نتيجه از مصر٬ آشور و کلدانى بخاطر اجدادمان انتقام گرفته ايم."
براى داويد بن گوريان و بقيه رهبران صهيونيست برترى يک امر بديهى بود. – و ميکاييل بار – زوهار – ه اسراييلى٬ که نقل قول را در زندگينامه بن گوريان "پيغمبر مسلح" ارائه ميدهد٬ تفسير ميکند:
" مسئله روشن شد اگر چه تاريخ دولت يهود بسختى فرصت آغاز شدن را پيدا کرده بود– در چشمان بن گوريان نه خطوط مرزى که توسط سازمان ملل متحد کشيده شده بودند و نه آنهايى که در سال ١۹٤۸ از طرق نظامى ايجاد شده بودند٬ هيچيک٬ مرزهاى نهايى دولت نبودند. آغازى شروع شده بود٬ فقط همين".
آغاز – ٧٠ درصد از مساحت فلسطين بود. اين برابر بود با آواره نمودن ۸۹٠٠٠٠٠ نفر از فلسطينيها به بيچارگى ابدى در اردوگاههاى پناهنده گان. هر چيزى که از ساخت و ساز ملموس اجتماعى در ٧٠ درصد از فلسطين وجود داشت اشغالگران٬ اينک٬ آنها را بعنوان اموال خود بحساب مياوردند – کليه خانه هاى مسکونى٬ مغازه ها و کارگاه ها٬ تمام ابزارهاى رها شده٬ ماشينها٬ انبارها٬ چرخهاى دستى٬ جانوران بارکش٬ کليه ساختمانها٬ خيابانها٬ تاسيسات بندرى٬ تاسيسات برقى٬ شبکه هاى آب٬ کليه بازارها٬ پارکها٬ جويبارها٬ کليه پلها٬ خطوط راه آهن٬ همه کوهها٬ بيابانها٬ همه چراگاه ها٬ کليه سواحل٬ غيرو و غيرو. در عملياتى نازى - مانند - در شهر رامله٬ براى مٽال٬ نيروهاى نظامى اسراييل٬ تحت رهبرى موشه دايان٬ تمام ساکنان را نيمه شب به خيابانها آوردند و سپس توسط کاميونها و اتوبوسها به منطقه تحت کنترل اردون منتقل نمودند. کهنه سرباز "حزب کار" David Hacohen در خاطرات خود نوشت: "فقط در زادگاه من٬ حيفا٬ ٥٠٠٠٠ خانه تخليه شد. و بر روى زمينهاى دهقانان رانده شده در همه جا "تعاونيها و کيبوتزهاى" سوسياليستى ساخته شدند؟ - حزب "چپ سوسياليستى" ماپام٬ که در گذشته به نفع يک کشور دو مليتى متشکل از يهوديها و اعراب سخن گفته بود٬ در خلال چهار سال – ه بعد از اخراج کيبوتزهاى بارام٬ باراکى٬ ب ايت کاما٬ کارميا٬ د وير٬ عين دور٬ گاش٬ گاتون٬ گازيت٬ يوات اوز٬ هارل٬ لهاوت چاويوا٬ ماگن٬ مگيدو٬ ناچشون٬ Nachshomin٬ نيريم٬ Nir Yitzhak٬ راموت مناشه٬ رواديم٬ رشهافيم٬ سار٬ ساسا٬ شومرات٬ ياسور و زيکيم... را ساخت.
آغاز – الحاق بازمانده گان اردوگاههاى مرگ بود٬ و اينکه اين تا چه ميزان يک واکنش انساندوستانه بود و تا چه ميزان دريافتى بود جهت قانونى جلوه دادن کلنى صهيونيستى بعنوان دولت يهودى٬ ميتواند تا حد زيادى مورد بحٽ و گفتگو قرار گيرد.
اما کمپينهايى بودند براى جلب يهوديان جهان عرب که عمدتا٬ براى مٽال٬ جهت ايجاد طبقه کارگر مورد نياز بودند. از زمانهاى بسيار دور صدها هزار يهودى در يمن٬ عراق و مراکش زندگى کرده بودند. در اکٽر موارد شرايط زندگى آنها نه بدتر و نه بهتر از بقيه مردم بود اگر چه پس از آغاز استعمار صهيونيستى در فلسطين٬ اينجا و آنجا حتک حرمتهايى روى داده بود. مدت کوتاهى پس از آن يهوديان يمنى در يک پل هوايى گسترده٬ پس از يک کمپين مذهبى – سياسى در مورد ظهور قريب الوقوع مسيح٬ به اسراييل منتقل شدند. در سال ١۹٥٠ ٬ ١٣٠٠٠٠ يهودى عراقى که نشانه اى از اينکه به درخواست صهيونيستها علاقه نشان داده باشند به اسراييل آورده شدند٬ و شرايط پس از اينکه جاسوسان اسراييلى يک کنيسه و ديگر ساختمانهاى يهودى را در عراق منفجر کردند و بدينوسيله فضايى ظاهرى را در مورد يک کمپين ضد يهودى عراقى ايجاد نمودند آماده شد (بر اساس افشاىواقعه توسط نماينده مجلس اسراييل يورى آونرى). و قبل از استقلال مراکش جاسوسان اسراييلى جهت ايجاد وحشت کمپينى مبنى بر اينکه آزادى ميتوانست به آزار و اذيت يهوديان منجر بشود. غيرو و غيرو براه انداختند. در ١٥ مى ١۹٤۸ – ١ جولاى ١۹٥٦ ٬ ٧۹٧٠٠٠ يهودى به اسراييل آمدند٬ که شمار بسيارى از آنها متعلق به جهان عرب بودند. زمانيکه قطعنامه هاى سازمان ملل متحد بصورتى پيوسته اسراييل را جهت دادن اجازه به بازگشت فلسطينيها ترغيب نموده است صهينويستها پاسخ داده اند که پناهنده گان با يهوديان عرب جبران شده اند..
آغاز – "تاکتيک تلافى جويانه اى" بود که در پاسخ به اقدامات مجزا- ى بتدريج سازماندهى شده – ى مقاومت فلسطينيها به اجرا گذاشته شد. به ابتکار موشه دايان "واحد ١٠١" که تحت فرمان آريل شارون قتل عام در Qibiya ١٤-١٥ اکتبر ١۹٥٣ (٦۹ کشته)٬ ناهالين ٢۸-٢۹ مارس ١۹٥٤ (١٤ کشته)٬ غزه ٢۸ فوريه ١۹٥٥ (٣۸ کشته)٬ خان ياسين ٣١ اوت ١۹٥٥ (٤٦ کشته)٬ El-Buteiha ١١-١٢ دسامبر ١۹٥٥(٥٠ کشته)٬ Qalqiliya ١٠ ١کتبر ١۹٥٦ (٤۸ کشته) و Kafr Qasim١۹٥٦(٤٧ کشته) انجام داد سازمان دهى شد.
و آغاز بخصوص وضع قوانين و ايجاد دمکراسى بود٬ آنچيزى که به اسراييل٬ مدت زمانيست٬ نام "تنها دمکراسى خاورميانه" را داده است. صهينويستها اساسا توجه بسيارى را مبذول قوانين و اشکال دمکراتيک نموده اند. قوانين معافيت متعلق به ١۹٤٥ – که استعمارگران آنزمان آنرا "قوانين نازى" ميخواندند – توسط اسراييل٬ ١۹٤۸ ٬ تصويب شد. در همانسال احکام در مورد کشت زمينهاى باير٬ زمينهاى رها شده و قانون در مورد اداره "اموال غايبين" به اجرا گذاشته شدند٬ که به موجب آن آنها دراشکال قانونى - ى طراحى شده زمينهاى رها شده را به تصرف خود درآوردند. از طريق وضع قانون٬ ١۹٤۹ ٬ آنها "مناطق امنيتى" وسيعى را ايجاد نمودند که اخراج بخش بزرگى از فلسطينيهاى باقيمانده را از روستاها و زمينهايشان امکانپذير ميساخت.
١۹٥٠ قانون تعيين کننده در مورد بازگشت که اولين نکته آن ميگويد: "هر يهودى حق دارد که به کشور مهاجرت کند" به تصويب رسيد. به عبارت ديگر بر خلاف فلسطينيها هر يهودى در جهان ميتواند به اسراييل آمده و به شهروندى آنجا درآيد. – از طرف ديگر اينکه چه کسى يهودى است بصورتى پيوسته در اسراييل مورد بحٽ و گفتگوست اما تا بحال همواره توسط درخواست آيين – مذهبى مبنى بر اينکه يک يهودى کسيست که از يک مادر يهودى زاده شده و يا تغيير مذهب داده تعيين شده است. بر اساس اظهارات نماينده پارلمان منتقد Shulamit Aloni: "اسراييل يکى از نادر کشورهاييست که در آنجا هويت قانونى مردم نه منحصرا توسط تابعيت بلکه همچنين توسط ريشه قومى٬ بيولوژيکى تعيين ميشود. او همچنين خاطر نشان کرد که "به منظور [حفظ پاکى مردم] و [اتحاد مردم] يک سيستم کنترلى گسترده در وزارت داخلى و وزارت مذهب جهت کشف اينکه "چه کسى يهود است" و چه کسى خون بيگانه در رگهايش جريان دارد" ايجاد شده است.
اما مسلما وجود داشتند قوانينى که صهينويستها و ديگران که تصور ميشد از اهميت کمترى برخوردار باشند به آنها علاقه نشان ميدادند. براى مٽال قانون اساسى براى دولت جديد– و در نتيجه٬ از جمله٬ هيچ حمايتى براى آزادى بيان٬ ايجاد نشد.
Shulamit Aloni در روزنامه New Outlook ژانويه- فوريه ١۹٣۸در مقاله اى تحت عنوان "قوانين استعمارى در خدمت دولت اسراييل" مينويسد:
"از کليه آنچيزهايى که در اعلاميه استقلال و در برنامه دولت پيشنهاد و وعده داده شده بود تنها دو مورد به اجرا گذاشته شد:
آ. حق داشتن انتخابات عادلانه عمومى٬ بدون مخارج براى شرکت کننده.
ب- تامين نيازهاى مذهبى يهوديان٬ از جمله موسسات مذهبى و کليه سازمانها و کارکنان در آيين يهوديت.
کليه بندهاى مربوط به حقوق برابر و منع تبعيض نژادى به دلايل مذهبى٬ هويت نژادى٬ مليت٬ جنسيت٬ تعلقات سياسى٬ غيرو و غيرو٬ هنوز در قوانين دولت اسراييل گنجانده نشده٬ و اسراييل اعلاميه بين المللى در مورد حقوق شهروندى انسانها را امضاء نکرده است.
اگر به اين مسئله اينکه شهروندان عرب اسراييل حق سازماندهى احزاب مستقل خود را  ندارند اضافه کنيم مورد "آ"٬ تذکر داده شده توسط Shulamit Aloni٬ نيز به اجرا گذاشته نشده است. – و اين "عربهاى اسراييلى" کارت شناسايى با خود حمل ميکنند که در حضور کارفرما٬ صاحبخانه٬ پليس٬ ارتش٬ غيرو غيرو نشان بدهند که يهودى نيستند بلکه عربند٬ آنها در مواردى مانند حق اولاد٬ بيمه هاى درمانى٬ دسترسى به مسکن و تعليم و تربيت داراى حقوقى برابر با يک شهروند يهودى نيستند٬ آنها را بخاطر مقالات روزنامه ها٬ اشعارى که نوشته اند٬ غيرو و غيرو زندانى ميکنند. و در سال ١۹٦٧ ٬ ۹٠ درصد از زمينى که اين شهروندان اسراييلى که در سال ١۹٤۸ در تصاحب خود داشتند مصادره شدند – با احتساب آن روستاهايى که جمعيت آن در سال ١۹٤۸ اخراج شدند ١۹ سال بعد ٣۸٥ روستاى عربى از نقشه فلسطين ناپديد شده بودند.
اين آغاز بود. تلالو مقدس حول تولد اسراييل تلالو يک اميد واهى ايجاد شده حول قربانيان نازيسم بود. نادانى مفروض در مورد صهيونيسم – و يک موضع دراز مدت استعمارى- نژادپرستى به عربها. فاصله زمانى تا آغاز به اصطلاح جنگ ژوئن ١۹٦٧ ٬ اولين ١۹ سالى که در طى آن دولت نژاد پرست تاسيس و فلسطينيهاى آواره شده در اردوگاهها  در شرايطى اسفبار زندگى ميکردند٬ هنوز ميتواند توسط نويسنده گان – ه از جهاتى روشن بين مجلات٬ بعنوان زمانى در نظر گرفته شود که اسراييل توسط "اولين دوره ده ساله آرمانها" مشخص ميشد.
چيزى که بتوان آنرا دمکراسى نام نهاد٬ البته٬ در دولتى استعمارگر – در اسراييل به کوچکى آفريقاى جنوبى٬ نميتواند وجود داشته باشد. همه چيز در يکچنين دولتى به نحوى توسط تضادهاى استعمارى با مردم بومى آن مشخص ميشود. نژاد پرستى در آفريقاى جنوبى٬ تا اطلاع ٽانوى٬ تنها چند قدم روشنتر است – به دليل اينکه اکٽريت مردم بومى آنجا همچنان در کشور خود زندگى ميکنند. 
آمريکا و اسراييل
- از طرف ديگر "هيچ سيستم بزرگ صنعتى"٬ به آن ترتيبى که رئيس جمهور آمريکا ترومن آرزو کرده بود٬ تحت رهبرى يهودى بوجود نيامد. او تضاد را ناچيز انگاشته بود.  – در عوض قرار بود اسراييل به "سگ نگهبان" امپرياليسم٬ و بخصوص امپرياليسم آمريکا٬ مبدل بشود.
در آغاز ١۹٤۹ ٬ به محض محرز شدن پيروزى اسراييل٬ بانک واردات- صادرات آمريکايى وامى بالغ بر ١٠٠ ميليون دلار به دولت جديد ارائه داد و وزارت دفاع آمريکا٬ لوئيس جانسون٬ اعلام کرد که "اسراييل از نظر استراتژيکى اهميت دارد و ما بايد به آنها کمک کنيم".
تا سال ١۹٦٧ دولت آمريکا تلاش نمود٬ بااينحال٬ که حمايت خود را  چندان علنى نکند – بخشا بدليل اينکه ظرفيت اسراييل بعنوان "سگ نگهبان" هنوز روشن نبود٬ بخشا به دليل اينکه حمايت بيش از حد روشن آمريکا از اسراييل ميتوانست به روابط و تجارت آمريکا با دولتهاى عربى صدمه وارد آورد. – حتى بدون "سيستم صنعتى" منافع آمريکا در جهان عرب در سطح بسيار وسيعى گسترش يافته بود. ١۹٥۹ شرکتهاى نفتى آمريکا قرارداد ٦٤ درصد از ذخاير شناخته شده نفتى در خاورميانه را (درآنزمان تصور ميشد که شامل دو سوم تمام ذخاير جهان عرب باشد) در اختيار داشتند. در اکتبر ١۹٦۸ نشريه "بررسى کسب و کار فعلى" اعلام کرد که توليد و فروش نفت خاورميانه به آمريکا بيش از ٢٢ درصد از منافعى را که در آنزمان از خارج توسط صنعت آمريکايى به کشور وارد ميشد توليد کرد.... – علاوه بر اين٬ بايد اهميت جغرافيايى-استراتژيک خاورميانه و ظرفيت در حال رشد آن را بعنوان بازار براى توليدات صنعتى٬ فراموش نکرد.
در دهه هاى ١۹٥٠ ٬ به همين دليل٬ سياست – خاور ميانه آمريکا قبل از هر چيز توسط تلاشها جهت قطع انحصار باقيمانده انگليسى و بدست گيرى ابتکار عمل براى متحد نمودن رژيمهاى ارتجاعى مختلف٬ از نظر سياسى و نظامى٬ با خود توصيف شده است.
١۹٥٢ CIA در کودتاى دولتى سازمان داده شده بر عليه رژيم پادشاهى تحت حمايت انگليس در مصر شرکت داشت٬ ١۹٥٣ CIA رژيم مترقى محمد مصدق در ايران را سرنگون نمود٬ و پس از آن جهت بازساى کمپانى نفتى امپرياليستى٬ در گذشته تحت کنترل کامل منافع انگليسى٬ با توسل به زور ٤٠ درصد از سهام را به تصاحب خود درآورد. توافقنامه موسوم به توافقنامه بغداد٬ تهيه شده با عراق٬ ايران٬ ترکيه٬ پاکستان و انگليس بعنوان عضو٬ ١۹٥٥ ٬ تلاشى بود براى ايجاد چيزى شبيه به ناتو در غرب آسيا. تز آيزنهاور٬ ١۹٥٧ ٬ نوع ديگرى بود٬ با اين تز آمريکا رژيمهاى عراق٬ لبنان٬ ليبى٬ يمن٬ عربستان سعودى و اسراييل را در توافقنامه هايى با خود همراه ميکرد٬ توافقنامه هايى که بر اساس آنها نيروهاى نظامى آمريکا حق داشتند که در صورت مورد تهديد قرار گرفتن هر يک از آنها توسط "کمونيسم بين الملل" دخالت کنند.
از طرف ديگر زمانيکه اسراييل٬ ١۹٥١ ٬ به عقد قرارداد دفاعى جداگانه اى با آمريکا تمايل نشان داد- مانند ١۹٥٥ که اسراييل به آمريکا پيشنهاد ايجاد پايگاه در خاک اسراييل را ارائه نمود٬ و ١۹٥٧ که اسراييل تمايل داشت که با ناتو همکارى کند٬ پاسخ منفى دريافت کرد. به اسراييل٬ قبل از هر چيز با کمک دلارهاى آمريکايى٬ اجازه رشد داده شد. به گفته وزير دارايى٬ پين باس ساپير٬ ١۹٦٧ ٬ کلنى کوچک٬ با فقط حدود ٢ ميليون نفر جمعيت ١۹٦٠ ٬ ميان سالهاى ١۹٤٦ تا ١۹٦٦ ٬ ٧ ميليارد دلار از خارج٬ دريافت کرد. بعنوان مقايسه ميتوان متذکر شد که کمکهاى موسوم به مارشال به دولتهاى جنگزده اروپا٬ ١۹٤۹-٥٤ ٬ شامل سيزده ميليارد دلار بود. پنج ميليارد از آن ٧ ميليارد از آمريکا٬ بيش از دو ميليارد بشکل وام و کمک از آمريکاييها٬ صندوق دولت و باقيمانده از سازمانهاى صهيونيستى٬ سرمايه گذاران خصوصى و از طريق فروش اوراق قرضه دولتى آمد. کليه کمکهايى که آمريکاييها به اسراييل ميدهند از ماليات معاف هستند. – در اين رقم ٧ ميلياردى٬ يکى از غرامتهاى – ميانجيگرى شده توسط آمريکا - آلمان غربى به اسراييل٬ ٧٧٥ ميليون دلار (که پرداخت آن در حالى آغاز شد که آلمان غربى همزمان کمک مارشال را دريافت ميکرد) و يک وام ٥٠٠ ميليونى٬ آلمان غربى٬ دومى نيز به ابتکار آمريکا٬ وجود داشت. 
در مورد بازسازى نظامى اسراييل٬ آمريکا براى شروع تصميم گرفت که متحدان خود را در ناتو٬ بخصوص فرانسه٬ انگليس و آلمان غربى را به فروش اسلحه به اسراييل ترغيب نمايد. فرانسه از ميانه دهه هاى ٥٠ بزرگترين تحويل دهنده سلاح به اسراييل است. در سال ١۹٦٠ آلمان غربى تحويل سلاح – آمريکايى - را آغاز نمود.
آمريکا ابتدا پس از آغاز دهه هاى ٦٠ طرحهاى خود را براى پيمانهاى نظامى با دولتهاى عربى کنار گذاشت و سرمايه گذارى بر روى اسراييل را با جديت تمام آغاز نمود. تحويل تانکهاى پاتون ام-٤۸ و بمب افکنهاى اسکاى هاوک آ-٤ قبل از حمله اسراييل به مصر٬ سوريه اردون در ژوئن ١۹٦٧ افزايش يافت.
 
٤. مبارزه براى فلسطين

در حال حاضر محور آمريکا- اسراييل يک واقعيت آشکار است. اين دو دولت در قراردادى در مورد همکارى استراتژيک با يکديگر هم داستانند. آمريکا به هيچ کشور ديگرى به اندازه اسراييل کمک مالى و نظامى ارائه نميدهد. نوام چامسکى در کتاب "مٽلٽ سرنوشت ساز" ارقام رسمى را حيرت انگيز ميخواند.  – بر اساس آنها٬ براى مٽال ميان سالهاى ١۹٧۸-١۹۸٢ ٬ اسراييل ٤۸ درصد از تمام  کمکهاى نظامى ممکن و ٣٥ درصد از تمام کمکهاى اقتصادى ممکن آمريکا را دريافت کرد! – اسراييل تا آن درجه اى به آمريکا وابسته است٬ که در شرايط بحرانى٬ پيشنهاد شده است که دلار را جايگزين ارز خود کند..

سخن بر سر وضعيت استراتژيک اسراييل واهميت آن است و اينکه هر دو اسراييل و امپرياليسم آمريکا در اساس داراى دشمنان مشترکى هستند. بعنوان دولتى استعمارگر اسراييل در تضاد اساسى با کليه جنبشهاى مترقى و رژيمها٬ کليه جنبشهاى آزاديخواه رو به جلو – کليه آرمانهاى ضد امپرياليستى- قرار دارد٬ به دليل اينکه آنها همزمان از ماهيتى ضد امپرياليستى و ضد استعمارى برخوردارند. در نتيجه منافع امپرياليستى آمريکا و اسراييل بعنوان دولت٬ مورد تهديد نيروهايى مشترک قرار دارند٬ و بر اين اساس اتحاد آنها ايجاد شده است اگر چه آنها هر دو٬ براى مٽال٬ از شش ميليون يهودى آمريکايى٬ که آنها همواره تلاش ميکنند به سياست خود پيوند بزنند٬ نيز بهره دارى ميکنند. اين يهوديان و تصور اينکه آنها همگى ميتوانند شديدا حامى اسراييل باشند جهت قانونى نمودن شيوه عمل صهينويستى و امپرياليستى مورد بهره بردارى قرار ميگيرند.

دلال آمريکا

از همان لحظه اول اين اشتراک بنيانى – در يک مفهوم گسترده – آشکار بود. از همان آغاز دهه هاى ١۹٥٠ اسراييل کمکهاى مالى آمريکايى را دريافت ميکرد براى اينکه در نقاط مختلف جهان بعنوان دلال يا نماينده آمريکا٬ بخاطر منافع خودش و يا منافع آمريکا٬ انجام وظيفه نمايد. اسراييل به برمه  براى تحکيم مناطق مرزيش در مقابل چين– با کيبوتز بعنوان مدل براى شهرک سازى شبه نظاميان - کمک کرد. سربازان نپالى٬ برمه اى٬ اتيوپيايى٬ اوگاندايى٬ کنگويى٬ و غيرو و غيرو در اسراييل تعليم داده ميشدند٬ از جمله ديکتاتورهاى آينده ايدى امين و موبوتو.

در آنزمان "هيچکس" از اين موارد خبر نداشت. و "هيچکس" تصور هم نميکرد٬ که هئيت اسراييل همزمان با محکوم نمودن نژادپرستى در سازمان ملل متحد با آفريقاى جنوبى از تقريبا سال ١۹٥٥ همکارى خود را آغاز نموده بود٬ آفريقاى جنوبى در مبادله با تکنولوژى اوران تحويل ميداد.

در دوران "اولين آرمانهاى دهه اول" امکان بروز هر گونه رويدادى بدون اينکه به روشنى ديده شود وجود داشت-  عمدتا به دليل اينکه "جهان" از اسراييل چنين انتظارى نداشت. در حال حاضر توسعه امور به قابل رويت نمودن دستکم بخشى از مسائل منجر شده است. ناگهان٬ ١۹٧٦ ٬ نازيست سابق٬ نخست وزير آفريقاى جنوبى Vorster٬ در اسراييل با نخست وزير "دولت يهودى" و "حزب کار" دست داد. و در خلال ده سال اخير خواندن مواردى از قبيل تحويل سلاح اسراييلى به ديکتاتور – سوموزا در نيکاراگوئه يا ديکتاتور- پينوشه در شيلى و تعليمات ضد پارتيزانى و تحويل سلاح به اغلب رژيمهاى نظامى آمريکاى جنوبى در روزنامه هاى معمولى سرمايه دارى امکانپذير شده است.

در حال حاضر٬ هر از گاهى٬ روىميدهد که رهبران برجسته اسراييلى بصورتى آشکار در مورد اين فعاليتهاى بين المللى صحبت ميکنند٬ مانند زمانيکه Yaacov Meridor در دولت قديمى مناخيم بگين اعلام نمود:

"ما ميخواهيم به آمريکاييها بگوييم: با ما در تايوان رقابت نکنيد٬ با ما در آفريقاى جنوبى رقابت نکنيد. در کارائيب يا در نقاط ديگر که نميتوانيد مستقيما اسلحه بفروشيد با ما رقابت نکنيد.... به ما اجازه بدهيد که اين کار را بکنيم. شما ميتوانيد از طريق واسطه مهمات و تجهيزات بفروشيد. اسراييل مايل است که به واسطه شما مبدل بشود."

و يقينا اسراييليهاى منتقد نيز وجود دارند. يکى از آنها٬ Benjamin Beit-Halla-lahim٬ اين تفسير را جهت افشاى اينکه اسراييل و آفريقاى جنوبى مشترکا آزمايشهاى هسته اى انجام داده اند ارائه ميدهد:

"اين کاملا روشن است که در اين موارد اسراييل و آفريقاى جنوبى مسئوليت خود را بعنوان سنگرهاى "جهان آزاد" اعمال ميکنند. اين مسئوليت دامنه خود را فراتر از حوزه مورد علاقه خاور ميانه و جنوب آفريقا گسترش داده و تحت رهبرى آمريکا به بخشى از يک شبکه جهانى توسعه يافته است".

اما البته در مبارزه بر عليه اعراب٬ بر عليه هر چيزى که از مجاهدتهاى عربى پس از آزادى و توسعه اجتماعى وجود داشته و وجود دارد است که اسراييل قبل از هر چيز قابليت خود را نشان داده٬  و عمدتا در اين مبارزه است که اسراييل و صهيونيسم "شناخته شده اند"٬ بخصوص در تضاد ميان تلاش صهيونيسم بدنبال قلمرو وسيعتر و مقاومت و مبارزه آزاديبخش مردم فلسطين.

از طريق استفاده از خشونت در فرايند يک استعمار طولانى٬ " پيروزيهاى درخشان"٬ فتوحات و اخراجها٬ و تمام اينها در پيوند با نظريه نژادپرستانه در مورد "يک قوم يهود" با حق داشتن کشورى که مرزهايش ناشناخته باقى ميماند – با اين نيروهاى محرک و حمايت تقريبا کامل – ه امپرياليسم آمريکا تمام جامعه استعمارى اسراييل به راست درغلطيده و "شناخته تر" شده است. مقاومت مداوم اعراب٬ و بخصوص مبارزه آزاديبخش فلسطين٬ در اين فرايند حجاب پر تلالو بسيارى از آن آرمانهاى دهه هاى اول اسراييل و صهيونيسم را از هم دريده است. نماى شسته و رفته دمکراسى٬ که براى جلب حمايت عمومى "جهان غرب" و شمار بيشترى از يهوديان مهاجر بسوى خودش اهميت داشته است٬ اين توسعه را متلاشى کرده و اسراييليها را ناگزير به افشاى خود نموده– گاهى همچنين براى خودشان – بعنوان اشغالگر و استعمارگرى که هستند. – اينکه اسراييليهايى هستند که عکس العمل نشان داده و بر عليه اين "انحطاط" اعتراض ميکنند امريست واضح. 

اسراييل در مقابل دولتهاى عربى

در خلال ١۹ سال – ه اول٬ مناقشه عمدتا ظاهرى از تضاد ميان اسراييل و دولتهاى عربى را داشت– آن کشورهايى که صاحب رژيمهاى ضد امپرياليستى و ملى بودند . علت از جمله اين بود که براى مردم فلسطين زمانى زيادى طول کشيد که دوباره خود را براى مقاومت سازماندهى نموده و اينکه عمدتا اين جنبش ملى عربى بود که مسئله فلسطينيها را٬ هر دو براى خودش و براى فلسطينيها٬ هدايت مينمود. در ضمن اسراييل به اينکه اين مناقشه داراى چنين ظاهرى بود علاقه داشت – بخشا به دليل اينکه اساسا وجود مردم فلسطين را انکار مينمود٬ بخشا بخاطر اينکه (به همين دليل) دولتهاى عربى را در دراز مدت تهديدى بر عليه خود ميديدند٬ تهديدى که آنها ميخواستند در نطفه خفه کنند. رژيمهاى عربى مسئول عملياتى شناخته ميشدند که رخ ميداد.

در خلال اين ١۹ سال اول صهيونيستها تلاش نمودند که جامعه خود را٬ از جمله با استفاده از تمام توان خود جهت تصاحب هر چه بيشتر منابع آب شيرين محدود – ه منطقه و تسخير و کشت مناطق غيرنظامى که در رابطه با قرارداد آتش بس ١۹٤۹ ايجاد شده بود٬ تقويت نمايند٬ و اينکه به زور حق استفاده از راههاى آبى بطرف اقيانوس هند٬ کانال سوئز و تنگه تيران*٬ را بدست بياورند.

*http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%86%DA%AF%D9%87_%D8%AA%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86    

همه اينها در ارتباط با اقدامات جنگى بود. و به همين دليل هر پيشرفتى در کشورهاى عربى همسايه تهديدى بود که اسراييل کم و بيش در جهت حذف آن بسرعت اقدام مينمود. در ميان اين حذف نمودنهاى سازمان جاسوسى اسراييل٬ ميتوان به مسئله لاون٬ ١۹٥٤ ٬ افشاء شد که جاسوسان اسراييلى تاسيسات انگليس را در قاهره به منظور ناگزير نمودن انگليس به تقويت حضور نظاميش در مصر منفجر کردند٬ و داستان جاسوس Elie Cohen٬ موفق شد که خود را تا بالاترين پست دولتى سوريه ارتقاء دهد – و در دمشق٬ ١۹٥٦ به دار آويخته شد٬ اشاره نمود. اما قبل از هر چيز اسراييل از نيروى نظامى خود جهت حملات و کشتارهاى دسته جمعى استفاده ميکرد٬ حملاتى که توسط آنها نه فقط انسانها را ميکشتند و روستاها را غارت مينمودند بلکه در ضمن – که هدف اصلى بود – رژيمهاى عربى را بى ٽبات نموده٬ ناتوانى آنان را آشکار و شرايط را براى کودتاهاى دولتى هموار مينمود. همه اينها با اعلاميه هاى پى در پى – ى "تنها چيزى که اسراييل ميخواهد صلح است" همراه ميشد.

از طرف ديگر جنبش ملى عربى٬ در ميان مردم محبوب اما پراکنده٬ وجود داشت. دوران٬ دوران  استعمار زدايى بزرگ بود.

با فاصله اى زياد از فلسطين دولتهايى عربى مانند الجزاير و يمن جنوبى٬ به ترتيب ١۹٦٢ و ١۹٦٧ براى آزادى خود مبارزه ميکردند.

هدف مشترک کليه احزاب و جنبشهاى ضد امپرپاليست عربى حذف کليه رژيمهاى دست نشانده و پايگاههاى بيگانه بود٬ اينکه شرکتهاى نفتى٬ کانال سوئز و ديگر شرکتهاى امپرياليستى ملى ميشدند٬ که فلسطين آزاد ميشد و جهان عرب در حکومتى واحد متحد ميشد. اما آن احزاب٬ گروههاى افسران و ناسيوناليستها که در اطراف اسراييل حکومت را بدست ميگرفتند اغلب ضعيف تر و پراکنده تر از آن بودند که بتوانند در مقابل تهديدات آمريکا و اسراييل مقاومت نمايند. CIA فعال بود٬ سازمان جاسوسى اسراييل موساد فعال بود. ارگانهاى اجتماعى و دستگاههاى دولتى عقب مانده بودند٬ ارتشها تجهيزات کافى در اختيار نداشتند. اقتصاد ضعيف و به وضعيت بازارهاى امپرياليستى وابسته بودند. اين رژيمهاى سرمايه دارى و خرده سرمايه دارى به جنبشهاى مستقل در ميان طبقه کارگر و اقشار فقير در جامعه به عنوان تهديدى نگاه ميکردند. در ضمن اين احزاب و رژيمها از داخل پراکنده بودند. – کودتاى دولتى بر عليه رژيم دست نشانده انگليس در عراق ٬ ١۹٥۸ ٬ (که بر اٽر آن پيمان بغداد بر گل نشست) بجاى همکارى ميان رژيمهاى ضد امپرياليستى به رقابت و اختلافات ميان آنها دامن زد. همان حزب سياسى٬ حزب پان عربى بعٽ٬ توانست همزمان قدرت را در سوريه و عراق بدست بگيرد – و نتيجه خصومت شد. مشکل در ضمن اين بود که اين رژيمها زمانيکه مسئله بر سر تلاش براى توسعه دستگاه توليد جامعه و اقتصاد بود به بن بست رسيده بودند به دليل اينکه راه سومى براى توسعه ميان امپرياليسم/سرمايه دارى – که آنها خواهان مبارزه با آن بودند – و سوسياليسم – که البته در تضاد با منافع طبقاتى آنها قرار داشت٬ وجود ندارد. – زمانيکه آمريکا و بقيه قدرتهاى بزرگ آنها را تحت فشار قرار ميدادند٬ با اينحال آماده بودند که سلاح بخرند و از اتحاد جماهير شوروى و متحدانش کمک مالى دريافت کنند. 

١۹٥٦ "بحران سوئز"

اولين اوج اختلافات ميان اسراييل و دولتهاى عربى در پاييز سال ١۹٥٦ روى داد٬ زمانيکه اسراييل در اتحاد با قدرتهاى استعمارگر قديمى٬ انگليس و فرانسه٬ به مصر يورش برد. – اين جنگ که "کمپين سوئز" يا "بحران سوئز" ناميده شد٬ به يک بحران کوتاه مدت جدى در رابطه ميان آمريکا و اسراييل منجر شد. زمانيکه اسراييل شبه جزيره سينا را به انحصار خود درآورده بود داويد بن گوريان در ٧ نوامبر ١۹٥٦ در پارلمان اسراييل٬ کنست٬ اعلام کرد٬ "ما سومين پادشاهى اسراييل را بوجود آورده ايم!" – اما چهار ماه بعد آمريکا و اتحاد جماهير شوروى همراه با يکديگر اسراييل را ناگزير به عقب نشينى نمودند. آمريکا در رابطه با مصر به روش ديگرى اعتقاد داشت. – اما همزمان٬ بصورتى جدى٬ از قدرت جنگى ارتش اسراييل آگاه شد.

بايد گفته شود٬ که آمريکا از همان ابتدا تلاش نموده بود که مصر پرجمعيت و همانند اسراييل در محلى استراتژيک قرار گرفته را به دولتى متحد مبدل نمايد– و تا کنون٬ تا اطلاع ٽانوى٬  موفق شده است. اما کودتايى که آمريکا در سال ١۹٥٢ به آن کمک کرد بسختى آن نتيجه اى را که در انتظارش بود ارائه داد. از آن گروه "افسران آزاد" که کودتاى دولتى را انجام دادند بسرعت يک فالانژ ضد امپرياليستى تحت رهبرى جمال عبدالناصر شکل گرفت. او طى يک دهه و نيم چهره مترقى جهان عرب بود. او نيروهاى نظامى انگليس را ناگزير به تخليه پايگاههاى خود کرد٬ کانال سوئز را ملى اعلام نمود٬ از مبارزه آزاديبخش در الجزاير و جنبشهاى ضد امپرپياليستى٬ هر دو٬ در داخل و خارج از جهان عرب حمايت نمود. او به اميد توده هاى تحت ستم عرب و بخصوص فلسطينيها مبدل شده بود٬ و  تا زمان مرگش٬ ١۹٧٠ ٬ رئيس جمهور مصر باقى ماند.

در آغاز آمريکا تصور مينمود که ميتواند با تحت فشار قرار دادن ناصر او را وادار به همکارى بنمايد. اسراييل حملاتى کرد – از جمله حمله بزرگ به غزه – ى تحت اداره مصر در سال ١۹٥٥. زمانيکه ناصر تلاش نمود که براى خريد سلاح و ساخت و ساز سد Assuan کمک مالى دريافت کند آمريکا شرط پيوستن مصر به پيمان بغداد را مطرح کرد. اتحاد جماهير شوروى به هر دو بخش مساعدت کرد – مدت کوتاهى قبل از آن٬ تحويل اسلحه به سوريه را نيز آغاز نموده بود. در ضمن پس از حمله– ى غزه ناصر به "فداييان" اجازه سازماندهى داد. آنها حملات انتحارى را در امتداد خط آتش بس انجام ميدادند.

يقينا منافع اسراييل و امپرياليسم– اگر عقب ماندگى وضعيت اقتصادى  کشورهاى عربى را ناديده بگيريم- در معرض تهديد قرار داشت. در سوريه نيز يک رژيم ضد امپرياليستى مبارز حکومت ميکرد. و در اردون (که صاحب به اصطلاح ساحل غربى٬ ١۹٤۸ ٬ بود) جمعيت مهاجر فلسطينى در شورشى وسيع مانع از پيوستن ملک حسين به پيمان بغداد شدند٬ او را ناگزير نمودند که فرمانده انگليسى کل قوا Glubb Pasha را اخراج نمايد و انتخابات عمومى را تحميل نمودند –  انتخاباتى که در ٢١ اکتبر ١۹٥٦ منجر به انتخاب اولين و تا بحال تنها دولت مترقى در اردون (تحت رهبرى سليمان نابولسى) شد. و يکى از اولين اقدامات دولت اين بود که در ٢٥ اکتبر در يک پيمان دفاعى با سوريه و مصر همراه شد. در ٢۹ اکتبر اسراييل به صحراى سينا يورش برد. اگر رژيم ناصر سقوط کرده بود شايد که آمريکا به حمله فرانسه -  انگليس- اسراييل دوستانه تر نگاه ميکرد. اما ناصر باقى ماند و آمريکا ميخواست که بر روى امکان جلب او به خودش سرمايه گذارى نمايد. در ضمن آنها از تلاش انگلستان و فرانسه جهت تحکيم جايگاه استعمارى گذشته خودشان ناخشنود بودند – و آمريکاييها به هر قيمتى که شده نميخواستند با آنها همراه بشوند. آمريکا مايل نبود که به هزينه مصر در ايجاد "سومين پادشاهى" اسراييلى شرکت داشته باشد.

در ٧ مارس ١۹٥٧ آخرين نيروهاى نظامى اسراييل ناگزير به ترک صحراى سينا شدند. آمريکا "در عوض"٬ اما مطمئنا در راستاى منافع خودش٬ به ششمين ناوگان دريايى خود اجازه داد که در خارج از سواحل لبنان پهلو بگيرد٬ با حمايت ناو هواپيمابر ملک حسين و ارتش او دولت نابولسى را در ١١ آوريل سرنگون نمودند. و بدين ترتيب آمريکا جايگزين نفوذ انگليس در اردون شد.  

شکست رژيمها

ده سال بعد٬ توسط حمله اسراييل در ژوئن ١۹٦٧ ٬ دورانى که دولتهاى عربى را در راس مقاومت بر عليه اسراييل قرار ميداد به پايان رسيد. با تحريکات بر عليه دولتهاى همسايه٬ بخصوص سوريه٬ اسراييليها دولتهاى ضد امپرياليستى را ناگزير نمودند که با اسلحه هاى خود ترق و توروقى کنند –  و اين امر سبب شد که "افکار عمومى جهانى" اينچنين تصور کند که اين اسراييل است که مورد تهديد قرار دارد و نه برعکس. اينک اسراييل آمريکا را پشت سر خود داشت٬ و هدف مشترک اين بود که ناصر و رژيم سوريه را سرنگون سازند. علاوه بر اين اسراييل تلاش ميکرد که قلمرو خود را گسترش بدهد. در عرض شش روز ارتشهاى سوريه و مصر متلاشى شدند – و حتى اردون را که اسراييل جهت تسخير "ساحل غربى" به جنگ وادار نموده بود.

ناصر سقوط نکرد٬ اما رژيم او و سوريه بشدت تضعيف شدند. در مقايسه با اسراييل نشان داده شد که نظاميگرى آنها نسبتا کاذب بود. دولتهاى ارتجاعى عرب٬ با کشور نفت خيز متحد آمريکا٬ عربستان سعودى در راس آنها٬ جهت دادن يارى به اقتصاد مصر و سوريه وارد شدند. بخصوص در مصر اين امر شرايط را براى جابجايى طبقات٬ به نفع طبقه سرمايه دار٬ هموار نمود٬ طبقه اى که تمام تلاش خود را معطوف باز نمودن درهاى کشور بروى آمريکا و توسعه سرمايه دارى مينمود. پس از مرگ ناصر اين سرمايه دارى تحت حاکميت انور سادات حکومت را بدست گرفت. در اتحاد با سوريه و با کمک هنرى کيسينجر - آمريکايى او موفق به انجام يک حمله ساختگى ضد امپرياليستى٬ ١۹٧٣ ٬ به اسراييل شد (به اصطلاح جنگ اکتبر). آن جنگ يا ابتکار در حقيقت همانچيزى بود که سادات به آن جهت تسليم مسئله فلسطين بدون "از دست دادن حيٽيت خود" نياز داشت. ١۹٧٧ او به اورشليم رفت٬ قرارداد صلحى ميان اسراييل در مارس ١۹٧۹ بسته شد - و در حال حاضر مصر٬ کشوريست که بزرگترين کمکهاى نظامى را٬ پس از اسراييل٬ از آمريکا دريافت ميکند.

در همان زمان رژيم سوريه سياستهاى اقتصادى متزلزلى را با کمک اقتصادى کشورهاى نفت خيز و اسلحه و ديگر کمکها از اتحاد جماهير شوروى دنبال کرده است. بر خلاف مصر سوريه فقط بخش کوچکى از منطقه (جولان) را که اسراييل ١۹٦٧ اشغال کرد باز پس گرفته است.

به استٽناى يمن جنوبى – ه سوسياليستى و ستيزه جويى نسبى در سوريه٬ ليبى و الجزاير در حال حاضر امپرياليسم و ارتجاع بر جهان عرب حکم رانى ميکنند. ملى کردن نفت (به اصطلاح بحران نفت) که در کشورهاى ارتجاعى در خلال دهه هاى ١۹٧٠روى داد اشکال را تغيير داده اما مبنا براى  غارت امپرياليستها همچنان پابرجاست.   

آغاز جنبش آزاديبخش

جنبش مدرن فلسطينى در اردون و غزه٬ بخشا در شورش اردوگاههاى پناهندگان فلسطينى بر عليه طرحهاى ملک حسين جهت همراه شدن با پيمان نامه بغداد در زمستان ١۹٥٥-٥٦ ٬  بخشا در خلال اشغال کوتاه مدت نوار غزه توسط اسراييل در زمستان پس از آن٬ متولد شد. شورش در اردون توسط از جمله حزبى که خود را جنبش ناسيوناليستى عرب ميناميد٬ که رهبرش جرج حبش بود٬ رهبرى ميشد. در غزه زمانى گام تعيين کننده برداشته شد که شمارى از فلسطينيها با الهام از مبارزه آزاديبخش عربى يک گروه مقاومت را که به مبارزه مسلحانه به عنوان مهمترين وسيله براى آزادى فلسطين نگاه ميکرد تشکيل دادند. نام گروه الفتح بود و توسط  ياسر عرفات٬ ابو عمار٬  رهبرى ميشد.  فتح (F-T-H) وارونه شده عبارات جنبش آزاديبخش ملى فلسطين به عربى بود.

جنبش ناسيوناليستى عربى (ANM) يک حزب پان عربى با انجمنها در سراسر شرق جهان عرب بود. اين شاخه – ى جنوب يمن بود که شرايط را براى رهايى در عدن٬ ١۹٦٧ ٬ فراهم ساخته بود. بخش فلسطينى آن حزب در سال ١۹٦٦ سازمان چريکى به نام Abtal al-Audah ٬ بازگشت قهرمانان٬ را تاسيس نمود. اما در ٢ نوامبر ١۹٦٤ ٬ اولين عضو ANM ٬ خليد ال حاجى٬ در جنگ با اسراييليها کشته شد.

بر خلاف ANM الفتح خود را بعنوان يک حزب قلمداد نمينمود بلکه در تلاش بود که به جنبشى وسيع مبدل شود٬ جنبشى که فلسطينيها با جايگاه اجتماعى و ايدئولوژى متفاوت ميتوانستند عضو آن باشند. فتح يک سازمان صرفا فلسطينى ميشد٬ آزاد از دخالت دولتهاى عربى – اما همچنين آزاد براى استفاده از مشارکتهاى رژيمهاى مختلف در مورد مسئله فلسطين تا دريافت حمايت اقتصادى يا سياسى. الفتح اولين عمليات نظامى خود را در ١ ژانويه ١۹٦٥ انجام داد.

قبل از سال ١۹٦٧ گروههاى پارتيزانى فلسطينى ديگرى نيز تشکيل شدند٬ از جمله جبهه آزاديبخش فلسطينى احمد جبرييل٬ PLF. هدف ايجاد بيدارى گسترده فلسطينى تحت تاٽير مبارزه ضد استعمارى در سراسر جهان بود – و پس از يک دوره بسيار طولانى از داشتن اميد بيهوده به نيروهاى خارجى [مانند سازمان ملل متحد يا دولتهاى عربى] ميخواستند که به آنها کمک کنند که به کشور خودشان باز گردند. سازمانهاى اتحاديه اى٬ انجمنهاى دانشجويى٬ سازمانهاى فرهنگى٬ غيرو و غيرو در نيمه پايانى دهه هاى ١۹٦٠ تاسيس شدند.

دولتهاى عربى٬ همچنين رژيمهاى ضد امپرياليستى٬ از اين جنبش مستفل فلسطينى هراسناک شدند – بخصوص از عمليات مسلحانه که همواره به حملات اسراييل منجر ميشد. دولتهاى عربى جهت از دست ندادن ابتکار عمل در سال ١۹٦٤ سازمان آزاديبخش فلسطين٬ ساف٬ را با فلسطينهايى که آنها ميتوانستند کنترل کنند و ارتشى فلسطينى٬ ارتش آزاديبخش فلسطين٬ که واحدهاى مختلفش تحت فرمان رژيمها قرار داشتند٬ تشکيل دادند.

اما دولتهاى عربى در کنترل آن ناموفق ماندند.حملات پارتيزانى مستقل فلسطينى افزايش يافت – و در فهرستى قرار گرفت که اسراييل از آن بعنوان بهانه اى براى جنگ ١۹٦٧ استفاده کرد. يا مطمئنا نه فقط بعنوان بهانه٬ البته صهينونيستها نيز از افزايش فعاليتهاى فلسطينيها نگران بودند.

با شروع جنگ در ژوئن ١۹٦٧ شرايط کاملا جديدى ايجاد شد. رژيمهاى عربى ناتوانى خود براى رهبرى مبارزه برملاء نمودند. فلسطينيها ابتکار عمل را کاملا بدست گرفته بودند.

در جنگ اسراييل از جمله ساحل غربى و منطقه غزه٬ به عبارت ديگر آنچيزى که از فلسطين باقى مانده بود٬ را اشغال کرد. نيمى از جمعيت فلسطين تحت اشغال اسراييل قرار گرفتند. در جهان غرب کسانى وجود داشتند که اميدوار بودند اسراييل "از فرصت استفاده کرده" و با فلسطينيها صلح کند – اميدى که کور بود به دليل اينکه اسراييل يک دولت استعمارگر – توسعه طلب – ه در پيوند-ه با امپرياليسم بود (البته هنوز هم هست – مترجم). در عوض تضادها اکنون که صهينونيستها و تلاشهاى توسعه طلبانه آنها در مواجه اى مستقيم با بيدارى و آگاهى رو به فزايش مردم فلسطين قرار گرفته بودند تشديد شدند.

در ارتباط با پايان جنگ تقريبا ٢٠٠٠٠٠ فلسطينى از ساحل غربى و ١٠٠٠٠٠ سوريه اى از منطقه جولان اخراج شدند. تخريب روستاهاى بيت نوبا٬ يالير و ايرنواس واقع در غرب اورشليم نيز روى داد بدون اينکه "افکار عمومى جهانى" عکس العملى نشان بدهند٬ با اينحال از نظر سياسى تکرار اخراجهاى دسته جمعى سال – ه  ١۹٤۸ براى صهيونيستها امکان پذير نبود. پس از آن استعمار مناطق  تازه فتح شده در جريان اختلافات پيوسته – تاکتيکى در ميان صاحب منصبان صهيونيستى رخ داده است.

بدين ترتيب نيمى از مردم فلسطين تحت اشغال زندگى ميکردند٬ نيمى از آنها در تبعيد٬ اساسا در اردوگاه پناهنده گان در اردون٬ لبنان و سوريه. در خلال دو دهه پس از ١۹٦٧ قبل از هر چيز در ميان فلسطينيان در تبعيد بود که جنبش آزاديخواهانه گسترش يافت. عمدتا در اردون ١۹٦٧-٧٠ و پس از آن در لبنان تا ١۹۸٢. کمبودهاى سياسى٬ طى دورانى طولانى٬ به ناتوانى در پيوند مبارزه داخلى و خارجى منجر شد. تنها چند هفته پس از جنگ ژوئن نماينده گان گروههاى مختلف فلسطينى جهت گفتگو در مورد وضعيت جديد و جستجو براى يافتن راه حلى جهت توسعه يک استراتژى جديد گرد هم آمدند. نشان داده شد که تا اطلاع ٽانوى دستيابى به توافقى غير ممکن بود. الفتح – ه ياسر عرفات از قبل سازمان مسلط و موضع فتح آغاز بلافاصله – ى عمليات نظامى در امتداد خطوط آتش بس بود. به گفته فتح٬ بايد نشان داده ميشد که پيروزى نابود کننده اسراييل قطعى نبود و بدينوسيله روحيه فلسطينيها و عربها را تقويت نمود. گروههاى ديگر٬ با ANM - ه جرج حبش در راس آنها٬ ميگفتند که بايد تا ايجاد پايگاهى در مناطق اشغال شده براى يک سازمان مقاومت انجام عمليات پارتيزانى را متوقف نمود٬ اين امر از جمله بايد با آغاز از احزاب در حال حاضر موجود در ساحل غربى و غزه٬ حزب کمونيست اردون٬ حزب بعٽ٬ ANM٬ غيرو و غيرو رخ ميداد.

ديدگاه ال فتح و ديگر گروهها در اين زمينه که همکارى چگونه بايد سازماندهى ميشد متفاوت بود. در حاليکه ديگران از يک جبهه با برنامه اى حداقل حمايت مينمودند الفتح خود را "جبهه" يا جنبشى بشمار مياورد که کليه مبارزان فلسطينى بايد به آن وارد ميشدند.

الفتح ميز مذاکرات را ترک و فعاليتهاى نظامى را آغاز نمود. بقيه – ANM٬ PLF و ديگران – در سال ١۹٦٧ جبهه مردمى براى آزادى فلسطين٬ PFLP را تاسيس نمودند.

اردون ١۹٦٧-٧١ 

با اينحال تکه پاره شدن نظام اجتماعى ملک حسين اردونى يکى از شروط ادامه توسعه بود. ارتش٬ لژيون عرب٬ ستون فقرات – ه اين جامعه٬ که بدست انگليسيها طراحى شده بود توسط اسراييليها در جنگ ١۹٦٧ کاملا نابود شد. در آنجا اينک يک خلاء – موقتى – وجود داشت که جنبش آزايخواه ميتوانست از آن بهره بردارى کند. دو سوم از جمعيت پناهندگان فلسطلينى بودند.

با پايگاه در اردوگاه پناهنده گان و همچنين فقيران فلسطينى – و محله هاى کارگرى در شهرها ايجاد سريع شهرى فلسطينى در شهر امکان پذير شد. الفتح٬ که در آغاز ژوئن ٦٧ در زندانهاى اردون (و فقط چند ده نفر در اسراييل) ٤٠٠ عضو بدست آورده بود٬ از طريق عمليات نظامى از نظر قدرت و شهرت بسرعت رشد کرد. فلسطينيهاى جوان از سراسر جهان عرب به اردون هجوم آوردند و به شاخه نظامى فتح٬ ال-اسيفا٬ پيوستند. زمانيکه اسراييليها از مرز اردون عبور و به شهر پناهندگان گان کارامه حمله کردند يکى از بزرگترين موفقيتها براى جنبش آزاديخواه در ٢١ مارس ١۹٦۸ بدست آمد. راه حلى در مقابل آن حمله – ى مورد انتظار توسط احمد جبرييل طراحى شده بود و اين اولين بار شد که اسراييل مقاومتى موٽر را تجربه کرد.

در ژانويه ١۹٦۹ الفتح به ميزان کافى نيرو و تکيه گاه براى وارد شدن به ساف پيدا کرده بود. با حمايت از جانب يک اکٽريت قاطع در شوراى ملى فلسطين (معادل پارلمان) ياسر عرفات رئيس اجرايى ساف شد. چند ماه بعد فتح رهبرى خود را از طريق ايجاد يک ستاد فرماندهى٬ ستاد فرماندهى ارتش فلسطين٬ مستحکم نمود.

همزمان نيروهايى در PFLP٬ بخصوص در ميان ANM٬ تلاش نمودند که در کنار الفتح جبهه را با يک بديل چپ گسترش دهند. از همان قبل از ١۹٦٧ افراد و گروههايى در ANM خود را به کمونيسم و مارکسيسم نزديک کرده بودند. احمد جبرييل و سازمان او در پاييز سال ١۹٦۸در اعتراض به نظرات دست چپى با PFLP قطع رابطه و PFLP-General Command را تاسيس نمود. در نتيجه PFLP ديگر به معناى واقعى جبهه اى نبود. – در ضمن در آغاز ١۹٦۹ انشعابى در ميان شاخه چپ ANM - روى داد. يک گروه از روشنفکران که بدنبال جدا شدن از اعضاى  ناآگاهتر پايگاه بزرگ ANM  تلاش مينمودند سازمان جبهه دمکراتيک مردمى٬ DFLP را ايجاد نمودند. در فوريه ١۹٦۹ PFLP-ى جرج حبش اولين برنامه مارکسيستى لنينستى٬ استراتژى براى آزادى فلسطين" را ارائه نمود٬ و به تلاش خود جهت جذب هر چه بيشتر اعضاء در تبديل PFLP به يک حزب انقلابى ادامه داد.

اما جريان چپ در ميان جنبش آزاديبخش در مقابل توسعه اى که در اردون ادامه داشت ضعيف٬ کم تجربه و پراکنده باقى ماند. البته ملک حسين و آمريکا هر چه را که در توان داشتند جهت بازسازى سريع نظم قديم بکار گرفتند. همزمان پادشاه از تصور رهبرى فتح يا ساف مبنى بر اينکه اختلاف رژيم اردون با اسراييل از چنان ماهيتى برخوردار است که ميتواند مبنايى براى همکارى باشد استفاده کرد. حسين اعلام نمود٬ "ما همه فدايى هستيم". PFLP هشدار داد. DFLP همراه با از جمله As-Saeka ٬ يک گروه پارتيزان ايجاد شده توسط حزب بعٽ٬ به رهبرى ساف وارد شده بود. حملات مکرر و تحريکات از جانب ارتش اردون به اين منجر شد که ياسر عرفات و رهبرى ساف به دنبال اصلاح "اشتباه" يا "سوء تفاهم" که تصور ميشد عامل مناقشه ها باشند بروند. زمانيکه رژيم ملک حسين در آغاز سپتامبر ١۹٧٠ براى وارد آوردن ضربه نهايى بر جنبش آزاديخواه آماده بود PFLP تلاش نمود که بسيج عمومى فلسطينى را توسط دزديدن سه هواپيما که در صحراى اردون بزمين نشستند ايجاد نمايد. اما تاکتيک ملک حسين اين بود که از درگيرى مستقيم با جنبش پارتيزانى پرهيز نمايد٬ تانکها و توپها در اطراف اردوگاه پناهنده گان به صف شدند و مستقيما بطرف کلبه ها شليک کردند. قريب به ٤٠٠٠ فلسطينى در اين قتل عام که از آن پس سپتامبر سياه ناميده ميشود کشته شدند. رهبرى ساف بتدريج در مقابل شروط رژيم سر فرود آورد٬ شهرها را تخليه٬ شبه نظاميان را خلع سلاح و اردوگاهها را از اسلحه تخليه نمود. در جولاى ١۹٧١ جنبش آزاديخواه درمانده و محاصره شده در کوه هاى Ajloun بود و ارتش دو هزار نفر را به اسارت گرفته و بقيه پارتيزانها را از کشور اخراج کرده بود. لژيون عرب٬ پليس امنيتى اردون و CIA نظم خود را در اردون برقرار نمودند.  

اشغال و مقاومت

همزمان اسراييل در امتداد رودخانه اردون حصارهاى الکتريکى نصب کرد٬ تمام دهکده هاى واقع در امتداد ساحل رودخانه را با شليک گلوله نابود نمود٬ هزاران خانه را فقط با اين تصور که پارتيزانى خود را در آنجا پنهان نموده کرد٬ صدها هزار روشنفکر را که از همکارى با حکومت اشغالگر سرباز زده بودند اخراج٬ و هزاران تن از رزمنده گان را به زندانهاى دراز مدت (اغلب "زندان ابد چند باره") محکوم نمود. کليه اشکال شکنجه در زندانهاى اسراييل استفاده ميشد اما "افکار عمومى جهانى" مايل به ديدن نبود بلکه تبليغات اسراييلى را در مورد "يک اشغال ملايم" پذيرفت. "افکار عمومى جهانى" حتى نميخواستند ببيند که استعمار مناطق اشغال شده چگونه٬ مرحله به مرحله٬ توسعه ميافت.

موفقيت آميزترين مقاومت فلسطينيها ميان سالهاى ١۹٦۹- ٧١ در داخل و اطراف غزه بدست آمد. در مبارزه مسلحانه – ى آنجا از جمله عضو دفتر سياسى PFLP کشته شد. تنها در خلال ١۹٧٠ ٬ ١٢٦ سرباز اسراييلى و ٧۸٠ فلسطينى کشته و زخمى شدند. توسط يک ترور خونين- که از جمله  شمار زيادى از خانواده ها جهت ناگزير نمودن پارتيزانها به اينکه هويت خود را مشخص نمايند به اردوگاههاى کار در صحراى سينا منتقل شدند -  اسراييل موفق شد که تا اطلاع ٽانوى مقاومت را خفه کند. اين آريل شارون٬ قصاب صبرا و شتيلا و قتل عام دهه هاى ١۹٥٠ ٬  بود که در آنجا چيزى را که "Iron Fist" سياست مشت آهنين -  اسراييل ناميده شده است هدايت نمود.

اين در خلال ده ساله آينده است که ساف خود را از نظر سياسى و نظامى در لبنان٬ که مردم فلسطين سرانجام توسط مردم جهان ديده ميشوند٬ تٽبيت مينمايد. در ١٣ نوامبر ١۹٧٤ ياسر عرفات در مجمع عمومى سازمان ملل سخنرانى کرد. در ٢٢ نوامبر سازمان ملل متحد اعلاميه ٣٢٣٦ که حق مردم فلسطين را در مورد تعيين سرنوشت خود و بازگشت به خانه هاى خود برسميت ميشناسد به تصويب رساند.

يکسال بعد٬ در ١٠ نوامبر ١۹٧٥ ٬ مجمع عمومى اعلاميه اى را که در آن صهيونيسم بعنوان "نوعى از نژاد پرستى و فاشيسم" محکوم ميشد به تصويب رساند. اسراييل و رفقايش عصبانى شدند. – در مانورى جهت اينکه بخشا بعنوان يک دمکراسى ظاهر شوند و بخشا تلاش کنند که جايگزينى براى رهبرى فلسطين در ساف پيدا کنند٬ انتخابات محلى را در ساحل غربى٬ بهار ١۹٧٦ ٬ براه انداختند٬ نشان داده شد که شهردارها و شوراهاى شهرى انتخاب شده٬ در عمل٬ همه از هوادارن ساف بودند. همچنين درآغاز سال ١۹٧٦ "اعراب اسراييلى" (آنهايى که پس از ١۹٤۸  تحت اشغال اسراييل زندگى کرده بودند) بصورتى جدى به روند توسعه کشيده شدند. ادامه مصادره زمينهاى آنها در ٣٠ مارس به اعتصاب و تظاهرات در "روز اردون" منجر شد و "دولت کارگرى" اسراييل با اينکه ارتش را در مقابل مردم "خودش" قرار دهد پاسخ داد. شش تظاهر کننده کشته شدند و شمار زيادى دستگير و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

در انتخابات اسراييل٬ ١۹٧٧ ٬ اسراييل با يک دولت ائتلافى دست راستى که تحت رياست مناخيم بگين به حکومت رسيد "شناخته شده تر" شد. تحت حکومت "دولت کارگرى" براى مٽال سياست خانه سازى بر روى برخى از بخشهاى "از لحاظ استراتژيکى" با اهميت در مناطق اشغال شده متمرکز شد٬ بگين تاييد نمود که "تمام درهاى اسراييل انجيلى" بر روى استعمار يهودى باز خواهد شد.

همزمان مقاومت در مناطق اشغال شده بصورت فزاينده اى گسترش يافت. درآغاز دهه هاى ١۹۸٠ اسراييل شهردارهاى انتخاب شده را معزول و تلاش نمود که خائنان را جايگزين آنها کند. ١۹۸٠ ٬ ٢٠٠٠٠٠ نفر از مناطق اشغالى در زندانهاى کوتاه و يا بلند مدت بسر برده بودند٬ احتمالا بزرگترين درصد زندانى از هر مردم اشغال شده اى در طول تاريخ.

 

لبنان ١۹٦۹- ۸٢

در لبنان جنبش آزاديخواه٬ ١۹٦۹ ٬ پليس امنيتى و جاسوسان را از اردوگاههاى پناهنده گان اخراج نموده بود. زمانيکه که فروپاشى در اردو روى داد٬ در آنجا از قبل پايگاههاى آماده وجود داشتند.

لبنان در آن دوران "سوئيس خاور ميانه" ناميده ميشد. بيروت به مرکز تجارت ميان اروپا-آمريکا و جهان عرب مبدل شده بود. رژيم تلاش مينمود که در جريان مناقشات منطقه٬ حتى در مخالفت با اسراييل٬ سياست بيطرفى را اتخاذ نمايد و کليه کشورهاى عربى اين بيطرفى را به دليل اينکه از آن استفاده ميکردند پذيرفته بودند. ارتش لبنان عمدا محدود بود و بعنوان تنها عملکرد وظيفه کنترل مردم خود را بر عهده داشت – که عمدتا در فقر و فاقه و عقب ماندگى زندگى ميکردند٬ از نظر مذهبى پراکنده و روستاها اغلب از نظر سنتى وابسته به زمين داران بزرگ و طايفه هاى آنها بودند. رژيم يک طرح فرانسوى با هدف تضمين تسط سرمايه دارى مسيحى بر روى سرمايه دارى مسلمان بود. اين همچنين فرانسويها بودند که شهر لبنان را از طريق جدا نمودن از سوريه٬ پس از جنگ جهانى اول٬ ايجاد نموده بودند.

لبنان يک جامعه مريض بود. در رابطه با کودتاى دولتى بر عليه رژيم پادشاهى در عراق٬ ١۹٥۸ ٬ يک جنبش شورشى خودبخودى فلسطينى ايجاد شده بود. آن جنبش توسط سربازان نيروى دريايى آمريکا نابود شد – پس از آن سازمان ملل متحد (با همکارى از جمله سربازان سوئدى) ردپاى آنرا از بين بردند.

در اين زمان ضعف ارتش لبنان شرايط را براى بازسازى جنبش آزاديخواه فلسطينى و تحکيم مواضعش آماده نمود– و تحت تاٽير آن مقاومت فقيران لبنانى بر عليه ظالمانى که تحت حکومت آنها زندگى ميکردند تقويت شد. يک جنبش ملى لبنانى که مجموعه اى از احزاب چپ را شامل ميشد توسعه يافت. کارگران٬ ماهيگيران٬ کشاورزان فقير٬ غيرو و غيرو خود را براى مبارزه٬ متاسفانه بر اساس مواضع مذهبى٬ سازماندهى نمودند.

هدف اسراييل زمانيکه ماشه "عمليات Galileen" خود را در حمله به لبنان در تابستان ١۹۸٢ کشيد٬ يک تلاش مذبوحانه صهيونيستى – ى حمايت شده از جانب آمريکا که پس از نزديک به ١٥ سال بمبارانهاى بيرحمانه٬ يورشهاى بى نتيجه٬ حملات پارتيزانى٬ ترور رهبران ساف٬ جاسوسى٬ مسلح نمودن نيروهاى دست راستى لبنانى٬ کشتارهاى دسته جمعى٬ تلاش براى متلاشى نمودن٬ غيرو و غيرو – اين بود که سر انجام٬ پس از کليه اين تلاشها٬ اين قلب انقلاب (جنبش ملى لبنان) را متلاشى نمايد (و اسراييل فکر کرده بود که در ضمن از اين طريق ميتوانست به شورشى که آنزمان از سالها قبل در ساحل غربى جريان داشت غلبه کند).

ساليان سال بود که اسراييل اردوگاههاى فلسطينى را باهدف ترور بمباران نموده بود. بعنوان پاسخ به عمليات در داخل اسراييل/فلسطين روستاهاى جنوب لبنان تا جايى بمباران شدند که صدها هزار لبنانى در کشور خودشان بعنوان پناهنده زندگى ميکردند. در مى ١۹٧٣ اسراييليها ارتش لبنان را وادار نمودند که به ساف حمله کند٬ اما جنبش آزاديخواه توانست حمله را به عقب براند. سپس اسراييل و CIA با کمک هم "مسيحيان"– به عبارت ديگر فاشيستها – را تعليم داده و مسلح نمودند. شبه نظاميان حزب فالانژ اينبار٬ ١۹٧٥ ٬ دست به حمله بردند. ابتدا٬ عمدتا٬ مواجه اى شد ميان لبنانيهاى دست چپى و فالانژها. ارتش لبنان در اين جنگ تکه تکه شده بود. زمانيکه بخشهايى از جنبش آزايبخش فلسطين و جنبش چپ لبنان٬ در بهار ١۹٧٦ ٬ غلبه کرده بودند ارتش سوريه مداخله و فالانژها را نجات داد. در اوت ١۹٧٦ حزب فالانژ٬ پس از بيش از شش ماه محاصره٬ طرح قتل عامى را در مورد فلسطينيها به اجرا گذاشتند و بيش از ٣٠٠٠ نفر از آنها را در اردوگاه Tel ez-Zaatar در مرکز بيروت به قتل رساندند. يک "نيروى صلح عربى"٬ تحت رهبرى نيروهاى نظامى سوريه٬ پناهگاه را تعطيل کرد – اما ارتش آزاديبخش به کار خود ادامه داد.

در جنوب لبنان اسراييل يک منطقه حفاظتى سنگربندى شده را که توسط نيروهاى دست راستى لبنان تحت فرمان سرگردad Haddad  Sa´  هدايت ميشد ساختند. ١٥ مارس ١۹٧۸ اسراييل با ٢٥٠٠٠ سرباز به لبنان هجوم آورد اما با مقاومت شديدى از جانب فسلطينيها و متحدانشان برخورد نمود. حتى "افکار عمومى جهان" بر عليه وحشيگريهاى اسراييل عکس العمل نشان دادند. سازمان ملل متحد نيروهاى ناظر ارسال نمود و اسراييل ناچار به عقب نشينى شد.

بمبارانهاى تروريستى اسراييل ادامه يافت. در تابستان ١۹٧۹ ٬ ١١٣ روز بدون وقفه ٬ بمباران٬ حملات و بمباران توپخانه به اجرا گذاشته شد. سلاحهاى مرگبار آمريکا بطور فزاينده اى٬ براى مٽال بمبهاى خوشه اى٬ بر عليه اردوگاه پناهنده گان فلسطينى استفاده شدند. در تابستان ١۹۹١ براى اولين بار محله هاى مسکونى بيروت بمباران شدند. – به اين حملات مکرر با خودروهاى حامل بمب که منشاء آنها هرگز شناخته نشدند اضافه شد.

"پيروزى" اسراييل و آمريکا 

در عرض سه ماه٬ ژوئن٬ جولاى و اوت ١۹۸٢ ٬ ساف و جنبش ملى فلسطين در مقابل " عمليات Galileen" مقاومت نمودند. با توپها به بيروت شليک و با بمبهاى ناپالم٬ خوشه اى٬ بمباران شد. خارج از ساحل لبنان بزرگترين واحد نيروى دريايى آمريکا٬ تجمعى بيسابقه٬ در درياى مديترانه پهلو گرفته بود. اسراييليها آب و برق را قطع و راههاى ورود مواغذايى را به شهر بسته بودند. در ماه اوت آنها تلاش کردند که با زره پوشها به شهر وارد بشوند٬ اما به عقب رانده شدند. – سرانجام آمريکا نقش "ميانجى" را بر عهده گرفت. رهبران ساف و اکثريت در ميان جريان چپ لنبان خواهان پايان جنگ بودند. رهبران فلسطينى و بزرگترين بخش از نيروهاى چريکى توسط قايق لبنان را تخليه و در سراسر جهان عرب پراکنده شدند.

آمريکا مسئوليت امنيت مردم غيرنظامى را بر عهده گرفت. دو هفته پس از تخليه٬ ١٦ تا ١۸ سپتامبر٬ اسراييل و فالانژيستها با کمک هم کشتارها در اردوگاههاى صبرا و شتيلا را به اجرا گذاردند. ٣٠٠٠ نفر سلاخى شدند. – در جهان غرب اين يک پيروزى براى "دمکراسى" اسراييل نام گرفت٬ در حاليکه يک کميسيون اسراييلى شش ماه بعد تحقيقاتى از کشتارها ارائه نمود که به تغييرات در دولت و رهبرى ارتش منجر شد. به وزير دفاع٬ آريل شارون٬ که تصميم ارسال فالانژيستها به اردوگاهها توسط او اتخاذ شده بود٬ يک مقام وزارت جديد٬ با مرتبه اى پايينتر٬ داده شد.

در خلال سالهاى پيش رو جهان شاهد هرج و مرجى وحشتناک در لبنان بود. جدالهاى داخلى٬ خودروهاى حامل بمب٬ دشوارترين درد و رنجها براى صدها هزار انسان (اگر چه "افکار جهانى" بيشتر درگير دزديدن سياستمداران خارجى٬ روزنامه نگاران٬ غيرو و غيرو بود). و ساف در بحرانيترين وضعيت خود را پشت سر ميگذاشت – اختلاس٬ پراکندگى سياسى٬ مدتى نيز با جنگهاى مسلحانه ميان فراکسيونها مختلف. به نظر ميامد که جنبشهاى مذهبى٬ مسلمانان شيعه در لبنان٬ مذهبيون سنى در فلسطين٬ در حال خارج نمودن ابتکار عمل را از دست جناح چپ و جنبشهاى آزاديخواه باشند. شبه نظاميان شيعه مذهب امل٬ متحد سابق ساف که خواستار خلع سلاح همه فلسطينيها بود محاصره هاى دراز مدت و کشتارهاى دسته جمعى وحشيانه اى را به بسيارى از اردوگاههاى پناهنده گان تحميل نمود.

اما – در ميان اين هرج و مرج توسعه اى نيز روى داد. روشنترين گام در اين فرايند اين بود که سربازان نيروى دريايى آمريکا (پس از يک حمله انتحارى مذهبى در ٢٣ اکتبر ١۹۸٣ که در جريان آن ٢٤١ سرباز آمريکايى کشته شدند) از بيروت رانده شدند و اينکه ارتش اشغالگر اسراييل تا پايين رودخانه ليتانى به عقب رانده شد – سپس عمليات مشترک پارتيزانهاى فلسطينى و لبنانى بيش پانصد نفر کشته را بر دشمن تحميل نمود. در آخر و بخصوص جنبش آزاديخواه موفق به نگهدارى سلاحهاى خود شد.  – و در اين جنگهاى مشترک دفاعى يکى از شروط اتحاد مهيا شد.

در نشست شوراى ملى فلسطين در الجزاير٬ ٢٠-٢٦ آوريل ١۹۸٧ ساف از نو متحد شد. – تنها چيزى که در آنزمان در عمل از "پيروزى" اسراييل و آمريکا٬ ١۹۸٢ ٬ باقى مانده بود يک رژيم غيرقابل استفاده سرسپرده در بيروت بود. و در دسامبر ١۹۸٧ شورش افتخار آفرين و توده اى در فلسطين اشغالى آغاز شد.

"فلسطين کوچک" يک کوچه بن بست

- "عليرغم همه حوادٽى که تا کنون رخ داده منطقيست که بگوييم٬ مبارزه آزاديبخش فلسطين تنها در ابتداى راه خود قرار دارد. .. به اين دليل ساده٬ تا زمانيکه امپرياليسم بر خاور ميانه فرمانروايى ميکند و اسراييل صهيونيستى وجود دارد٬ راه حلى براى "مسئله فلسطين" وجود ندارد. در همين لحظه که در حال نوشتن هستم٬ در زمستان - بهار ١۹۸۸ ٬ ليبرالها٬ سوسيال دمکراتها٬ انسان دوستان سراسر "جهان غرب" جهت دادن کشورى به فلسطينيها در کنار اسراييل تلاش ميکنند. آسيب ديده از مقاومت فلسطينيها٬ خشمگين از خشونت حکومت اشغالگر اسراييل٬ آنها ميخواهند با دادن کشورى به فلسطينيها "اخلاق" و "دمکراسى" اسراييل را نيز نجات بدهند. در حال حاضر آمريکا نيز مسئله "خودگردانى" يا "خودمختارى" فلسطينى را تبليغ مينمايد. – هدف نهادن سرپوش بر روى مبارزه و راديکاليسم در منطقه است."يک "فلسطين کوچک" در ساحل غربى و در نوار غزه٬ فشرده شده ميان اسراييل و ارتجاعيون٬ رژيمهاى متحد آمريکا در اردون و مصر٬ ميتواند نسخه اى از "Bantustan"* آفريقاى جنوبى باشد.

* Bantustan يا وطن سياه پوستان آفريقاى جنوبى منطقه اى بود براى جمعيت سياه آفريقاى جنوبى و جنوب غربى آفريقا٬ بعنواب بخشى از سياست آپارتايد. Bantustan مناطق مختلفى بود که دولت سفيد پوست آفريقاى جنوبى به آنها حق خودگردانى و استقلال داده بود. ايده اين بود که سياه پوستان آفريقاى جنوبى شهروند بشوند – ترجمه از زبان سوئدى به فارسى در ويکى پديا. براى خواندن مطلب به زبان انگليسى بر روى آدرس زير کليک کنيد:

http://en.wikipedia.org/wiki/Bantustan 

اين راه حل خود ميگويد که به يکچنين "دولتى" اجازه سازماندهى ارتش يا دستگاه پليسى مستقل داده نخواهد شد. اينکه در آنجا نميتواند هيچيک از اتحاديه هاى فلسطينى يا سازمانهاى فرهنگى موجود٬ انجمنهاى زنان – يا دانشجويى٬ غيرو و غيرو– در حال حاضر همگى با ساف٬ ارائه شده در شوراى ملى فلسطين فلسطين٬ وجود داشته باشد. پس به يک چنين "فلسطينى" اجازه داشتن دولتى مستقل داده نخواهد شد! – تنها چيزى که آمريکا٬ اسراييل و دولتهاى ارتجاعى خواهند پذيرفت دولتى خواهد بود که آنها خودشان آنرا کنترل کنند٬ دولتى تحت کنترل کامل ارتجاع.

يکچنين حکومتى نخواهد توانست نيمى از جمعيت فلسطين را که در تبعيد زندگى ميکنند در خود جاى بدهد. اين کمک چندانى به آزادى نميکند٬ اين کمک چندانى به فلسطين نميکند! – جهت ايجاد يک فلسطين واقعى مستقل بر روى بخشى از خاک فلسطين تغييرات سياسى بسيارى مورد نياز است.

يک "فلسطين کوچک" در شرايط فعلى تنها ميتواند در خدمت هر چه بيشتر پيچيده نمودن شرايط قرار گرفته و جريان مبارزه آزاديبخش و آن صلحى که روزى بايد بيايد را طولانيتر نمايد – 

و اگر اسراييل و صهيونيسم ناگزير به پذيرفتن کشورى از اين نوع بشوند – چه مدتى طول خواهد کشيد پيش از اينکه آنها دوباره جنگ جديدى را جهت فتح مناطق جديد براه بيادازند؟ آيا اين به اساس تفکرات صهيونيسم تعلق ندارد که اسراييل بايد تا جايى که ميتواند يهوديان را جذب خود کند؟ و مناقشات استعمارى و نقش "سگ نگهبان" بايد باقى بماند!

در جهان غرب بسيارى از سازنده گان افکار اينکه اسراييل بايد وجود داشته باشد را انتخاب نموده اند – بخاطر يهوديان٬ آنها ميگويند. آنها نميبيند که اين کشور٬ اين دولت استعمارگر٬ نه فقط يک تهديد دائمى بر عليه کارگران است بلکه همچنين تهديدى است بر عليه مردم خودش! يهوديان اسراييلى٬ مانند فلسطينيها٬ نميتوانند به صلح و امنيت قبل از پايان يافتن شرايط استعمار دست پيدا کنند!

براى يک فلسطين دمکراتيک

چيزى که ساف بخاطر آن ميرزمد٬ يک فلسطين آزاد و دمکراتيک است٬ فلسطينى که در آن يهوديانى که ميخواهد بتوانند بمانند و در ساخت و ساز جامعه شرکت کنند. به اين هدف نميتوان دست يافت بجز از طريق مبارزه اى دراز مدت– که درنهايت لازم است که شرايط در خاور ميانه و جهان به سود مبارزه آزاديخوانه باشد - در تمام سطوح.

آيا ساف و مردم فلسطين در يکچنين شرايط پيچيده اى – در منطقه اى که داراى چنين  ارزشى براى امپرياليسم است - چنين شانسى را دارند؟ تنها پاسخ ممکن اينست که آنها آنرا تا کنون به انجام رسانده اند و در ضمن با ٽباتى هر چه محکمتر٬ سازماندهى و روشى توسعه يافته تر. مسئله تعيين کننده در فرايند ادامه مبارزه٬ در بالاترين درجه٬ اينست که ساف٬ وسيله براى آزادى٬ چگونه تکامل پيدا ميکند.

نشان داده شده است که از همان سال ١۹٦٧ دو موضع در جنبش آزاديبخش وجود داشت – الفتح در مقابل PFLP. به همان ترتيب در دوران اقامتشان در اردون٬ که رهبرى الفتح وديگران٬ توهماتى در مورد رژيم ملک حسين داشتند. تضاده ها از جمله خود را بشکل همکارى با اتحاديه هاى تحت کنترل رژيم نشان داد در حاليکه PFLP از مبارزه اتحاديه اى و سازماندهى خارج از اين انجمنها حمايت مينمود.

اين تضادها اتفاقى نبودند- آن ريشه در ماهيت طبقاتى٬ ايدئولوژيکى و تمايلات سياسى در نزد هر دو سازمان داشت. PFLP در حاليکه٬ ١۹٦۹ ٬ از اصول مارکسيسم لنينيسم حمايت مينمود و به دنبال  ايجاد يک حزب کارگرى انقلابى بود٬ حزب سرمايه دار ملى – مترقى الفتح از نظر ايدئولوژيکى "غير وابسته" بود و هست. اگر چه مطمئنا اغلب اعضاى الفتح در رده هاى پايين فلسطينيهاى فقير هستند و فلسطينيهاى بى بضاعت افکار سرمايه دارى ياسر عرفات و ديگر رهبران الفتح٬ درکى سرمايه دارى از دشمن و دوست (و در نتيجه يک استراتژى سرمايه دارى)٬ و بنابراين منافع سرمايه دارى ملى و آرمانهاى آنان را ارائه ميدهند.

در خلال دهه هاى ١۹٧٠ ٬ در لبنان تضادها ميان مواضع٬ پس از واقعه موسوم به جنگ اکتبر ١۹٧٣ ٬ روشنتر شد. آن جنگ که بخصوص از جانب مصر براى ايجاد يک تسليم "آبرومندانه" در مقابل اسراييل و امپرياليسم آمريکا سازماندهى شده بود توهماتى را در نزد فلسطينيها و تمام سرمايه دارى ملى جهان عرب ايجاد نمود. ياسر عرفات با عجله به قاهره رفت و در "واگن جادويى" انور سادات نشست – و به نظر ميامد که در حال افتادن به دام آمريکا و طرحهاى صلح آن باشد. جرج حبش رهبر PFLP٬ که سالها قبل به شوراى ملى فلسطين و کميته اجرايى ساف وارد شده بود٬ جاى خود را در رهبرى ترک و ابتکار عمل را براى ايجاد يک "جبهه امتناع" بدست گرفت٬ جبهه اى که طى سالها با تعامل عرفات با دولتهاى عربى و تلاش او براى نزديک شدن به آمريکا مبارزه نمود.

بايد گفته شود که عمدتا اين تعامل با رژيمهاى عربى بود که عرفات را به سازمان ملل متحد برد و منجر به قطعنامه مهم سازمان ملل متحد به سود فلسطينيها شد. مسئله اين بود که آن فقط يک "سوء استفاده" از دولتهاى عربى نبود٬ آن بخشى از تغييرات در سياست رهبرى آنزمان – ه ساف بود. عرفات مانند DFLP بحٽ و گفتگو در مورد امکان ايجاد يک "دولت ملى" فلسطينى٬ در هر منطقه اى که صهينويستها تصور ميکردند ميتوانند رها کنند٬ را آغاز نمود و آنها آشکارا تفاوتى نميگذاشتند ميان اينکه اين مناطق توسط توازن نيرو به نفع فلسطينيها آزاد شده بودند و يا به فلسطينيها در چهار چوب طرحهاى امپرياليستى داده شده بودند. و ١۹٧۸ ساف تصيم گرفت که مبارزه مسلحانه از مناطق لبنان را متوقف نمايد٬ امرى که همچنين به معناى برداشتن گامى بزرگ براى خارج شدن از دفاع مشترک لبنانى- فلسطينى از جنوب لبنان بود.

يکى از جديترين جنبه هاى تعامل عرفات با رژيمها عربى اين بود که رهبرى ساف موضعى در قبال کارشکنيها و آرمانهاى آزاديخواهانه در دولتهاى ارتجاعى عربى اتخاذ ننمود – که البته به معناى اين بود که ساف از توده هاى وسيع عربى جدا افتاد. در جنگهاى لبنان ١۹٧٥-٧٦ عرفات تا آنجا که ممکن بود مانع از دخالت الفتح در مبارزه با فالانژيستها شد. – و نتيجه انزواى ساف بخصوص در سال ١۹۸٢ آشکار شد٬ که مقاومت فلسطينى – لبنانى از جانب هيچ جنبشى در جهان عرب مورد حمايت قرار نگرفت.

در حاليکه الفتح بر اساس رويکرد خود ميتوانست هر فلسطينى را که به دليلى مايل به مبارزه براى کشور خود بود جلب خود نمايد – و در نتيجه بسرعت نيرويى بسيار نيرومند از لحاظ نفرى و سلاح تهيه کند - PFLP  ناگزير بود که سازمان خود با دقت بسيار زياد سازماندهى کند (و آنها در خلال سال اول در ضمن با انحرافات "چپ" مسئله داشتند). در دهه ها ٧٠ DFLP در رهبرى ساف شرکت نکرد به اين دليل که به ميزان کافى نيرومند نبود که بتواند اسير سياستهاى عرفات نشود. آنها صندليهاى خود را در شوراى ملى حفظ کردند اما بر اين عقيده بودند که ابتدا بايد نيروى خود را تقويت مينمودند و با سازمانهايى متحد ميشدند که مخالف سياست سرمايه دارى بودند.

در حال حاضر٬ پس از نشست الجزاير٬ ١۹٧۸ ٬ PFLP يکبار ديگر در در رهبرى ساف داراى نماينده ايست. پس از ١۹۸٢ در رابطه با توازن نيرو تغييرعظيمى در ميان دو نيرو رخ داده است.

اين امر قبل از تخليه بيروت٬ که  بخش بزرگى از نيروهاى نظامى الفتح لبنان را ترک کردند٬ رخ داد – نتيجه اى از سياست الفتح و اشکال سازمانى آن. همچنين بسيارى از سازمانهاى فلسطينى کوچکتر واحدهاى نظامى خود را تخليه نمودند. از طرف ديگر PFLP چهار دفتر سياسى اعضا و بخش اعظم کادرهاى را خود را باقى گذاشت.

محروم از پايگاه خود در لبنان٬ ياسر عرفات بيش از هر زمان ديگرى تلاش نمود که خود را به آمريکا نزديک کند. در گفتگو و توافق با رژيم مبارک در مصر و ملک حسين در اردون او با بسيارى از قطعنامه هاى سازمان قطع رابطه نمود. کليه سازمانهاى فلسطينى با او مخالفت نمودند و حتى توسط نيروهاى نظامى شورشى الفتح در معرض يک محاصره بلادرنگ٬ زمانيکه از شهر شمالى لبنان بازديد ميکرد٬ قرار گرفت. او در عمان يک شوارى ملى "خصوصى" که کسى بجز متحدان نزديک او در آن شرکت نداشتند تشکيل داد. – اين فقط بخاطر اينکه که آمريکا او را نميخواست و اينکه گفتگو با مبارک و ملک حسين فقط به يک چيز ختم ميشد٬ اينکه او قعطنامه هاى سازمان ملل ٢٤٢ و ٣٣۸ را٬ که بر اساس آنها چيزى به نام مسئله ملى فلسطينى وجود ندارد بلکه مسئله فقط بر سر پناهنده گان است٬ را ميپذيرفت. و اين درخواستى بود که پذيرفتن آن از جانب عرفات غير ممکن بود. " راه حل امپرياليسم آمريکا يک در بسته بود"٬ که جرج حبش آنرا فرموله نمود.

همزمان PFLP نقش تعيين کننده اى را در جنگها بر عليه نيروهاى اشغالگر اسراييل در لبنان٬ درساخت و ساز و دفاع از اردوگاههاى فلسطينى٬ در مبارزه برعليه شبه نظاميان امل٬ ايفا نمود. "جبهه امتناع" با هدف مبارزه با سياست عرفات و ايجاد اتحاد دوباره ساف جايگزين جبهه نجات ملى شد. نشستهاى مکرر ميان کميته مرکزى الفتح و ديگر سازمانها از جمله عدن٬ پراگ و الجزاير٬ برگزار شد. در پايان ١۹۸٦ جرج حبش و دومين فرد نزديک به عرفات ابو جهاد نشست مهمى را در چکسلواکى برگزار نمودند.

در آوريل ١۹۸٧ ديدار مجددى روى داد – هنگامى که چند سازمان بشدت وابسته به سوريه ( از جمله ابو موسى "الفتح – شورشى") به حفظ "جبهه نجات" ادامه دادند. PFLP  نزديک نمودن ساف  به سوريه را به عنوان مهمترين وظيفه تلقى مينمود.

مسئله بر سر يک مبارزه طولانى– دهه ها – است. يکى از شروط کاميابى٬ به گفته PFLP٬ اين بود که ساف به جبهه اى آزاديبخش مانند FNL در ويتنام توسعه ميافت – "اين کافى نيست که ساف  تنها نماينده قانونى" مردم فلسطين است.

- ١۹٤۸ صهيونيستها ٧٠ درصد از مساحت فلسطين را به اشغال خود درآورده بودند و ۸۹٠٠٠٠٠ نفر را که پس از آن مانع از بازگشت آنها شده اند اخراج کردند. کليه اموال مشترک و شخصى اين افراد مصادره شده اند. در اين کشور فتح شده دولتى بر اساس قوانين نژاد پرستى ساخته شده است. زمين را نميتوان به غير يهودى فروخت. احزاب مستقل سياسى نميتوانند توسط غير يهوديان تاسيس بشوند. تعلقات "نژادى" بر روى مدارک شناسايى نشان داده ميشوند. هر شخصى که بر اساس نظرات من در آوردى ميتواند بعنوان "يهود" شناخته شود حق دارد که به شهروندى اسراييل درآيد – بر خلاف فلسطينيهاى اخراج شده.

١۹٦٧ اسراييل از جمله منطقه جولان و باقيمانده فلسطين را تصرف نمود – "ساحل غربى" و "نوار غزه". ١۹۸٢ جولان مصادره شد. در آغاز ١۹۸۸ اسراييل ٥٢ درصد از قلمرو ساحل غربى و ٤٠ درصد از نوار غزه را در هم ادغام نموده بود. بجز استعمار در داخل و اطراف اورشليم (که اسراييل مصادره و بعنوان پايتخت خود اعلام نموده است) ١٣٥ شهرک سازى در ساحل غربى و ١٥ فقره حول غزه ايجاد شده بود.

از حدود ١٢٠٠٠٠ فلسطينى مناطق اشغال شده در سال ١۹٦٧ بعنوان نيروى کار ارزان استفاده ميشود٬ در آنجا آنها هر روز بدون داشتن حق اقامت شبانه به کشت و کار مشغولند. اکٽر قريب به اتفاق اين ١٢٠٠٠٠ نفر در اردوگاهها زندگى ميکنند و در واقع در مناطقى که در سال ١۹٤۸ اشغال شد حق اقامت دارند.

مسلح شده توسط امپرياليسم آمريکا اسراييل بعنوان سنگرى در جهت ضمانت بقاى شرايط ارتجاعى و غارت امپرياليستى در شرق جهان عرب عمل مينمايد. صدها هزار نفر به دليل وجود  سياست خشن اسراييل کشته و مٽله شده اند. ميليونها انسان٬ عمدتا فلسطينيها٬ به دليل عملکرد اسراييل و امپرياليسم در فقر و فاقه زندگى ميکنند. در ضمن اسراييل در آفريقا٬ آمريکاى مرکزى و جنوبى و ديگر نقاط جهان بعنوان دلال يا واسطه آمريکا عمل مينمايد.

صهيونيسم توسط ضد صهيونيسم تغذيه ميشود.

در مقابل اسراييل صهيونيستى و اشغالگر جنبشى براى آزادى و دمکراسى ايستاده است.

استکهلم استفان بکمان

٥. فلسطين ١۹۸٧-٢٠٠٠    

انتفاضه

در ۹ سپتامبر ١۹۸٧ انتفاضه فلسطين آغاز شد. وقوع آن قابل پيش بينى بود – تعقيب و آزار دائمى و رفتار توهين آميز  نسبت به مردم فلسطين دير يا زود به نهايت خود ميرسد. با اينحال دامنه اين خشم مردمى از ديدگاه اسراييلى شگفت آور و غير منتظره بود – با جوانانى که سنگ پرتاب ميکردند٬ پرچمهاى فلسلطين را به اهتزاز در مياودند و لاستيکهاى آتش زده را بسوى پايگاههاى نظامى اسراييلى مى غلطاندند. اعتراضات مردمى در نوار غزه آغاز شد٬ اما بسرعت تا ساحل غربى گسترش يافت و دامنه آن بزودى به سراسر منطقه اشغال شده سال ١۹٦٧ کشيده شد.

شگفت انگيز حتى به اين دليل که ساف در آنزمان سازمانى ضعيف قلمداد شده بود و اهميت مسئله فلسطين در دستور کار سياسى تنزل داده شده بود. يک سال قبل از آن در جلسه اى ميان سران بلند پايه دولتهاى عربى٬ براى اولين بار٬ اين مسئله حتى در دستور کار نيز قرار نگرفته بود.

انتفاضه به معناى مبارزه به شيوه اى کاملا متفاوت نيز بود. مقاومت از داخل و خارج سازماندهى شده بود تمام جامعه فلسطين و توده ها به مبارزه کشيده شده بودند.

اسراييل به روش معمول: خشم فلسطينيها با عمليات نظامى پاسخ داده شد. سنگها با آتش سلاحهاى اتوماتيک مواجه شدند. حقله آهنين اسراييل گرد مناطق اشغال شده سختر و بيرحمانه تر بسته شد.

گذرگاههاى مرزى به اسراييل به روى فلسطينيها بسته شد. بيش از ١٠٠٠٠٠ فلسطينى که در آنجا کار و هر روز از ايستگاههاى به اصطلاح بازرسى عبور ميکردند٬ کارشان و در نتيجه  درآمد ناچيزيشان را٬ اغلب کارهاى موقتى کم درآمد٬ از دست دادند. حمل و نقل کالاهاى فلسطينيى٬ توليدات کشاورزى٬ سبزيجات٬ زيتون٬ غيرو و غيرو که ميتوانستند در داخل اسراييل بفروش برسند نيز متوقف و در مرزها بر روى چرخهاى دستى و کاميونها باقى مانده و فاسد شدند.

وزير دفاع – ه آنزمان ايزهاک رابين به سربازان اسراييلى فرمان داده بود که دست و پاى کارگران را زمانى که بر عليه حکومت اشغالگر اعتراض ميکردند٬ خرد کنند. اينکه اين نه يک زبان نمادين جنگى٬ بلکه يک فرمان نظامى بود٬ بسرعت به جامعه جهانى از طريق تصاوير ٽابت شد.       

با اينحال٬ همزمان٬ اجتناب از آغاز تغيير تصوير "اسراييل کوچک" بعنوان قربانى٬ در معرض يک تهديد وحشيانه عربى٬ که آگاهانه توسط صهيونيستها و متحدانش در جهان غرب از زمان ظهور کشور ترويج شده بود٬ امکان نداشت.

ماشين جنگى نيرومند و مجهز اسراييل دقيقا با همان درنده خويى٬ خشونت و مردم ستيزى عمل نمود که حکومتهاى اشغالگر معمولا بر عليه مردم غير نظامى که مورد ستم قرار ميدهند عمل مينمايد.

بعنوان "مجازات" و "انتقام" اسراييل اخراج جمعيت فلسطينى را توسط٬ از جمله٬ روشهاى بيرحمانه که به بولدزرها اجازه بدهد خانه هاى فلسطينيها را تخريب نمايند٬ اعمال نمود. سياست شهرک سازى يهودى بر خلاف قوانين بين المللى در مناطق اشغال شده تسريع شد.

ارتش اسراييل با يک سياست آگاهانه اعدام را بر عليه رهبران و فعالان انتفاضه٬ توسط "وانمود سازى" (Mista´ rivim به عبرى)٬ به عبارت ديگر زنان عرب يا مردان پير-ه ملبس به لباس اسراييليها که به روستاها و شهرهاى فلسطينى رفته و مردم را ترور ميکردند٬ به اجرا گذاشت. ميان ١۹٧۸ و ١۹۹١ اعدام دستکم ٧٥ غير نظامى فلسطينى که به چنين روشى سر به نيست شده اند مستند شده است.

اين انتفاضه – شورش - نزديک به شش سال ادامه يافت.

انتفاضه مبارزه آزاديخواهانه فلسطين را مستقيما به داخل مناطقى که توسط اسراييل اشغال شده بودند برد. توده هاى فلسطينى نشان دادند که با سکوت خود اجازه ميدهند که مورد تحت ستم و توهين قرار بگيرند.

با انتفاضه مسئله فلسطينيها را يکبار ديگر در کانون توجه دوباره٬ در خارج از خاور ميانه٬ قرار گرفت. جهان غرب امپرياليستى ديگر نميتوانست درخواست مردم فلسطين را ناديده بگيرد و يا آنرا بى اهميت جلوه بدهد.

اگر در گذشته مبارزه مرکز ٽقل – ه مقاومت و حملات خود را در "خارج" داشت و توسط ساف و جنبش فلسطينى در تبعيد هدايت ميشد٬ اکنون دقيقا به مرکز فلسطين منتقل شده بود.

يکى از مهمترين تغييراتى که انتفاضه سبب آن گشت٬ اين بود که ملک حسين در اوت ١۹۸۸ خود را ناگزير ديد که از ادعاى قبلى اردون در مورد مالکيت بر روى ساحل غربى دست بردارد. در نتيجه راه براى برداشتن آن گامى که ساف و ياسر عرفات در رابطه با نشست سران بلند پايه در الجزاير در تابستان بعد اتخاذ نموده بودند باز شد. در نوامبر٬ اگر چه نمادين٬ دولت فلسطين اعلام شد.

"سازش تاريخى"

اما اعلاميه به خودى خود همچنين از وقوع واقعه اى خبر داد که سازش تاريخى ساف خوانده شد. به رسميت شناختن دولت اسراييل٬ که به نوبه خود به معناى راه حل سياسى شد که از آن پس ياسر عرفات و نيروهايى هوادار او در ساف به آن پيوستند٬ راه حل دو کشورى بود.

دو دولت٬ فلسطين و اسراييل٬ در کنار هم. دو دولت٬ که از طريق قراردادى بر اساس فرمول "کشور در ازاى صلح" هدفش دستيابى به صلح بود.

از طرف ديگر ساف برنامه و موضع ملى قبلى خود را٬ که مبارزه براى آزادى تمام فلسطين بود٬ يک فلسطين آزاد و دمکراتيک که بايد جايگزين اسراييل بعنوان يک دولت صهيونيستى با ساختارى استعمارى ميشد٬ رها کرد. فلسطينى٬ برابر براى همه٬ برابر براى همه فلسطينيها و يهوديانى که از گذشته مردم کشور محسوب ميشدند.

"سازش تاريخى" در واقع به معناى اين بود که طرف فلسطينى تا ٧۸ درصد از مساحت فلسطين را تسليم مينمود. در ازاى يک فلسطين کوچک٬ متشکل از ساحل غربى و نوار غزه٬ رهبرى ساف اکنون آماده بود که امنيت اسراييل و مرزهايش از سال ١۹٤۸ را به رسميت شناخته و در خاتمه با اسراييل از در صلح درآيد.

در خلال دوران شش ساله انتفاضه بيش از ١٤٠٠ فلسطينى کشته و ٢٠٠٠٠ نفر زخمى شده بودند. در همان دوران شهرکهاى يهودى در مناطق اشغال شده از تقريبا ٧٥٠٠٠ تا بيش از ١٢٠٠٠٠ هزار افزايش يافته بودند.

سياست شهرک سازى امرى محوريست چرا که تقريبا يک سنجش مشخص و قابل توجه از تمايل اسراييل جهت يافتن يک راه صلح آميز را ارائه ميدهد.

يک حکومت اشغالگر بر اساس حقوق بين الملل حق ندارد به هر گونه اى که مايل است رفتار کند. حقوق وتعهدات در مناطق اشغال شده از جمله در بخش چهارم قرارداد ژنو تنظيم شده است. هر کشورى که اين قرارداد را امضاء کرده وظيفه دارد که پاراگرافهاى آنرا دنبال کند. از جمله نکات  اساسى در قرارداد ژنو ممنوعيت انتقال مردم خودى به مناطق اشغالى٬ و عدم اخراج مردم بومى از آنجاست. حکومت اشغالگر در خلال اشغال مسئوليت شرايط زندگى مردم٬ مانند حق دسترسى به غذا٬ آب٬ امرار و معاش٬ غيرو غيرو٬ را بر عهده دارد.

حتى ديگر کشورهايى که قرارداد ژنو را امضاء کرده اند نيز مسئوليتى بر عهده شان گذاشته شده است٬ و آن عبارت از اينست که اطمينان حاصل کنند که حکومت اشغالگر به وظائف خود در قبال فلسطينيها عمل ميکند. اعلاميه ٢٤٢ سازمان ملل – که خواستار عقب نشينى بدون قيد و شرط اسراييل از زمينهاى اشغالى است – بر اساس اين اصول بنا شده است.

فروپاشى اتحاد جماهير شوروى

در خلال سالهاى انتفاضه تغييرات بسيارى در وضعيت سياسى جهان رخ داد. فروپاشى بلوک سوسياليستى٬ و انحلال اتحاد جماهير شوروى٬ توازن قدرت را به سود امپرياليسم و کاپيتاليسم تغيير داد. جرج بوش رئيس جمهور آمريکا يک "نظم نوين جهانى" را وعده داد٬ که در آن مطالبات اقتصادى نيروهاى بازارى و نئو ليبرالى براى آزادى جهت نابودى و استٽمار کارگران ملودى آينده ميشد.

آمريکا بعنوان تنها ابر قدرت باقيمانده در جهان٬ "رهبرى" خود را بر سراسر جهان به اصطلاح آزاد حفظ کرد. اکنون که ديگردشمن "سوسياليستى" بعنوان رقيب اصلى وجود نداشت٬ "نظم جديد جهانى" ميتوانست ايجاد شود. هر کشور يا رهبر سياسى که شهامت مخالفت با تسلط آمريکا و جهان غرب را نشان داد و يا هژمونى آنها را به چالش کشيد٬ با خطر خفه شدن مواجه شد (و هنوز هم ميشود – مترجم).

جنگ خليج فارس در زمستان ١۹۹١ اولين مٽال بر اين نظم سياسى نوين است. دبيرکل آنزمان ناتو٬ Willy Klaus- ه بلژيکى٬ از يکسال قبل٬ بعنوان پاسخ به مباحٽ در مورد اينکه ناتو نميتوانست پس از پايان جنگ سرد برچيده شود٬ اعلام نمود که "براى جهان [آزاد] بنيادگرايان اسلامى ميتوانند خطر بزرگترى از کمونيسم باشند".

رهبر عراق صدام حسين  در تابستان ١۹۹٠ به کشور همسايه کويت يورش برد. در ژانويه ١۹۹١ آمريکا تحت پوشش سازمان ملل متحد عراق را مورد حمله نظامى قرار داد. انگيزه هاى سياسى ملى-عربيه - حمله به عراق و نتايج جنگ خليج فارس٬ خارج از چهارچوب اين نوشته قرار دارد. به همان ترتيب گفتگو در مورد انگيزه واقعى امپرياليسم آمريکا براى جنگ خليج فارس. حمله عراق به کويت فقط بهانه مناسبى بود براى تقويت کنترل آمريکا بر نفت منطقه و انزواى رژيمهاى عربى که از جبهه آمريکا حمايت ننموده بودند.

آمريکا با گفتگو در مورد تهديد عراق٬ بعنوان بهانه٬ بر عليه تمام ٽبات منطقه٬ بسيارى از رژيمهاى ارتجاعى عرب را بخود نزديکتر نمود. به آن رژيمهاى عربى که از حمله آمريکا حمايت نموده بودند٬ پاداش داده شد. براى مٽال بخش بزرگى از بدهيهاى مصر بخشيده شد٬ نام سوريه از فهرست  کشورهاى "تروريست" حذف شد. برعکس يمن٬ که در شوراى امنيت سازمان ملل متحد (در آنزمان يمن بصورتى اتفاقى در آن عضو بود) از دادن راى مٽبت به قطعنامه سر باز زده بود٬ بلافاصله متوجه شد که وام از قبل اعطا شده به آنها پرداخت نميشد.

آمريکا طى دهه ها فعالانه به بازسازى ارتش عراق کمک کرده بود. در خلال بخش بزرگى از دهه هاى ۸٠ جنگ خونينى ميان ايران و عراق در گرفت٬ سياست جنگى رهبران دولت عراق در اين جنگ با سکوت آمريکا حمايت شد. و اين بخاطر اينکه آن جنگ بر عليه دشمن اصلى آمريکا در منطقه در آنزمان٬ ملاهاى ايران٬ قراول رفته بود.

١۹۸۸ آمريکا يک هواپيماى مسافربرى ايرانى را با ٢۹٢ قربانى بعنوان نتيجه٬ سرنگون نمود. هواپيما٬ که در مسير برنامه ريزى شده اى ميان تهران و امارات متحد عربى پرواز ميکرد٬ توسط يکى از کشتيهاى جنگى آمريکا که در تنگه هرمز مستقر بود و از حمل و نقل نفت جلوگيرى ميکرد و بر عليه تمام حقوق بين الملل بارها به قلمرو آبى ايران جهت "مبارزه" با قايقهاى موتورى کوچک سپاه پاسداران انقلاب اسلامى تجاوز نموده بود٬ سرنگون شد.

با دولت تازه انتخاب شده تحت رهبرى جرج بوش تغييرى در استراتژى جغرافياى سياسى آمريکا در منطقه آغاز شد. آن از جمله به اين امر منجر شد که ليبى بخاطر انفجار هواپيماى مسافربرى آمريکايى بر روى آسمان Lockerbie در اسکاتلند که چند ماه پس از سرنگون نمودن هواپيماى مسافربرى ايرانى روى داد مجرم شناخته شد. اين عليرغم اينکه رهبر ايران خمينى شخصا قول انتقام داده بود و اينکه CIA و MI6-ه انگليس به اين نتيجه رسيده بودند که فاجعه Lockerbie پاسخ رژيم ايران بود.

با نفوذ بسيار عظيم آمريکا بر روى تعداد زيادى از رژيمهاى عربى ارتجاعى٬ رهبر عراق٬ صدام حسين٬ اين امکان را ديد که جايگاه عربى- ملى خود را از جمله توسط حمايت شديد خود از ساف و اهداف مردم فلسطين٬ با آگاهى کامل از اينکه در ميان مردم عرب از حمايت گسترده اى برخوردار است٬ تقويت نمايد.

با جنگ خليج فارس ساف و ياسر عرفات نيز٬ تقويت شده توسط لفاظيهاى شديد صدام حسين براى فلسطين٬ در وضعيت سياسى پيچيده اى قرار گرفتند.  رهبران عراق با درخواست عقب نشينى اسراييل از سرزمينهاى اشغالى پذيرفتند که از کويت عقب نشينى کنند. در مراحل ابتدايى جنگ خليج فارس عراق تعدادى موشک Scud بسوى اسراييل٬ جهت تاکيد هر چه بيشتر بر روى اين ارتباط٬ پرتاب کرد.

ساف و ياسر عرفات جهت ممانعت از ايجاد "حمام خون ميان برادران عرب" پيشنهاد ميانجيگرى ميان عراق و کويت را ارائه نمودند. اين موضع از جانب اسراييل و آمريکا بسرعت بعنوان حمايت ساف از "ديکتاتور صدام حسين" در مناقشه تشريح شد. در اين ميان عرفات و ساف منزويتر شدند   به دليل اينکه آمريکا شوراى امنيت سازمان ملل متحد را متقاعد نموده بود که از درخواست جنگ آمريکا بر عليه عراق حمايت نمايد.

شکست عراق به همين دليل شکستى سياسى شد براى ساف٬ و بدين ترتيب جايگاهش در جهان غرب تضعيف شد. ماداميکه توده هاى فلسطينى در شورش انتفاضه بر عليه اشغالگران صهيونيست مبارزه مينمودند٬ رهبران آنها در ساف تحت فشار آمريکا مردد بودند. وزير امور خارجه آنزمان - ه آمريکا جيمز بيکر دو سال بعد در گفتگوهاى واشنگتن خود را اينچنين فرموله کرد٬ "ما ابتدا در جنگ سرد بر اتحاد جماهير شوروى پيروز شديم. با جنگ خليج فارس ما راديکاليسم اعراب را شکست داديم. اين دو وضعيت اساس آنچيزى را تشکيل ميدهد که در حال حاضر در جريان است."

"گفتگوهاى مادريد"

در تابستان ١۹۹١ زمانيکه دو "طرف" مناقشه جهت مذاکرات به گفتگوهاى موسوم به مادريد دعوت شدند٬ کمتر از شش ماه قبل از پايان جنگ خليج فارس٬ جايگاه ساف ضعيف بود. ساف حتى اجازه نيافت که نماينده گان خود را انتخاب کند. اسراييل ديکته ميکرد که در جريان گفتگوها کدام فلسطينى ميتوانست "مورد قبول" باشد. هدف روشن بود. موضع ساف بعنوان "تنها نماينده قانونى مردم فلسطين"٬ موضعى که در خلال دهه هاى ۸٠ از طرف بخش بزرگى از جامعه جهانى مورد حمايت قرار گرفته بود٬ بايد تنزل داده ميشد. در عوض اسراييل ميتوانست تعيين کند که از آن پس چه کسانى بايد فلسطينيها را نمايندگى ميکردند.

روشنتر از اين بسختى ميتواند نشان داده شود که اين دو طرف٬ که بايکديگر ملاقات ميکردند٬ "مساوى" نبودند. تاکتيک اسراييل در مذاکرات نيز روشن بود. آن هدفش٬ تا جايى که ميتوانست٬ به تعويق انداختن آنها بود٬ از جمله٬ با عبارات وزير امور خارجه آنزمان اسراييل٬ "جهت ايجاد واقعيتهاى جديد بر روى زمين".

واقعيتهاى جديد بر روى زمين از جمله به معناىساخت و ساز اجبارى و سازماندهى شده شهرکهاى يهودى در مناطق اشغال شده است. از ١۹۸٧ شمار شهرکها از تقريبا ٧٥٠٠٠ به نيم ميليون در سال ٢٠٠٠ (و بيش از ٣٠٠٠٠٠ اگر آنهايى را نيز که در حال حاضر در زمينهاى بهره بردارى شده اطراف اورشليم وجود دارند به حساب بياوريم)! افزايش يافته است.

انتقال جمعيت خودى به مناطق اشغال شده در تضاد مستقيم با حقوق بين الملل قرار دارد. کارى که اسراييل ميکند٬ همزمان با اين ادعا که به دنبال صلح است٬ اينست که آگاهانه مانعى بر سر راه هر گونه اقدامى ايجاد بنمايد. هر چه تعداد بيشترى شهرک ساخته بشود٬ اسراييل هر چه روشنتر نشان ميدهد که خيال ترک مناطق اشغال شده را ندارد.

هر زمان که حزب کار اسراييل (عليرغم اساس استعمارى خود عضو بين الملل سوسياليستى سوسيال دمکراتهاست) قدرت دولتى را در تصاحب خود گرفته است٬ سياست شهرک سازى را عمدتا با اينکه اين "براى امنيت اسراييل" امرى ضروريست استدلال نموده است. حزب دست راستى ليکود در جايگاه دولتى بصورتى آشکارتر از گروههاى مذهبى٬ که تصور ميکنند کتاب مقدس به اسراييل حق تصرف زمين را ميدهد٬ حمايت ميکند. به گفته اين ارتجاعيون هر گامى به عقب جنايتيست بر عليه خواست خدا و به همين دليل شايسته مجازات.

ساکن شهرک Baroch Goldstein که در ٢۹ فوريه ١۹۹٤ ٬ ٢۹ فلسطينى را در مسجد ابراهيم ترور کرد٬ از خود با اين استدلال که ابزارى بود براى متحقق نمودن خواست خدا دفاع کرد. زمانيکه نخست وزير آنزمان٬ رابين٬ ١۹۹٥ ٬ ترور شد٬ برخى از متعصبان يهودى اعلام کردند که او "خودکشى کرد" به دليل اينکه گفته بود که آماده است بخشهايى از مناطق ساحل غربى را بر خلاف خواست خدا به فلسطينيها بدهد.      

مهاجران بعنوان نيرويى پشتيبان شرايط را براى ادامه کنترل اسراييل بر روى مناطق اشغالى فراهم ميسازند. آنها مسلحانه٬ خشونتى پيوسته را بر عليه مردم افلسطين به اجرا ميگذارند. ميان ١۹۸٧-۹١ ٬ ٤٢ ترور مستند شده که توسط غير نظاميان اسراييلى بر روى فلسطينيها٬ در مقايسه با صدور سه حکم محکوميت٬ انجام شده وجود دارد.

ياسر عرفات جهت بازيابى جايگاه خود آماده به دادن امتيازات جديد بود. پس از به اصطلاح مصالحه تاريخى ١۹۸۸ ٬ که اسراييل بعنوان کشور به رسميت شناخته شد٬ عرفات – ساف در واقع از ٧۸ درصد از قلمرو فلسطين صرف نظر کردند٬ اکنون پذيرش مذاکرت از جانب عرفات با هدف يک پيمان نامه صلح٬ ميتوانست به معناى قرار دادن آينده بخشى از منطقه اشغال شده بر روى کفه ترازو باشد. 

اين موضع امتيازى جديد ساف٬ PFLP٬ DFLP را پراکنده تر کرد و ديگر سازمانهاى راديکال آنرا بعنوان خيانتى در تناقض با برنامه ساف ارزيابى نمودند. شرايطى که بر اساس آنها قرار بود روند صلحى در آينده پايه گذارى شود پذيرفته نشد. در چهار چوب ساف٬ تلاشهاى مختلفى براى ايجاد مقاومتى ٬ از جمله جبهه موسوم به امتناع در دوران آغازين دهه هاى ۹٠ ٬ انجام شد.

همزمان عرفات و نيروهاى نزديک به او روشى هوشمندانه را بکار گرفتند. نه بخاطر اينکه عرفات بعنوان يک استاد در مورد تاکتيکهاى سياسى شناخته نشده است٬ در اين زمينه همواره راهى براى هر گونه امتيازى٬ بازى سياسى٬ هر تعهد و الزامى باقى ميماند.

در خلال دهه هاى ۹٠ جناح "چپ" در ساف و ديگر نيروهاى مارکسيستى نيز از جمله به دنبال تغييرات سياست جهانى در کل تضعيف شده اند. گروههايى در ساف که از نظر سنتى با رژيمهاى عربى ارتباطى نزديک داشته اند٬ بدليل بازبينى اولويتها در نزد اين رژيمها کاهش مقام پيدا کرده اند.

چند کلامى نيز بايد در مورد سازمانهايى گفته شود که هرگز در ساف نبوده اند اما در خلال دهه هاى ۹٠ حمايت مردمى خود را افزايش دادند. زمانيکه انتفاضه در سال ١۹۸٧ آغاز شد٬ رژيم اسراييل به حمس – ه از نظر مذهبى مسلمان٬ به اميد اينکه ميتوانست با الفتح و ديگر سازمانها موجود در ساف مبارزه نمايد٬ جايگاهى قانونى داد. اما حمس ستيزه جو تر شده و همزمان با امتيازات عرفات٬ با شعارهاى خود در مورد ادامه مبارزه همدردى گسترده ترى را در ميان فسلطينيها جلب خود نموده است. اقدامات اجتماعى (براى مٽال خدمات بهداشتى) که انجام ميدهند٬ موضع آنها را تقويت نموده است.

حمس ميگويد٬ "شما ناظريد که عبارات مارکسيستها و سياستمدران راديکال ساف چه ارزشى دارند. با بدست آوردن کمى قدرت خوشحال شده٬ و کاملا فراموش کرده اند که مبارزه بر سر آزادى کامل فلسطين است".

توافقنامه واشنگتن

گفتگوهاى مادريد به تماسهاى جديد٬ "گفتگوهاى محرمانه"٬ ميان نماينده گان اسراييل و ساف – ه عرفات منجر شد. اين گفتگوها که هدفش طراحى اشکال کار حول چيزى که بعنوان "مشکلات اصلى" تشريح ميشد: وضعيت آينده اورشليم٬ حقوق پناهنده گان٬ آزادى زندانى سياسى٬ مسائل مسکن٬ بدون اينکه مذاکره کنند گان در مادريد از آن با خبر باشند٬ و طى مدت زمانى طولانى ميان گروههاى متخصص مختلف٬ بدون اينکه در زنجيرهاى سياسى معمولى "محصور باشند"٬ و همانطور که گفته شد "از اين طريق که داستانهاى قديمى را ناديده بگيرند" آغاز شد.

قسمت اعظم اين گفتگوها در اسلو انجام شد و به تدريج به "توافقنامه صلحى" منجر شد که در يک بعد از ظهرآفتابى٬ ١٣ سپتامبر ١۹۹٣ ٬ طى تشريفاتى با شکوه در واشنگتن توسط عرفات٬ رابين و پرز تحت نظارت بيل کلينتون و وزير امور خارجه روسيه آندرى کوزيرف امضاء شد.

محتواى اين توافقنامه را٬ که قرارداد اسلو ناميده شد٬ ميتوان بدين ترتيب خلاصه نمود:

1-                  يک فلسطين خودگردان موقتى ٬ شامل شهرهاى جريکو و حومه هاى نزديک به آن و بخشهايى از نوار غزه٬ تاسيس ميشود.

2-                  ادامه مذاکرت مناطق بيشترى را که بايد به منطقه خودگردان فلسطين داده شود تعيين خواهد نمود.

3-                  ظرف پنج سال بايد يک توافقنامه پايانى صلح به انجام رسيده باشد و امنيت در مرزهاى به رسميت شناخته شده براى اسراييل و يک فلسطين آينده ضمانت شده باشد.

4-                  براى امکانپذير نمودن تحرک مٽبت اين فرايند "دشوارترين مسائل" به آينده موکول ميشود٬ در حاليکه ابتدا مسائل "آسانتر" مورد بحٽ قرار ميگيرند. حل اين مسائل به ايجاد جو اعتماد ميان دو طرف٬ که پایه و اساس مقابله با مسائل مربوط به درگیری های پیچیده در بخش دوم از دوره پنج ساله را میسازد٬ يارى خواهد رساند.

چه شد که ياسر عرفات و همکاران او قراردادى را که آشکارا ضوابط ساف و برنامه ملى را آنرا نقض ميکند امضاء کردند٬ و آن بدون اينکه کميته اجرايى ساف اجازه اظهار نظر در مورد آنرا پيدا کند و يا اينکه حتى بالاترين ارگان ساف٬ شوراى ملى فلسطين٬ فرا خوانده نشود؟

يک پاسخ را ميتوان در پراکندگى ساف جستجو نمود. پاسخى ديگر در جايگاه قدرتى که عرفات و سازمان او الفتح طى سالها در ساف تشکيل داده بودند. ساف فاقد ساختار دمکراتيک و بدنه هاى کنترل کننده است٬ بدنه هايى که ميتوانست مانع از توسعه اى که در آن يک فرد يا موضع سازمان با کمک فساد٬ رشوه و سياست خويشاوند سالارى ساخته شود.

اينگونه کمبودها در ساف از سالها قبل توسط PFLP  و ديگران مورد انتقاد قرار گرفته بود٬ و درخواست جهت اصلاحات دمکراتيک ارائه شده بود. اما آنها قادر به انجام چنين تغييراتى نبودند٬ اما در عوض منتقدان ٽابت عرفات و حکومت او شدند.

اينکه عرفات آنها را٬ با اين وجود٬ در ساف تحمل ميکند٬ و اينکه او در زمان مناسب جهت تجديد همکارى دست خود را بسوى آنها دراز کرده است٬ در ارتباط با قابليت عرفات در دادن مانور سياسى و استفاده از هر فرصتى قرار دارد. اين تصور عرفات شايد بتواند يکى از دلايل باشد٬ دقيقا مانند زمانى که رئيس جمهور آمريکا [ليندون جانسون] در مورد منتقدان انجام داد٬ که عليرغم انتقاد خود٬ با اين وجود٬ موقعيت خود را حفظ کرد: اين بهتراست که آنها اينجا در داخل باشند و به آنها اجازه بدهيم که به بيرون بشاشند٬ تا اينکه بيرون باشند و از خارج به ما بشاشند!

بخشى از توافقنامه واشنگتن شامل اين بود که حکومت خودگردان فلسطين مسئوليت متوقف نمودن انتفاضه را بر عهده بگيرد و "اقدامات تروريستى" از جانب مردم فلسطين متوقف شد.

از طريق توافقنامه اسراييل همچنين از زير بار تعهدات اقتصادى و اجتماعى درقبال تقريبا يک ميليون فلسطينى٬ که در نوار غزه تحت شرايط اسفناک زندگى ميکنند شانه خالى کرد. اينک اين مسئوليت حکومت خودگردان بود که يک زندگى مطلوب را به "شهروندان" خود بدهد. به زبان ساده اسراييل به اهداف خود٬ اينکه فلسطينيها در آينده ميتوانستند در مقابل فلسطينيها قرار بگيرند٬ که نيروى پليس حکومت خود گردان به تنها نيروى فلسطينى که بر اساس قرارداد اجازه حمل سلاح داده شده بود) ناگزير به استفاده از سلاح خود بر عليه مردم خودش ميشد٬ دست يافته بود!

اسلو(٢) 

يکسال پس از واشنگتن و اسلو (١) قرارداد موسوم به اسلو (٢)آمد. نقشه در اين جزوه تصوير روشنى از اينکه اين دو  قرارداد به چه معنايى بودند ارائه ميدهد.